12
سقوط، خودکردۀ شاه
در این بخش مطالبی در تکمیل بخش هشتم ارائه شده است.قبلأ مطالبی دربارۀ زمینه های اقتصادی ، اجتماعی و سیاسی اجرای اصلاحات ارضی در ایران ، ارائه گردید. ضمنأ به این موضوع هم پرداخته شد که؛ چرا اصلاحات ارضی در آن مقطع تاریخی مشخص مطرح شد و به عمل درآمد. در خاتمۀ ، به اجمال اشاره ای هم به روندی شد که طی آن شاه با برکنار کردن علی امینی و اعمال نظردرطرح پیشنهادی او و ارسنجانی، خود شخصأ سررشتۀ امور مربوط به اصلاحات ارضی را در دست گرفته بود. لذا با درنظر گرفتن موضوعات مطرح شده در بخش قبلی ،مطالب زیر را با شرحی از چگونگی اجرای اصلاحات ارضی شاهانه و پیامدهای آن ، شروع خواهم کرد.
طرح اصلاحات ارضی شاهانه، به گونه ای بودکه فقط شامل حال روستائیان نسق دارمیشد، و آن بدان معنا بود که؛ به آنهائی زمین داده میشد که دارای قراردادرسمی اجاره داری با صاحب ملک بودند. لذا درعمل نیمی از خانوارهای روستائی بعلت نداشتن اجاره نامۀ رسمی با مالک،زمینی برای کشت کردن گیرشان نیامد، ونهایتأ مجبور به مهاجرت به شهرها شدند.از طرفی، اکثریتی از دهقانانی هم که صاحب زمین شدند، قطعه ای کوچک از زمینهای نامرغوب بدست آوردند، بطوریکه هریک ازآنها با کارکردن روی چنان زمین هائی، از تأمین مخارج زندگی خود وخانواده اش ، درمی ماند، ودر نهایت بخشی از آنها هم با مهاجرت به شهرها به جمع حاشیه نشینان شهری می پیوست.بخش بسیارکمی از دهقانان راده شده از دهات جذب نهادهای صنتعی شدند، بقیه که قسمت عمده ای از آنها را تشکیل میداد به کارهائی چون دست فروشی، عملگی و کارهای غیرمولدی چون بلیط بخت آزمائی فروختن و…، روی می آوردند و از آن طرق امرار معاش میکردند.همان جمعیت های میلیونی حاشیه نشینان که عمدتأ از فرهنگ دوران فئودالی برخوردارو در تارهای تعصبات مذهب شیعی گرفتار بودند، در سال های 1356 و1357 تبدیل به سیاهی لشکر خمینی و یاران مسلمانش شدند. محمد رضا شاه که خود شدیدأ به مذهب شیعه پایبندی داشت،علیرغم مخالفتهایش با خمینی ودیگر تندروان مذهبی، در برقراری و توسعه مکانهای مذهبی، قبلأ نقش موثری ایفاء کرده بود.لذا همان جمعیتهای حاشیه نشین شهری، در تهران ودیگر مناطق عمدتأ فارس نشین، به تدریج جذب شبکه های وسیع و متعدد مذهب شیعه، که ازادانه فعالیت میکردند، شدند.آنها در سالهای 1356 و 1357 بعنوان بخشی از”کوخ نشینان”، از جانب خمینی موردخطاب قرارمیگرفتند، وفراخوان های او بر علیه شاه و سلطنت را به اجرا درمیآوردند.
اما اجرای اصلاحات ارضی در تمامی قسمت های مختلف ایران، پیآمدهای یکسانی ببار نیاورده بود. بلکه در بعضی مناطق چون کردستان وضعیت اقتصادی دهقانان رانده شده از دهات، به مراتب وخیم تر از همگنان فارس زبانشان در دیگر نقاط ایران بود. از جملۀ این پیآمدها این بود که؛ اجرای اصلاحات ارضی در مناطقی چون کردستان ،پدیدۀ اجتماعی نوظهوری بنام “کارگران مهاجر” را بوجود آورد. در این باره بعدأ توضیحات مبسوطی ارائه خواهم داد .علاوه براین، اکثریت عظیمی از دهقانان کرد رانده شده از دهات، با اینکه در سالهای 1356 و 1357 در مخالفت با رژیم پهلوی فعال بودند ، اما آنها درهمراهی با بخشهای دیگراز مردم مناطق کردنشین، مستقل از خمینی و یارانش درانقلاب سال 1357، عمل میکردند.
تبعات نامطلوب و حتی به درجاتی مخرب اصلاحات ارضی آنچنانی ، صرفأ محدود به رانده شدن میلیونها نفر از روستائیان فاقد زمین به شهرهانشده بود.بلکه “اجرای قانون اصلاحات ارضی، رواج بهره برداری خرده مالکی و کوچک و کوچک ترشدن هرسالۀ زمین های کشاورزی را در پی داشت. اجرای آن قانون برکاهش تولیدات کشاورزی اثر گذار بود، که عمده دلیل آن مکانیزه نبودن و نشدن زمین های کشاورزی، به دلیل نبودن سرمایه در دست کشاورزانی بود که روزی رعیت بودند و سپس سهم کمی از زمین های کشاورزی به آنها داده شده بود. آن شیوه از” اصلاحات ارضی سبب شد تا در دهه های 40 و 50 نرج رشد سالانۀ تولیدات کشاورزی، به دلیل خرد شدن زمین ها وعوامل متعدد دیگری،کاهش یابد.( بنا به منابع متعددی نرج رشد کشاورزی درآن دهه ها به دو نیم در صد 5/2 % کاهش یافته بود.) در آن دوران تولید محصولات کشاورزی و بخصوص تولید کندم نسبت به سالهای قبل از اصلاحات ارضی سیر نزولی شدیدی در پیش گرفته بود و دولت در آن زمان برخلاف سالهای قبلی مجبور به وارد کردن مقادیر زیادی گندم و پاره ای دیگر از محصولات کشاورزی از خارج شده بود.
اما سئوال قابل طرح در این رابطه آنست که ؛ آیا دولت در آن دوره ارز لازم جهت وارد کردن محصولات کشاورزی مورد احتیاج جامعه، را ، از چه راهی بدست میآورد؟ و یا اینکه هزینه ها و مخارج مربوط به اجرای اصول ” انقلاب سفید” را به چه صورتی تأمین میکرد.؟ این ها خود مسائلی بودند که جوابشان به” دلارهای نفتی ” روان شده بجانب ایران ، ربط داشت. و افزایش دلارهای نفتی هم نتیجه ای از جنگهای اعراب و اسرائیل باهمدیگر بود.
جنگهای اعراب و اسرائیل ، مصادف با دورانی بود که طرح های اصلاحات ارضی در ایران در جریان بودند .آن جنگ ها درسال های1967و 1972 تأثیرات مثبتی بردرآمدهای نفتی ایران نهاده بودند.درسالهای اولیه از آن مقطع تاریخی، یعنی در سالهای 1347- 1348 در آمد ایران زیر یک میلیارد دلار در سال بود. آن حد از درامد ، براثر افرایش قیمت نفت و افزایش تدریجی مقدار آن، به 20 میلیارد دلار در سال 1352 – 1353 رسیده بود. در سال 1352 در آمد نفتی ایران به یکباره سه برابر شده بود ؛ زیراکه قیمت نفت از هر بشکه ای 160لیتری و از قیمت 2 تا 3 دلار به 12 دلار رسید. از طرفی مقدار صادرات نفتی ایران هم افزایش یافته بود و در سال 1352 به شش میلیون بشکه در روز رسیده بود. علت اصلی افزایش یکبارۀ قیمت نفت در جهان آنزمان ، مربوط میشد به تحریم نفتی از جانب اعضا عربی اوپک . دراکتبر 1973 اعضای عربی اوپک ( همچنین سوریه و مصر)، در پاسخی به دخالت آمریکا درجنگ اعراب و اسرائیل دست به ممنوعیت و تحریم صدور نفت زده بودند. اما شاه درهمراهی با آمریکا به آن گروه تحریم کننده نپیوست ،درنتیجه ایران از افزایش قیمت نفت ، که در مارس 1974 از بشکه ای 3 دلار به حدود 12 دلار رسیده بود، منتفع گردید.
در سالهائی ازآن دورۀ هفت – هشت ساله، من در جریان ادامۀ تحصیلم، پای سخنان استادانیکه پیه زندان رفتن و بدام ساواک افتادن را به تن مالیده بودند، می نشستم.، وبه توضیحات آنها در مورد خصوصیات اقتصاد تک محصولی و مضرات آن در جوامعی چون ایران، گوش می دادم.علاوه برآن بخش ازآموخته هایم ، بنا به اقتضای شغلم که معلمی بود، از نزدیک با وضعیت حاشیه نشینان بعضی از شهر های بزرگ و کوچک ایران و مناطق کردنشین،آشنا می شدم.ضمنأ به سهم خودم تاحدودی در جریان اخبار روزهم قرار می گرفتم.اکنون خلاصه ای ازآن آموخته ها و تصویر کلی ای ازمشاهداتم نسبت به وضعیت ایران آنزمان را در مخیله دارم. که بخشی از آن خاطره ها مربوط به حیف و میل های شاهانه از محل دلارهای نفتی رسیده به خزانۀ دولتی بود.
درآن دورانیکه دلارهای نفتی به خزانۀ ایران سرازیرمیشدند ، شاه که طبق معمول خزانه دولتی را همچون اموال شخصی اش بحساب می آورد، هزینه های هنگفت غیرضروری ای را بر اقتصاد ایران تحمیل میکرد. از میان ریخت و پاش های او در آنزمان میتوان به هزینه های نظامی حاصل ازتبدیل شدن ایران به ژاندارم درمنطقه خلیج فارس و دریای عمان اشاره کرد.شاه در آن دوران خریدهای بسیار هنگفتی ازتسلیحات و تجهیزات نظامی آمریکائی بعمل میآورد و با تبدیل کردن ارتش ” شاهنشاهی ” به پنجمین ارتش قوی در دنیا، نقش ژاندارم منطقه ، بعد از خروج قوای انگلیس از خلیج فارس و دریای عمان، را بعهده گرفت. در همان موقعیت بود که او با صرف هزینه های گزافی ، ارتش ایران را درجنگ سلطان عمان با مخالفانش درظفار، درکیر کرده بود. علاوه برتحمیل هزینه های هنگفت نظامی به جامعۀ ایران ،هزینه های برگزاری جشنهای 2500 ساله ، ” قوز بالا قوز دیگری بود که شهرتی تاریخی یافتند.
درآن زمان شاه ، جهت برگزاری چهار روز مهمانی درتخت جمشید( از 20 مهرتا 24 مهر 1350 ) مبلغی معادل 120 تا 300 میلیون تومان ( معادل حدود 22 میلیون دلار- با نرخ برابری تومان به دلار در سال 1350 ) را از خزانۀ دولتی به مصرف رساند.( بنابه منابع مختلف، مقادیر هزینه ای متفاوتی ارائه شده اند). آن چنان جشن های پرهزینه ای، درحالی برگزار میشدند که میلیونها نفر از زاغه نشینان اطراف شهرهای بزرگ به کارهائی چون؛ دست فروشی، عملگی و یا انجام کارهای غیر فنی در ساختمان سازیها و یا به کارهای غیرمولد دیگری، اشتغال داشتند واز آن راه ها هزینه زندگی بخور و نمیری را تأمین میکردند.
خلاصه اینکه؛ خرید های تسلیحاتی میلیارددلاری ،ویا جشن گرفتن های میلیون دلاری، فقط جزئی از خودسری های شاه در تحمیل هزینه های گزاف به جامعۀ ایران بودند. علاوه برآن موارد، او هم درکار قوای مقننه و قضائیه دخالت میکرد،و هم با اعمال نظردردیگرامور جامعه، موجب بروز بحرانهای اقتصادی و اجتماعی حل ناشدنی در کشور شده بود. او امور خارجه را شخصأ زیر نظر میگرفت، فرماندهی کل نیروهای نظامی، اعم از زمینی، هوائی و دریائی، و حتی نیروهای انتظامی را بعهده داشت ،در خرید تسلیحات و ساز وبرگ جنگی اشتهائی سیری ناپذیرداشت،امرا و فرماندهان رده بالای ارتش و نیروهای هوائی،را شخصأ دست چین میکرد وحقوق ها و مزایای هنگفتی به آنها میداد.او با اینکه اقتصاد دان نبود، اما از آنجائیکه خزانۀ کشور را در کف اختیار خود گرفته بود، خودسرانه مبالغ هنگفتی را به اقتتصاد جامعه تزریق میکرد و موجب ظهور بحرانهای اقتصادی در کشور میشد.در آن رابطه بود که او بدون توجه به ظرفیت محدود زیرساخت های اقتصادی کشور، وبدون درنظر گرفتن کمبود نیروهای انسانی کارآ و مجرب در جامعه، و صرفأ با پشت بستن به درآمدهای کلان نفتی، کارشناسان امور اقتصادی و عمرانی را مجبور به تغییر اهداف قبلأ تعیین شدۀ در برنامۀ عمرانی پنجم کرده بود و بجای آنها اهدافی خیالی و دست نیافتی را گنجانده بود.( از 1327 تا 1357 ، پنج برنامۀ عمرانی در ایران به اجرا در آمدند که برنامۀ پنجم منتهی به سقوط شاه شد) لذا بااینکه در سالهای آخر دوران حکومت او درآمدهای نفتی زیادی به خزانۀ ایران وارد میشدند ،اما همزمان بخش عمده ای از آن درآمدها به گرداب سهمناک هزینه های دولتی و ریخت وپاش های شاهانه وفساد درباریان و خانوادۀ سلطنتی ، فرو میرفتند.در واقع تزریق بی رویۀ دلارهای نفتی به اقتصاد ایران سبب افزایش بی رویۀ نقدینگی در جامعه شده بود، و آن نیز در حالی رخ میداد که تولیدات ملی در عرصه های مهمی چون کشاورزی سیری نزولی در پیش گرفته بودند.از سال 1354 ببعد دولت برای رفع کمبود محصولات کشاورزی و کنترل قیمت ها ،می خواست ضمن تثبیت نرخ ارز، و تسهیل در وارد کردن کالاهای مصرفی ، تورم را مهار کند و هزینه های زندگی شهری را در سطح پائینی نگه دارد. چنان سیاستی که برمحور ثابت ماندن نرخ ارز و بالا نگاه داشتن ارزش پول ملی ( ریال ) صورت میگرفت، سبب به جریان افتادن سیلی از کالاهای مصرفی ، به جانب بندرگاهها و دیگر مراکز گمرکی در کشورشد. در آنزمان پایانه های ورودی ایران گنجایش پذیرش آن حجم از کالاهای ورودی را نداشتند،لذا دور از انتظار نبود اگرکشتی های باری بهنگام رسیدن به بندرگاه ها، ماه ها در انتظار تخلیه شدن در آن مکانها لنگر بیندازند. علاوه بر مشکلات مربوط به بندر گاه ها، دیگر بخشهائی از زیربنای اقتصادی کشور، چون راههای ارتباطی درداخل هم، از چنان ظرفیتی برخوردار نبودند که بتوان با استفاده از آنها، کالاهای وارداتی تلنبار شده در بندرگاه ها را ، به بازارهای داخلی انتقال داد و آنها را در موقع مقرر بدست خریدارانش رساند. ضمنأ در کشور وسائل نقلیۀ کافی هم وجود نداشت. لذا در آن شرایط ، رانت خوارانی با استفاده از تسهیلات دولتی ( افرادی چون شاهپور غلام رضاپهلوی) اقدام به خرید هزاران دستگاه از ماشین های باری و تریلی از خارج کرده بودند، و آنها را توسط رانندگان خارجی به خدمت گرفته شده (افرادی از کشورهای اروپای شرقی)، در جاده ها ایران بکار می آنداختند.
ازجملۀ دیگر تبعات مخرب ورد بی رویۀ کالاهای مصرفی به بازار های ایران، آن بود که کشاورزی متعارف ( و مکانیزه نشده) در رقابت با ورود کالاهای مشابه خارجی ،مقرون به صرفه نبود، و در آن رابطه کشاورزان بسیاری دست از کشت کردن زمین هایشان کشیدند، وخود به حواشی تهران و دیگر شهرهای بزرگ ایران کوچ میکردند. از طرفی دیگر، ورود بی مانع دیگر کالاهای تولیدی به بازارهای ایران ، سبب شد تولید کالاهای مشابه در داخل و عرضه کردن آنها به قیمت های تعیین شده دولتی ،مقرون به صرفه نباشد. در آن دوره دولت ” ستادهای مبارزه با گران فروشی “را در تمامی شهرهای ایران، دایر کرده بود و از آن طریق کنترل شدیدی در سطح تولیدکننده و عمده فروشان اعمال میکرد. در نتیجه اجرای چنان سیاستی ،مجریان دولتی متخلفینی را دستگیر، تنبیه ویا جریمه میکردند. آنها حتی در مواردی کاسبکارانی که در حد چند هزارتوامانی گرانفروشی کرده بودند را، درانظار عمومی کتک کاری میکردند، و خبر آن را بعنوان مبارزه با فساد، از تلویزیون و روزنامه ها هم پخش میکردند. دولت در شرایطی دست به چنان رفتارهائی میزد که همزمان درمقابل رانت خواریها و زد وبندهای میلون دلاری درباریان و دیگر بلندپایگان دولتی، ونسبت به فسادهای مالی در نزد اقوام و وابستگان دور و نزدیک شاه کاملأ سکوت اختیار میکرد. البته دولتی که در دست شاه بازیچه ای بیش نبود، بجز سکوت و راضی نگه داشتن خاطر ملوکانه، کاری از دستش برنمیآمد.
عملکرد ” ستادهای مبارزه با گرانفوشی” موجب نارضایتی آن دسته ای از فعالان اقتصادی میشد، که در تولید و پخش کالاهای مشابه با اجناس وارداتی فعالیت میکردند. بخشی از این گروه نارضی ( تجار سنتی در بازار ) در سال های 56 و 57 یا از خمینی طرف داری کردند و یا از نظرات نهضت آزادی و بازرگان دفاع میکردند. در طی آن سالها، بخشی از اینگونه افراد ناراضی سرمایه هایشان را به خارج از ایران منتقل کرده بودند، و بخش دیگری هم با دست کشیدن از فعالیتهای تولیدی سنتی شان ، سرمایه هایشان را در راه های سودآوری، چون خرید و فروش زمین و ساختمان سازی بجریان انداختند. در آن دوره ،کار ” بساز و بفروش” ها بیشتراز هر زمان دیگری رونق پیدا کرده بود. بالا رفتن قیمت زمین و ساختمان سبب شد تا بسیاری از کالاهائی که وارداتی نبودند، مانند سیمان و بعضی دیگر از مصالح ساحتمانی بازار سیاه پیدا کنند و دسترسی بدانها به قیمتهای دولتی بسیار سخت بود.
درآن دوران، چه از طریق دولت و یا بوسیلۀ سرمایه داران خصوصی، مبالغ بسیار هنگفتی در عرصۀ ساختمان سازی و یا در راه اجرای برنامه های عمرانی ، بکار گرفته میشدند. و در آن رابطه در شهرهای بزرگی چون تهران، روزانه هزاران نفر از کارگران مهاجرکرد ،و یا ازافراد مربوط به دیگر مناطق تحت ستم،مشغول انجام کارهای غیر فنی در ساختمان سازی ها میشدند.کارگران مهاجر عمدتأ شامل دهقانان بی زمین رانده شده از دهات بودند، اما در فصولی از سال بخشی از دهقانان دیگری هم به آنها می پیوستند. این بخش اخیر کسانی بودند که هریک قطعه زمین کوچک ونامرغوبی دراختیارداشت وباکار کشاورزی برروی آن، ازعیهدۀ تأمین مخارج خود و خانواده اش برنمی آمد.لذا افرادی از این دسته به تنهائی، و یا اگر دارای فرزندانی بودند، همراه با تعدادی از آنها ، فصولی از سال را با مهاجرت به شهر، به کارگری در ساختمان سازی مشغول میشدند. اما از آنجائی که همواره در شهرهای مناطق کردنشین کارمکفی برای کل متقاضیان وجود نداشته است لذا، اکثریتی از افراد خواهان کار مجبور بوداند جهت تأمین هزینه های زندگی ، به دیگر مناطق ایران مهاجرت کنند.آنها طی فصولی از سال، بدور اززن و فرزندان ،شب ها را در بیغوله ها و یا در گوشه ای از ساختمانهای نیمه کاره بسر می بردند و روزها را، با انجام دادن کارهای شاق در کوره خانه و یا درساختمان سازیها، به شب می رسانند.اما مصیبت بارترازآن چنان وضعیتی، زندگی کارگران مهاجری بود( و اکنون هم چنین است) که هر یک بهمراه زن و فرزندان قد و نیم قدش ، راهی کوره خانه ها در دیگر مناطق ایران میشدند، و با بستن کنترات با صاحب کار، جمگلی افراد خانواده اش را ، طی بیشتر از ده ساعات درروزدرگیر انجام کارهای شاق درکوره خانه ها میکردند.شرح زندگی مصیبت بار این دسته ازکارگران کرد میتواند موضوع رمان های غمناک و تراژیکی باشد.
علت اصلی ظهورپدیدۀ “کارگران کرد مهاجر”، نامتوازن بودن عرضۀ و تقاضای نیروی کار در شهرهای کردنشین بوده و هست. تا سالها بعد از اتمام اجرای اصلاحات ارضی،اغلب قریب به اتفاق نهادهای تولیدی موجوددر شهرهای کردستان،عبارت از همان کارگاه های دوران فنودالی بودند که هر یک به اقتضای تخصص مربوط به خود،چند نفری را درگیر درکارتولید صنایع دستی مورد نیازجامعه میکرد. در واقع در مناطق کردنشین،بکارگیری تکنیک های نوین و ماشین آلات صنعتی در عرصۀ فعالیت های تولیدی، ده ها سال دیرتراز بخش های فارس نشین ایران، صورت گرفته بود.لذا از این بابت مناطق کردنشین در دورۀ اجرای اصلاحات ارضی، به مراتب عقب مانده تر از بخش های فارس نشین درایران بود، که البته آن نیز اساسأ حاصل بی توجهی حاکمان ایران به این مناطق، بخصوص از دورۀ مشروطیت ببعد بوده است. لذااگر تاریخأ وبه ویژه از شروع دورۀ پهلوی ببعد، معدودی نهادهای تولیدی مدرنی درهر یک ازشهرهای فارس نشینی چون تهران، شیراز، اصفهان ، مشهد و…دایر شده بودند، و یا در آن مناطق، در حد امکان اقدام به ایجاد خطوط ارتباطی نسبتأ مناسبی بین شهرها شده بود، اما بجای آنچنان اقداماتی، دولتهای وقت درایران برای ما در مناطق کردنشین سربازخانه ها و پادگان های متعددی که هر یک گنجایش لشکرها ویا تیپ هائی ازافراد ارتشی را داشته اند ، دایر کرده اند، و یا برفراز اغلب قلۀ کوه هایمان پایگاه های بیشمار دیده بانی احداث کرده اند.
مختصراینکه؛ تا مقطع شروع اصلاحات ارضی درایران ( که سی و پنج سالی از حاکمیت خاندان پهلوی رادر بر میگرفت)، ویا از آن فراتر تا سال 1357 که محمد رضا شاه از ایران فرار کرد، توجه کردن آن خاندان به مناطق کرد نشین صرفأ محدود بود به میلیتاریزه کردن آن مناطق. مردم آن دیار بجز میلیتاریزه شدن منطقه شان، محروم ازهر آن چیزی بوده اند، که سلطنت طلبان امروزی با افتخار آنرا” نوسازی های” رضاشاهی اش می نامند. البته نظام جمهوری اسلامی هم در طی چهل و چهار سال گذشته با آنچه که بر سر مردم ایران و بخصوص بر سر مردم در مناطق تحت ستم آورده است، روی ” کفن دزد اولی” را سفید کرده است.در هر حال اگر دراینجا از رنج ها و مرارتهای کارگران و زخمتکشان کرد سخنی به میان آمد ، منظوراز آن چنین نیست که گویا کارگران و زحمتکشان فارس زبان، عزیزکرده های شاهان پهلوی و یا نورچشمی های جمهوری اسلامی بوده و یا هستند. چون اگر چنان و یا چنین بود، کارگران در سالهای 1356 و 1357 بصورت میلیونی برعلیه دیکتاتوری سلطنتی به خیابانها نمی آمدند و یا طی دهه های اخیر، هر روزۀ گروهی از کارگران معترض ، بخاطر دریافت حقوق های معوقه و خالی بودن سفره شان به خیابانها نمی آمدند.
واقعیت آنست که کارگران ایران بطورکلی، یکی از عوامل اصلی تولید ثروت و سامان در جامعه بوده و هستند،اما خود آنها ازآن نعمات فقط سهمی در حد تجدید نای دوباره ای برمیگیرند، تا که آنرا دگر رور در پروسۀ انجام کار، بمصرفش رسانند. اما کارگران ملیتهای تحت ستم و از آنجمله کارگران کرد، علاوه بر همدرد بودن با همگنان فارس زبانشان، سنگینی بار ستم ملی را هم بردوش داشته اند.
درصحبت ازچگونگی تأثیر پذیری وضعیت طبقۀ کارگرایران از اصلاحات ازضی واز اجرای دیگر اصول مربوط به ” انقلاب سفید”، نکتۀ کلی قابل یآدآوری اینست که، در دهه های 1340 و 1350 تولیدات صنعتی و به تبع آن قشر کارگران صنعتی ایران،تحت تأثیرکارکرد سیستم اقتصاد تک محصولی قرار داشت.لذا امور صنعتی نسبت به فعالیتهای تجاری چندان رشد و توسعه نیافته بود. .در آن دوره آن حد موجوداز گسترش و رشد یافتن صنعت هم، عمدتأ در حیطۀ تولید کالاهای مونتاژشده،محدود می ماند. کالاهائیکه حاصل سرهم کردن یا وصل کردن قطعات صنعتی پیشساخته ی وارداتی، بودند. بنابراین اصلاحات ارضی در کنارکارکرد سیستم اقتصاد عمدتأ دولتی ،و مبتنی بر تولید و فروش نفت،سبب برتری یافتن تجارت،بر فعالیتهای صنعتی شده بود. رانت خواری و فساد و رشوه دادن ورشوه خوردن و…از جملۀ تبعات اقتصاد تک محصولی مربوط به سرمایه داری دولتی و عمدتأ تجاری ، بوده اند.
در آن دوره قشری از رانت خواران نزدیک به دولت و دربار شاهی، از راه فعالیت در عرصۀ واردات کالا و یا با سودبردن از اجرای پروژه ها و هزینه های دولتی، به ثروت هائی افسانه ای دست یافتند. اینگونه افراد در ردیف ثروتمندان قبلأ موجود در جامعه ،با برخورداری از؛ قصرها و منازل با شکوه، لباسهای فاخرو جواهرات قیمتی وماشین های گران بها، به سبکی شاهانه زندگی میکردند. مبالغ نجومی موجود درحسابهای بانکی شان هم ، به آسانی مخارج سفر رفتن های دور دنیائی را برایشان تأمین میکرد.
وسعت یافتن و پر شمار شدن طبقۀ متوسط در جامعه،یکی دیگرازتبعات تزریق بی رویۀ دلارهای نفتی به اقتصاد کشور بود.درایران آن زمان علاوه بر وجود دو طبقۀ اجتماعی سرمایه داران ، و میلیونها نفر کارگر و یا دهقانان رانده شده از دهات، طبقه سوم پرجمعیتی هم که متشکل از”لایه های میان درآمد ” بودند، بربافت طبقاتی جامعۀ ایران افزوده شد.اعضای مربوط به این طبقۀ اجتماعی،عمدتأ در نهادهای دولتی مشغول انجام کارهای خدماتی بودند.البته این طبقه قبلأ در دورۀ برقراری نظام مشروطیت،بخصوص براثررفرم های دوران رضاشاهی درایران، بوجود آمده بود، اما گسترش روزافزون آن، از آواخر دهۀ 40 تا نیمۀ دوم ازدهۀ 50 ، شروع شده بود. ” در سال 1356 شمار کارمندان دولت ، بدون احتساب تعداد نفرات مربوط به دستگاه های نظامی، به 800 هزار نفر میرسید. تعداد نفرات دستگاه های نظامی هم به 400 هزار نفری میرسید.( این آمار تعداد نفرات خانواده های مربوطه را دربرندارد) حقوق و مزایای این طبقه اجتماعی ، عمدتأ از محل تزریق شدن دلارهای نفتی به اقتصاد ایران تأمین میشد. دولت با پشت بستن به دلارهای نفتی،از طرفی برتعداد وبرحجم وظائف دستگاه های بوروکراتیک دولتی می افزود. وازجانبی دیگر،از طریق پرداختن حقوق و مزایا به کارکنانش، مقدارنقدینگی درجامعه را هم افزایش میداد. لذا نامنوازن بودن رشد تولیدات داخلی با افزایش روز افزون نقدینگی در جامعه،موجب ظهور پیامدهای نامطلوبی در عرصۀ اقتصادی و اجتماعی شده بود که به پاره ای از آنها فوقأ اشاره شد.
طبقۀ متوسط اجتماعی درایران آنزمان،عمدتأ تحصیل کرده، و بخش جشمگیری از آنها دانشگاه رفته هم بودند. آنها کما بیش با مسائل سیاسی روز در جهان آشنا ئی داشتند. این بخش از جامعۀ ایران متشکل از طیف های پرجمعیتی بود، که هر یک از افراد آن از حقوق و مزایای مستمر و مکفی ای برخورداربود ،و این خود نیزبه آنها امنیت شغلی تضمین شده ای بخشیده بود. این چنین خصوصیتی ،افراد این طبقه را از زاغه نشینان حاشیه شهرها و ازکارگران فصلی و غیر متخصص ،که درآمدهای پائین و ناپایداری داشتند، متمایز می ساخت. ضمنأ در آمدهای مکفی و مستمر طبقۀ میانی، موجب معمول شدن نوعی از فرهنگ مصرفی متناسب با رشد مناسبات سرمایه داری و شهر نشینی ، در میان آنها شده بود. اما برخلاف برخورداری این طبقه اجتماعی از حد معین و محدوی از رفاه اقتصادی، از آنها حق مشارکت در ادارۀ امور سیاسی ، و اظهار نظر کردن نسبت به آن، سلب شده بود. در واقع شاه بنا به رویۀ دیکتاتور منشانه اش، از مردم ایران و منجمله از افراد طبقۀ متوسط ، فقط گوش بفرمان بودن و دوری گرفتن از سیاست را می طلبید. در نتیجه از میان این طبقه اجتماعی فقط معدودی ” بله قربان گویان ” توانسته بودند در زمرۀ وکلا و یا وزرا قرار گیرند.لذا بخش عظیمی از طبقۀ متوسط هم ، به جرگۀ ناراضیان از شاه و سلطنت در آمدند.
مسلمأ این بخش از ناراضیان حکومت شاهی، دارای دیدگاههای سیاسی مختلفی بودند. بخش از آنها مذهبی بودند که از آن میان گروه هائی در سالهای 56 . 57، به مجاهدین خلق و یا به تهضت آزادی پیوستند و قسمت عمده دیگر هم مستقیمأ از خمینی تبعیت میکردند. اما از میان آن بخش از جامعه که به گروه های چپ گرا تمایل داشتند. عده ای با تأسی به حزب توده ،از همان اوان شروع خیزش های مردمی ، از خمینی دفاع کردند،علاوه بر توده ای ها ، آن عده ازطرفداران چریکهای فدائی خلق هم بعد از گذشت مدت کوتاهی ازحاکمیت خمینی، به دوشاخه تقسیم شدند. بخشی از آنها تحت نام ( چریکهای فدائی خلق – اکثریت) به جرگۀ طرف داران خمینی پیوست.با این حال علیرغم اینکه در سالهای 56 و 57 ، قسمت عمده ای از پیروان سازمانها و گروهای چپ در مبارزه برعلیه سلطنت باخمینی همراه شدند، اما بخش کمتری از چپ ها، و از دیگرآزادیخواهان لیبرال،بطورپراکنده،امامستقل ازخمینی و طرفدارانش ،برعلیه دیکتاتوری سلطنتی بپا خاستند. در ماه های آخر از حکومت شاه،یعنی در آنزمانی که نشانه هائی از برتری یافتن جریانات اسلامی بردیگرنحله های فکری مخالف دیکتاتوری سلطنتی،کاملأ آشکار شده بود، روشنفکرانی از میان این گروه اخیر ازچپ ها وآزادیخواهان لیبرال، نسبت به خطرات حاصل از قبضه شدن امور سیاسی در دست بنیادگرایان اسلامی هشدار داده بودند. اما چنان صداهای ضعیفی در میان غریو هیستریک بنیادگرایان طرفدار خمینی، بجز در کردستان، در دیگر نقاط ایران پژواکی نیافت.
مذهب سیاسی در میان اکثریتی از کردها، تاریخأ ضعیف بوده است و تشیع هم در شکل دولتی آن، نقش مهمی در اعمال ستم ملی بر کردها داشته است. به همین جهت قبل از اینکه نام خمینی، در دیگر مناطق ایران بر سر زبانها بیفتد، اکثرقریب به اتفاق کردها خمینی و یاران مسلمان اورا نمی شناختند. لذا کردها در جریان مبارزات ضد سلطنتی سالهای 56 و 57، ضمن شرکت فعال در آن، و بدور از موضع ارتجاعی خمینی و طرفدارانش ،مستقلأ خواهان نوعی از آزادی و دموکراسی قبلأ تجربه نشده ای بودند. در آن مقطع زمانی، در نزد تودۀ مردم ایران که سالها تحت خفقان دوران پهلوی بسر برده بودند، سیستم دموکراتیک از هر نوعش، اموری ناشناخته وتجربه نشده ای بود.که البته همین واقعیت بخشی از دلائل اساسی گرویدن توده های میلونی مردم ایران و منجمله قشر میانی و روشنفکر آن به وعده های اغواگرانۀ خمینی در سال 56 و اوائل 57 بود.به هر حال ماه ها قبل از استقرارکامل خمینی بر اریکۀ قدرت، کردها با ایجاد شوراهای مردمی در صدد ادارۀ امور شهر ها و دیار خود برآمده بودند.لذا آنچنان ابتکارات پسندیده ای به اضافۀ اعتماد نکردن کردها به وعده و وعیدهای خمینی ، از جملۀ دلائل دشمنی او و یاران مسلمانش، با کردها بودند.آنها بعد از گذشت چند هفته ای از مستقر شدن بر اریکۀ قدرت،در نوروز 1358 با دستور به فرماندهان بلند پایۀ پادگان سنندج، آن شهر را خمپاره و توپ باران کردند و تعداد بی شماری از مردم آن شهررا به قتل رساندن. پرداختن به وضعیت مردم مناطق کرد نشین از آن دوره ببعد ، فرصت مناسب مختص به خود را می طلبد.لذا با صرف نظرکردن از آن در این نوشته،لازمست با اشاره ای به نقش دولت های خارجی در سقوط شاه ، بخش پایانی این نوشتۀ را به انتها برسانم.
اینکه در دوره های تاریخی مشخصی، ایران تحت نفوذ استثمارگرانۀ دولت های خارجی معینی،بوده است، واقعیت تاریخی انکار ناپذیری است. از طرفی،چگونگی فرمانبری سلطان وقت از دولت های دخالتگر،بخشی از تاریخ ایران را تشکیل داده است.فرمانبری محمد رضاشاه هم از دولتهای خارجی واقعیتی است که از همان روزهای اولیۀ بعد از تبعید شدن رضا از ایران، شروع شده بود. اینکه چگونه محمد رضای ولیعهد بعد از تبعید شدن پدرش،بر جای او بر تخت شاهی نشست، مطالب زیادی از جانب موافقان و مخالفان سیستم دیکتاتوری شاهی ارائه شده اند. از نظر موافقان، کلیۀ عملکردهای خوب و یا بد خاندان پهلوی بعنوان ” فضائل ” شاهانه قلمداد شده است. اما پاره ای از مخالفان سیستم دیکتاتوری پهلوی ها مدعی هستند که گویا؛ انگلیسی ها بعد ازتبعید کردن رضاشاه از ایران، پسرش را به لندن فراخواندند و او را درچگونگی سازش کردن با خود توجیه کرده بودند .بنا به چنین نظراتی گویا پس از قبول همکاری شاه با انگلیسی ها، آنها با سلطنتش و انتقال حسابهای بانکی پدرش به نام او، رضایت دادند. اما من در این نوشته به چگونگی صحت و سقم آن بخش از نظران موافقان و یا مخالفان شیوۀ حاکمیت خاندان پهلوی، نمی پردازم. من دراین نوشته کودتای آمریکائی 28 مرداد سال 1332 را (واقعه ایکه بعد ها آمریکائیان رسمأ به آن اقرارکردند) بعنوان مبنای تبعیت محمد رضاشاه ازخارجیان،درنظر میگیرم.
اینکه مقام شاهی درایران، چه تاریخأ وچه طبق قانون دوران مشروطیت، بعنوان ” هدیه ای الهی ” قلمداد میشد، بحث دیگری است.اما محمد رضاشاه از همان روز 28 مرداد 1332 مشروعیت خود را بعنوان پادشاه در سیستم مشروطۀ سلطنتی، عملأ از دست داد. از آنروز ببعد او بخاطر ماندن در حاکمیت ، مدیون آمریکائی ها شده بود.لذا او از آن پس نسبت به ازدست دادن مشروعیت قانونی اش نزد مردم، و از طرفی نسبت به ادای دین به سران آمریکا ، عملکردهای متضاد و دوگانه ای را در پیش گرفت.او می کوشید عدم مشروعیتش نزد مردم را با اعمال خشونت بر آنها وبکارگیری دیگر روش های دیکتاتور منشانه جبران کند. ( او حتی در صحبت با مجیز گویانش دردربار،به ندرت نزاکت را رعایت کرده بود) ،از جانبی دیگراو درمقابل درخواست های سران آمریکا ، سازش میکرد و به خواسته های انها تن در میداد. شرح سازش کاریهای شاه در مقابل خواسته های سران آمریکا، و بعضی دیگراز سردمداران کشورهای غربی، در چنین نوشته ای، که عنوان ” خاطراتی از عمر رفته” را بر خود دارد، نمی گنجد. اما لازم است بعنوان یادآوری، در آن رابطه به موردی که در سقوط شاه نقش آخرین تیر خلاص را داشت،اشاره کنم .من و هم نسل های ایرانیم، از دورۀ رئیس جمهوری کارتر در آمریکا و از ادعای طرفداری کردنش از حقوق بشر، کما بیش خاطراتی داریم. در آنزمان آمریکائیان بنا به مصلحت سیاسی و اقتصادی شان درایران، بفکر پیش گیری از فوران یافتن خشم فروخوردۀ ایرانیان از نظام دیکتاتوری شاهی،بودند.(در این مورد به مطالب مربوطه در بخش قبلی این نوشته مراجعه شود) لذا کارتر تحت عنوان دفاع از حقوق بشر، شاه را مجاب به کم کردن فشار سیاسی بر ایرانیان و دادن حدی از آزادی بیان به آنها، کرد. شاه هم بعلت ضعف حاصل ازابتلا به بیماری سرطان،وهم بخاطر کسب رضایت آمریکائیان ، تن به چنان خواسته ای داد.آما دسترسی مردم به آن حد معین و محدود از آزادی بیان، چون رخنه ای در دیوارۀ سد محکم دیکتاتوری عمل کرد . دیواره ای از دیکتاتوری که طی نیم قرن مانع بروزخشم فرو خوردۀ ایرانیان از نظام پهلوی، شده بود، در سال 1357 بکلی فروریخت.با فرو ریختن سد دیکتاتوری، سیل مردم خشمگین ، خروشان و سرگشته در پی دستیابی به آزادیهای سیاسی به راه افتاد. اما از آنجائی که آنها قبلأ ،در دوران دیکتاتوری شاهی از آشنا شدن با هر نوعی ازحکومت های دموکراتیک محروم شده بودند، لذا برای رسیدن به آزادی راهی را در پیش گرفتند که به ناکجا آباد اسلامی، یعنی به همان سرابی که آیت الله ها ” آزادی از نوع اسلامی اش ” میخوانند، ختم شد.از آن پس سالیانی متمادی طول کشید تا آنها از راه تجربه در یابند که بجای رسیدن به آزادی، سردر یوغ استبداد جمهوری اسلامی فرو برده اند.اما بالاخره مدت چند ماهی است که خشم مردم ایران از نظام جمهوری اسلامی به غلیان در آمده است ، و این باربخش عمده ای از آنان با شناخت بهتری از آزادی ، طلیعه رهائی از ستم را، با سردادن شعار ” زن، زندگی آزادی” به جهانیان نشان داده اند.
منصور رهسپار – 30 /07 / 2023