26
خاطراتی از عمر رفته (بخش هشتم)
یادکردی از دوران اصلاحات ارضی
درمسیرتاریخی هرجامعه ای مقاطع مشخصی وجودداشته اند که با وقایع ورویدادهای ویژه ای تداعی میشوند.سالهای 1338- 1339 مقطعی ازتاریخ ایران بود که درآن حکومت وقت بنا به دلائل عدیده ای اقدامات اولیه ای را درجهت ایحاد نوعی ازاصلاحات ارضی شروع کرده بود،وخبرآن کمابیش درجامعه پخش میشد.درآنزمان محمد رضاشاه برجامعۀ ایران حکم میراند ومنوچهر اقبال ( دکتر اقبال ) نخست وزیر وقت بود. پخش شدن انچنان خبری دربین مردم سرچشمه ازآن داشت که دکتراقبال بنابه دستورشاه لایحه ای مبنی برانجام نوعی ازاصلاحات ارضی به مجلس، جهت تصویب داده بود.درآنزمان من نوجوانی دوازده، سیزده ساله ای بودم و بنا به اقتضای شرایط زندگیم با افرادی ازطبقات مختلف در زادگاهم درارتباط بودم وازنزدیک با چگونگی گذران زندگی آنها،برداشت هایشان نسبت به کارکردهای نهادهای دولتی و… آشنا میشدم. من هم آن اخبار را بدون اینکه به کنه آن کاملأ پی ببرم می شنیدم.
ازآن مقطع تاریخی تا فرارشاه از ایران، سالیانی متمادی گذشت ودرطی آن مدت پهلوی دوم به یک سری رفرم های اقتصادی و اجتماعی، که اصلاحات ارضی از جمله آنها بود، دست زد. آن سری از اصلاحات که مجموعأ تحت عنوان ” انقلاب سفید” صورت گرفتند ، هم مناسبات تولیدی درجامعه را تغییردادند وهم تا حدودی جلوه ای مدرن به جامعۀ ایران بخشیده بودند.اما همزمان و در کنار چنان تغییراتی ،ساختار حکمرانی و نظام سیاسی در جامعه به همان وضعیت قبلی اش و بصورت دیکتاتوری باقی مانده بود.در آن دوران نمایندگان مجلس دست نشاندگان شاه بودند، وشاه بنا به ذائقۀ سیاسی اش هر یک ازنخست وزیران وهیئت های دولتی مربوط به آنها را بر می گماشت و یا از کار برکنارشان می ساخت.
درآنزمان گرچه جامعه ظاهرأ دارای قانون اساسی بود، اما مقام شاهی در آن قانون بعنوان «موهبتی الهی ” تلقی شده بود. و عرفأ هم مشروعیت شاه، نه به آراء مردم، بلکه به خواست خداوندی نسبت داده میشد.درمیان مردم عادی هم، کم نبودند کسانیکه می پنداشتند که شاه سایۀ خدا برروی زمین است. اشاعۀ چنان برداشت هائی نسبت به مقام پادشاهی، حاصلی از کارکرد تاریخی رهبران مذهبی و آیت الله ها در جامعه بود. البته شاه هم علیرغم خودکامگی اش “خدمات ” آنها را ارج می نهاد، واو هم درعوض دست رهبران مذهبی را در تحمیق کردن و چاپیدن تودۀ مردم باز گذاشته بود. علاوه برآن، او در افزودن به تعداد مساجد ودیگراماکن مذهب شیعه اهتمام می ورزید، اوحتی جمعی از رهبران مذهبی را هم به جرگۀ نزدیکان خود وارد کرده و سهمی هم از ادارۀ امور جامعه را به آنها سپرده بود. رهبران مذهبی هم در مساجد و فبل از اقامۀ نماز جماعت، خطبه هایشان را بادعا به جان ” شاهنشاه اسلام پناه” شروع میکردند. در مراسم رسمی دولتی و یا درسینماها هم قبل از شروع هر جلسه و یا نمایش هر فیلمیی، سرودی با آهنگ ” شاهنشاه ما زنده بادا… ” از بلندگوها پخش میکردند وهمزمان تمامی شرکت کنندگان ویا تماشاچیان موظف بودند از جای خود برخیزند و تا پایان سرود بحالت خبردار بایستند. در هر شهری هم، ادارۀ فرهنگ مربوطه (عنوان ادارۀ فرهنگ، بعدأ به ادارۀ آموزش و پرورش تبدیل شد) موظف بود روز چهارم آبان ماه ، که مصادف با سالروز تولد شاه بود، را جشن بگیرد. جهت انجام چنان وظیفه ای، مدیر و ناظم هر یک از مدارس شهر، چند هفته قبل ازشروع ” جشن چهارم آبان” از هر کلاسی تعدادی از شاگرانیکه دارای سر و وضع آراسته ای بودند را انتخاب میکردند و با معاف کردن آنها از حضور در سردرس، روزانه چند ساعاتی به آنها تمرین رژه رفتن میدادند.در سنندج محصلین هر یک از مدارس، که دورۀ چند هفته ای رژه رفتن را گذرانده بودند، در روز چهارم آبان ماه ،در محلی به اسم گلشن ( که بعدأ میدان ورزشی امین نامیده شد) حضور می یافتند و بصورت دسته های منظمی از جلو جایگاهی که در آن استاندار و دیگر بزرگان اداری و مذهبی شهر قرار داشتند، رژه میرفتند. علاوه بر موظف بودن ادارۀ فرهنگ در اجرای جشن چهارم آبان، ساواک هم از میان مغازه داران ،معتمدینی را در بازار و اطراف خیابانها مجبور به آذین بندی مغازه ها یشان و چراغانی کردن در روز چهارم آبان کرده بود. دیگر کسبه و مغازه دارن هم ،بخشأ از ترس ساواک و بعضی هم در هم چشمی با دیگران سر در دکان هایشان را با آویزان کردن قالی های نقش و نگار دار و پارچه های الوان آذین بندی میکردند.
در چنان شرایطی که شاه و شیخ در بده وبستان باهمدیگر بسر میبردند، و رهبران مذهبی آزادانه بخش وسیعی از مردم عادی را در شبکه های گسرده ای چون مساحد، تکایا، هیئت های سینه زنی و یا مجالس تدریس قران وتفسیر مسائل دینی و مذهبی ، زیر نظر میگرفتند، و نظرات سیاسی خود را به آنها القاء میکردند، شاه بوسیلۀ ساواک ، ارتش و نیروهای انتظامیش ، کمونیستها و دیگر آزادیخواهان را از انجام هرگونه فعالیت سیاسی و تشکیلاتی منع کرده بود و بسیاری از سران آنها را به بند کشیده و یا سربه نیست کرده بود.
روابط مصالحه آمیز شاه با بخشی از روحانیان به سرکردگی خمینی ، از اوائل دهه 1340 به بعد، تحت تأثیر اجرای اصلاحات ارضی و دیگر اصول مربوط به “انقلاب سفید” دچارتیرگی شد.درسال 1341 خمینی با اعتراض به شروع پروسۀ اصلاحات ارضی و رسمیت یافتن حق رای زنان و … شاه را علنأ به چالش کشید و طی پروسه ای از مخالفت با او ، درنهایت در رأس بخش عظیمی ازخیزش اعتراضی مردم درسال 1357 قرارگرفت و پس از فرار شاه بر جای او نشست. شرح پروسۀ مخالفت خمینی با محمد رضا شاه ، فرصت مناسب مختص بخود را می طلبد. اما در آن مورد واقعیت قابل تأکید آن بود که ؛ سقوط شاه و پیروزی خمینی براو، بر زمینه ای تاریخأ موجود از شرایط اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ، تحقق یافت . لذا جهت پرداختن به آن زمینه های تاریخی مورد نظر، لازمست دنبالۀ خاطراتم را از سالهای 1339 به بعد، که بحث اولیۀ اصلاحات ارضی در میان بود، را پی بگیرم.
سرآغازدرگرفتن مباحث اولیۀ اصلاحات ارضی در سالهای 1338- 1339 مصادف بود با نوزدهمین سال تبعید رضا شاه از ایران. درطی آن دورۀ نوزده ساله ساختار اقتصادی و اجتماعی ایران نسبت به دوران رضاشاه تغییری نکرده بود. اما در همان دوره برسرچگونگی حاکمیت سیاسی و ادارۀ جامعه ، کشمکش هائی میان شاه و طرفدارانش از یکطرف و جبهۀ ملی و حزب توده از جانبی دیگر در گرفته بود. از زمان تبعید شدن رضاشاه از ایران، یعنی از سال 1320 تا سال 1332، محمد رضا شاه هنوزوضعیت خود را بعنوان دیکتاتوری مطلق العنان تثبیت نکرده بود. لذا در آن فاصله زمانی، دوره ای از تنفس سیاسی درایران پدید آمده بود ،که به مدت دوازده سالی دوام داشت. درهمان دورۀ تنفس سیاسی بود که جبهۀ ملی به رهبری مصدق از یکطرف ومبارزات حزب توده از جانبی دیگر، سر برآورده بودند،و فعالین هریک ازآنها پس ازبرجای نهادن تاثیرات تاریخی مختص بخود، درنهایت توسط رژیم شاهی سرکوب شده بودند.شاه در 28 مرداد 1332، با کمک دولت وقت درآمریکاو با پشت بستن به حمایت رهبران مذهبی همچون آیت الله کاشانی ودیگردارو دسته های داخلی اش، مبارزین جبهۀ ملی را سرکوب وسپس مصدق را درحصر خانگی نگاه داشته بود و تعدادی از سران حزب توده راهم سرکوب و بخشی ازآنها را هم به خارج ازایران رانده بود.
از سال 1332 تا سالهای آخر از دهه 1330، هفت، هشت سالی طول کشیده بود تا شاه به کمک دولت های وقت درآمریکا، پایه های دیکتاتوریش درجامعه راکاملأ برقرارسازد، و با اطمینان خاطر بیشتری قدم در راه اجرای نوعی از اصلاحات ارضی بگذارد.لذا در آن شرایطی که بحث های مربوط به اصلاحات ارضی در جریان بود (مقطع تاریخی 1339- 1340 ) قدمت حکمرانی خاندان پهلوی مجموعأ به سی و پنج سالی رسیده بود. با این وصف وضعیت اقتصادی، سیاسی و فرهنگی موجوددر جامعه ایران ازهمان ماهیت و کیفیات دورۀ رضاشاهی برخوردار بود. چگونگی آن وضعیت از زوایای مختلف در اذهان من و هم نسل های ایرانیم انعکاس می یافتند و اکنون کما بیش درخاطره های یمان باقی مانده اند.مسلمأ خاطرات افراد مربوط به هر نسل معینی ، لزومأ با هم همگون نیستند.مثلأ آنچه راکه افرادی چون من بعنوان خاطراتی ناگوار از شیوۀ زندگانی آن دوران در مخیله داریم، با خاطرات دیگرانی که والدینشان در زمرۀ سران حکومتی بحساب می آمدند، ویا به نوعی از قبل دیکتاتوری موجود نفعی عایدشان میشد فرق خواهند داشت. نکته ای دیگر اینکه؛ شروع بحث های مربوط به اصلاحات ارضی درسال 1339 وبه جریان افتادن پروسۀ آن درسالهای بعدی ،وهمچنین راه یافتن پیامدهائی ازآن اصلاحات به انقلاب سال 1357،واقعیاتی بودند که هر یک به سهم خود متأثراز دیگر وقایع اجتماعی وسیاسی موجود دربخشهائی از جهان آنزمان بودند. من هم همزمان با شروع و به نتیجه رسیدن نهائی پروسۀ اصلاحات ارضی وشروع خیزش های انقلابی در سال 56 و 57 ، دورۀ نوجوانیم را پشت سر نهاده بودم و به سن سی سالگیم نزدیک شده بودم، و به سهم خود با پروسۀ انجام یافتن اصلاحات ارضی وبعمل درآمدن دیگراصول مربوط به ” انقلاب سفید” آشنا می شدم.اما من در ارائه مطالب این نوشته ،خود را صرفأ در چهارچوب خاطرات فردیم محدود نکرده ام ،بلکه خاطرات گذشتۀ ام را بعنوان ” مشتی- و یا نمونه ای” از واقعیات مربوط به آن دوره در نظر گرفته ام و آنها را با معیارهمه گیر و جامع الشمول تری سنجیده ام، و در بکارگیری آنها از نوشته های تاریخی با ارزشی هم استفاده کرده ام.
یکی ازمعتبرترین منبع نوشتاری ایکه گویای چگونگی وضعیت ایران در حوالی دهۀ دوم از 1330 است، داده های آماری حاصل از اولین سرشماری رسمی و دولتی صورت گرفته در سال 1335 میباشد. آمارگیری رسمی سال 1335 درمیان دیگرآمارگیری هائی که از آنزمان تاکنون هر ده سال یکبار ( وبعد ها شد هر پنج سال یکبار) انجام گرفته اند، اهمیتی ویژه و تاریخی دارد.چرا که؛ اولأ آمارگیری سال 1335 ، اولین آمارگیری دولتی و تا حدودی جامع در تاریخ ایران بوده است. ثانیأ بجهت اینکه آن آمارگیری در فاصلۀ زمانی نسبتأ کمی بعد از دورۀ رضاشاه صورت گرفته بود لذا فاکتهای آماری جمع آور شده و انعکاس یافته در آن حاکی ازچگونگی وضعیت اقتصادی، اجتماعی و سیاسی دوران رضاشاهی هم، بود.
باتوجه به مطالب سطور فوق لازمست ضمن اشاره به پاره ای ازداده های آماری سال 1335و بهره گرفتن از منابع نوشتاری مربوط به آن دوران، شمه ای از چگونگی وضعیت جامعۀ ایران آنزمان را یادآورشوم. طبق داده های آماری حاصل از اولین سرشماری صورت گرفتۀ دولتی ؛ جامعۀ ایران درنیمۀ دوم از 1330 ش جامعه ای پیشا سرمایه داری بود که در آن مناسبات ارباب رعیتی وشیوۀ تولید فنودالی برقرار بود. 72 در صد از جمعیت 18955000 نفری ایران آنزمان در دهات زندگی میکردند( بیشتراز سیزده میلیون ازکل جمعیت نوزده میلیونی ایران )، و 80 در صد ازتولیدات داخلی به بخش کشاورزی تعلق داشت، و آن نیز در حالی بود که ماشین آلات کشاورزی به دهات راه نیافته بودند، و محصولات کشاورزی از راه بکارگیری شیوه های سنتی و ابزارالات کهن بعمل میامدند.درصد بیسوادان از میان جمعیت هفت ساله وبالاتر بالغ بر 84/6 درصد( هشتادو چهار و شش دهم درصد) بود. اکثر قریب به اتفاق دهات کشور توسط راهائی مالرو به شهرهای مربوطه وصل میشدند، و آن وضعیت درمناطقی چون کردستان که دارای زمستانهای پر برف ویخبندان های شدیدی بودند، سبب قطع شدن ارتباط مناطق روستائی با شهرها طی سه ماهی میشد، بهداشت عمومی وضعی اسفناک داشت و خدمات درمانی فاجعه بار بودو…
در آن دوره هنوز بهای نفت چندان افزایشی نیافته بود و” دلارهای نفتی” سبب بالارفتن قدرت مالی دولت نشده بودند،فقر وفلاکت برزندگی عامۀ مردم دامن گسترانیده بودند، و دولت بودجۀ چندانی برای ادارۀ امور کشور دراختیار نداشت، وآن مقداری هم که گیرش می آمد عمدتأ صرف نگهداری از ارتش و دیگر نیروهای سرکوبگر ش میکرد. ناف وضعیت مالی دولت بخشأ به قرض کردن از بانک ها در داخل و دریافت وام از دولت آمریکا وصل بود، و همین وضع درسالهای 1331-1332 یکی از عوامل موثر در سرنگونی دولت مصدق شده بود. تا آنزمان بخش عمده ای از روحانیت به پیروی از آیت الله سید حسین طباطبائی بروجردی از نظام شاهی و شخص محمد رضاشاه حمایت میکردند. و اشرافیت زمین داروقشر فوقانی فنودالهاهم یکی از پایه های مهم سیستم دیکتاتوری محمد رضاشاهی را تشکیل میدادند. از آن میان محمد رضا شاه خود با به ارث بردن املاک بی شمار و دارائی هائی که پدرش از راه مصادره و به زورضبط کرده بود،در راس بزرگترین فئودالهای ایران قرار گرفته بود.
در آن اوان، خوی نظامیگری ، تحکم کردن و بادیدۀ تحقیر به عامۀ مردم نگریستن سنت جاافتادۀ و ارثیه ای بجا مانده از دوران رضاشاهی بود، که در کلیۀ نهادهای دولتی ، اعم از انتظامی و لشکری ویا کشوری، به شیوه های مختلف عمل میکرد.عامۀ مردم بی خبراز حقوق فردی و شهروندی و محروم از آن بودند.کارکرد سیستم دیکتاتوری فردی شاه واغواگری های رهبران مذهبی باهم در آمیخته بودند و مردم را مجبوربه ترسیدن ازجهنم و از خدا،ترسیدن از شاه ،ترسیدن ازادارۀ اطلاعات شهربانی، ترسیدن از ساواک، ازارتش،از دادگاه، از پاسبان، از ژاندارم از مالک ، وحتی ازمعلم و مدرس و… کرده بودند.در چنان فضای جهنمی ایکه اکثریت عظیمی ازمردم بی سواد هم بودند و درچنگ اختاپوس خرافات و مذهب هم گرفتار شده بودند، سرچشمۀ تعیین ارزشهای اجتماعی، نه فرزانگی وتعقل،بلکه ترس بودوزبونی مستولی شده برجامعه. در آنشرایط درنزد مردمان زهرچشم گرفته شده، حرمت اجتماعی یک پاسبان در شهر ویا یک ژاندار در دهات به مراتب بالاتر از ارزش اجتماعی یک دبیر و یا یک معلم بود.در فضای رعب و وحشت حاصل از دیکتاتوری پهلوی ،بخشی از آنهائی هم که درک نسبتأ درستی ازحرمت انسان داشتند، نان را به نرخ روز می خوردند و به مجیز گوی شاه تبدیل شده بودند، و آنهائی هم که تن به خفت همکاری با دیکتاتور را نمیدادند، بخشأ دست برکلاه خود گرفته و سکوت اختیار میکزدند وجمعی هم بعنوان معترض دستگیر و به بند کشیده شده و یا در زندانها سربه نیست میشدند.
وجودآنچنان وضعیتی در ایران آنزمان نارضایتی های نهفته ای دربین بخشی از روشنفکران و طبقات محروم و میانی جامعۀ ایجاد کرده بود،که پهلوی دوم فقط ازطریق کسب حمایتهای همه جانبۀ آمریکا و با ایجاد اختناق سیاسی وسرکوبگری های شدیدی توانسته بود ازبروز فورانی آن نارضایتی ها جلوگیری کند.وجود نارضایتی های گسترده، عمیق اما عمدتأ پنهان درجامعۀ ایران آنروز،علاوه براینکه حاصل فلاکت اقتصادی ونتیجه ای ازاعمال دیکتاتوری مهار گسیخه ای در داخل بودند،همچنین از اخبار مبارزات مردم در تعداد ی ازدیگر کشورهای جهان نیز مایه میگرفتند.
در طی همان نوزده سالۀ اول ازدورۀ حاکمیت پهلوی دوم ،در تعدادی از کشورهای جهان براثر مبارزات آزادی خواهانۀ مردم و یا بعلت روی دادن کودتا، تحولاتی درسیستم ادارۀ استعماری و یاسیستم پادشاهی موجود درآنها صورت گرفته و یا درحال وقوع بودند. جوامعی چون؛ هندوستان، الجزایر، کوبا، ویتنام ( شمال ویتنام )،کره، و ….ازجملۀ جوامعی بودند که در طی آن دوره از قید سلطۀ استمارگرانی چون انگلستان، فرانسه ، ژاپن و.. رها شده بودند.و در همان دوره سیستم پادشاهی درمصر، عراق و افغانستان براثر کودتا برچیده شدند و جای به نظام جمهوری داده بودند. تحت چنان شرایطی بود که بریتانیا در طی جنگ دوم جهانی و دو دهۀ بعد از آن، جایگاه استعمارگری قبلی اش درجهان را از دست داده بود،و در سیاست جهانی عمدتأ از آمریکا دنباله روی میکرد.لذا در اواخر دهۀ 1330 نقش آفرینان اصلی عرصۀ سیاست جهانی از یکطرف آمریکا واز جانبی دیگر شوروی بود. آنها درآنزمان دو قطب سیاسی مخالف با هم بودند که هریک درصدد گسترش نفوذ اقتصادی و سیاسی اش درمیان کشورهای جهان و یارگیری درمیان دولتهای مربوط به آن کشورها بود. ازآن میان کشور ایران از طرفی در همسایگی شوروی قرار گرفته بود ودر آن حزب توده از مصالح سیاسی و اقتصادی شوروی دفاع میکرد، واز طرف دیگر نظام دیکتاتوری حاکم برکشور توسط کودتائی آمریکائی در سال 1332 جان بدر برده بود و پهلوی دوم به شکرانۀ آن خدمت ودریافت دیگر حمایتهای مالی و سیاسی ازآمریکا،سردرفرمان دولت ها و سیاستمداران آمریکائی نهاده بود.
دراواخردهه 1330 وجودوضعیت فوق الذکردرجهان بعلاوه نارضایتی های عمیق وفروخورده در بین بخشی از مردم ایران ،دولت و سیاستمداران وقت در آمریکا ( دورۀ جان اف کندی ) را برآن داشت که ادامۀ وضعیت موجود درایران امکان برافتادن دیکتاتوری سلطنتی و سرکارآمدن نظامی نزدیک به، و یا طرفدار اتحاد جماهیر شوروی را در پی خواهد داشت.لذا پهلوی دوم با چشمداشت از دریافت وامی بلند مدت از آمریکا، قدم درراه اجرای اصلاحات اجتماعی مورد نظر واشنگتن نهاد. انجام اصلاحات ارضی بخشی ازاصلاحات اجتماعی موردنظرواشنگتن بود.درواقع پهلوی دوم با رایزنی دولت و سیاستمداران وقت درآمریکا، به قصد پیشگیری از برافتادن سلطنتش دست به ایجاد یک سری اصلاحات “آمرانۀ زد، و در آن رابطه بود که او از سال 1339 و درزمان نخست وزیری دکتر اقبال،زمزمۀ ایجاد رفرم هائی در زمینۀ اصلاحات ارضی رابرسر زبانها انداخت.
گرچه طرح اصلاحات ارضی پیشنهادی دکتر اقبال مورد تأیید مجلس قرار گرفت، اما به دلائلی که بحث شان در این نوشته نمی گنجد، به مفاد آن طرح عملی نشد. تا اینکه در سالهای 1340 و 1341 علی امینی نخست وزیر وقت با پشت بستن به حمایتهای دولت وقت در آمریکا و بهره بردن ازکاردانی های حسن ارسنجانی وزیرکشاورزی وقت،طرح دیگری رابمنظورانجام اصلاحات ارضی پیشنهاد کرد. از آن پس نام علی امینی و ارسنجانی بر سرزبانها افتاد و شهرت بسزائی یافتند.اما دیکتاتورشهرت یافتن آنها را بر نتابید،وبا برکنار کردن علی امینی خودش سررشتۀ امورمربوط به اصلاحات ارضی رادر دست گرفت.بعد ازبرکنار شدن علی امینی، طرح ارائه شدۀ او و ارسنجانی هم انطوریکه باید به اجرا درنیامد، ودرنهایت تبدیل به طرحی شدکه شاه شخصأدرتدوین واجرای آن اعمال نظر کرده بود.
بحث مربوط به چگونگی طرح اصلاحات ارضی شاهانه و نتایج اقتصادی و اجتماعی حاصل از آنرا ، بعلت خودداری ازطولانی تر شدن مطالب این نوشته، به بخش نهم که عنقریب ارائه خواهد شد، موکول می کتم
منصور رهسپاز – 15-07- 2023