یوتوپیاهای صلح
رزا لوکزامبورگ
ترجمه و تلخیص: عباس شهرابی فراهانی
مقدمه:
در سال ۱۹۱۱ که «یوتوپیاهای صلح» نوشته شد، اروپا سیر انحطاطی خود به سمت جنگ جهانی اول را آغاز کرده بود. تنشهای روزافزون برخاسته از رقابت استعماری قدرتهای بزرگ امپریالیستی، مسابقهی تسلیحاتی و نظامیگری روبهرشد، و نشانههایی اینچنین آشکارا، مسیر [منتهی به جنگ] را نشان میداد. حزب سوسیال دموکرات آلمان (SPD)، که بیش از پیش سرگرم جذب رای در داخل کشور بود، کمتر از همیشه به مبارزه با جذابیتهای احساس ناسیونالیستی و اشاره به انقلاب سوسیالیستی به عنوان تنها بدیل ممکن برای جنگ امپریالیستی پیش رو میپرداخت. روزا لوکزامبورگ واردِ این کارزار شد و با بیانی رنجاننده، همهی توهمات سخنگویان رسمیِ حزب سوسیال دموکرات را تقبیح کرد؛ ازجمله دوست و متحد سابقش، کارل کائوتسکی که همگان وی را راستکیشترین نظریهپرداز مارکسیست در انترناسیونال دوم میدانستند. حتی لنین تا ۱۹۱۴ که کائوتسکی از امپریالیسم آلمانی در جنگ جهانی اول حمایت کرد، از او نگسست. اما روزا لوکزامبورگ، که بسیار به کائوتسکی و [فضای] فرصتطلبی روزافزون حزب سوسیال دموکرات آلمان نزدیکتر بود، نخستین رهبر انترناسیونال بود که کائوتسکی و ماهیت نظریههای ایدهآلیستی او را دید و حمله به گرایش روبهرشد او به تسلیم دربرابر جناح راست SPD را آغاز کرد. «یوتوپیاهای صلح» نخست در ششم و هشتم می ۱۹۱۱ در Leipziger Volkszeitung منتشر شد. نسخهی خلاصه شدهی زیر از The Labour Monthly (منتشره در جولای ۱۹۲۶) بازنشر شده است.[ویراستار انگلیسی]
* * *
ما که بیش از صد سال پس از نگارش متن حاضر توسط لوکزامبورگ زندگی میکنیم، دستکم با دو وضعیت جنگی روبروییم: یکی: جنگهای منطقهای و بینالمللی که لحظهای از تیتر خبرها محو نمیشوند؛ دیگری، جنگهای داخلی – یعنی، جنگهای هرروزه میان نابرخورداران و برخورداران. در شرایطی که از یکطرف، جنگ به عُریانترین شکل خود، پیرامون ما در خاورمیانه را فرا گرفته، و از طرفدیگر ادعا میشود که در نتیجهی توافقِ هستهای به «صلح» با جهان میرسیم، این نوشتهی روزا لوکزامبورگ نگاهمان را به ایدهی صلح، دقیق و رادیکالتر میکند. از سویدیگر، نوشتهی حاضر به یادمان میآورد که همچنان جنگی در داخل جریان دارد – میان نابرخورداران و برخورداران؛ و صلح راستین – چه صلح راستین داخلی (که این روزها با نام اعتدال، حالتی مسخ شده به خود گرفته)، چه صلح راستین خارجی (که در جریان اصلی علوم سیاسی و روابط بینالملل، به قالب موازنهای میان قدرتها تغییر ماهیت داده) – ناممکن است، مگر با تغییر بنیادی نظم سرمایهدارانهی موجود.
کمینهترین آموزهای که لوکزامبورگ برای ما دارد، این است که گذار معنادار از بربریت حاکم، فقط میتواند گذاری به سوسیالیسم باشد. ترجمهی فارسی، خلاصه شدهی نسخهی انگلیسی است. مواردی که لوکزامبورگ مشخصا به مثالهای تاریخی هماکنون غیرلازم اشاره کرده، حذف شدهاند. بخشهای حذف شده با علامت (…) مشخص شدهاند. این ترجمهی ناچیز تقدیم میشود به همهی کسانی که نه از جنگ میانِ حاکمان بهرهای بُردهاند، نه از صلح میان آنها. اما دست آخر، در برابر یوتوپیای دروغین صلح سرمایهدارانه، باید از یوتوپیای راستین صلح سوسیالیستی دفاع کرد.[مترجمِ فارسی]
* * *
(۱)
وظیفهی ما در مسالهی صلح چیست؟ این صرفا شامل ابراز عشق شدید و همیشگی سوسیال دموکراتها به صلح نمیشود؛ بلکه وظیفهی ما پیش از هر چیز این است که سرشت نظامیگری را بر تودههای مردم نشان دهیم و تفاوتهای اصولی میان نظرگاه سوسیال دموکراتها و نظرگاه صلحدوستان بورژوا را به دقت و صراحت روشن کنیم.
این تفاوت در کجاست؟ یقینا، فقط در این نیست که رسولان بورژواییِ صلح بر تاثیرگذاری گُلواژهها متکی هستند، حال آن که ما بر واژههای صِرف اتکا نمیکنیم، [بلکه] نقاط عزیمت ما به شدت متضادند: صلحدوستان در حلقههای بورژوایی بر این باورند که صلح جهانی و خلع سلاح را میتوان در چهارچوب نظم اجتماعی کنونی محقق کرد، ولی ما که در فهمی ماتریالیستی از تاریخ و در سوسیالیسم علمی ریشه داریم، بر این باوریم که تنها با الغای دولت طبقاتی سرمایهداری میتوان نظامیگری را از جهان پاک کرد. ناهمسازی تاکتیکهای ما [دو جریان] در تبلیغ ایدهی صلح، از همین نکته نتیجه میشود. صلحدوستان بورژوا دست و پا میزنند – و از نظرگاه آنها این کاملا منطقی و معقول است- تا برای محدودسازیِ تدریجی نظامیگری، همه نوع پروژههای «کاربردی» ابداع کنند. آنان طبیعتا مایلاند ظواهر نشانههای بیرونی و آشکار گرایش به سمت صلح را اصیل بپندارند، هر گفتهای از سوی دیپلماسیِ حاکم در این زمینه را صرفا در ظاهر کلماتاش بنگرند و آن را تا حد بنیادی برای فعالیت جدّی بالا بکشند. از سویدیگر، سوسیال دموکراتها باید در این زمینه نیز مانند سایر موضوعات نقادی اجتماعی، وظیفهی خود بدانند که تلاشهای بورژوازی برای محدودسازی نظامیگری را چونان خُردهاقداماتی رقتانگیز، و تجلی چنین احساساتی از جانب حلقههای حاکم را چونان ظاهرسازیهای دیپلماتیک، افشا کنند و با تحلیل بیباکانهی واقعیت سرمایهداری، با دعویها و تظاهرهای بورژوازی، به مخالفت برخیزند.
از همین نظرگاه، وظایف سوسیال دموکراتها را در رابطه با اعلامیههایی مثل اعلامیهی دولت انگلستان، تنها میتواند نشان دادن این باشد که ایدهی محدودسازی جزیی خلع سلاح، با وجود تمام کاربردناپذیریاش، اقدامی ناقص است. آنها باید بکوشند این نکته را بر مردم روشن سازند که نظامیگری نسبتی نزدیک دارد با سیاست استعماری، با سیاست تعرفهای و با سیاست بینالمللی، و از این رو ملتهای کنونی اگر واقعا اشتیاق جدی و صادقانه به توقف رقابت جنگافزاری دارند، باید با خلعِ سلاح در میدان سیاسی تجارت بیاغازند و مبارزات استعماری غارتگرانه و سیاست بینالمللی فضاهای نفوذ در همه جای جهان را کنار بگذارند؛ در یک کلام، در سیاست خارجی خود مثل سیاست داخلیشان باید دقیقا خلاف آن چیزی را انجام دهند که سرشت سیاست کنونی دولت طبقاتی سرمایهداری میطلبد. بدین ترتیب، آشکارا تبیین خواهد شد که چیست هستهی این فهم سوسیال دموکراتیک که نظامیگری در هر دو شکلاش – هم جنگ و هم صلح مسلّح- فرزند مشروع و نتیجهی منطقی سرمایهداری است که تنها با نابودیِ سرمایهداری میتوان بر آن فائق آمد، و از این رو هر کس صادقانه خواستار صلح جهانی و رهایی از بار مهیب جنگافزارها است، باید خواستار سوسیالیسم نیز باشد. تنها بدین صورت است که در پیوند با بحث جنگافزارها، میتوان روشنگری و یارگیری راستین سوسیال دموکراتیک را پیش بُرد.
به هر حال، این کار تا حدی دشوار است، و موضع سوسیال دموکراتها مبهم و مُردد خواهد شد اگر حزب ما، با تغییر نقشی عجیب، دولت بورژوایی را متقاعد کند که میتواند از نظرگاه خود، یعنی از نظرگاه یک دولت طبقاتی سرمایهداری، تسلیحات را به خوبی محدود سازد و صلح ایجاد کند.
تاکنون افتخار و بنیاد علمی مستحکم حزب ما این بوده است که نه تنها خطوط کلّی برنامهمان، بلکه شعارهای سیاست عملی هرروزهمان نیز از سرهم کردن تکهپارهها همچون امری مطلوب بیرون نیامده، بلکه در همهی امور بر دانشمان از جریانهای تکوین اجتماعی مبتنی بوده و خطوط عینی این تحول را بنیادِ مواضع خود قرار دادهایم. برای ما، تاکنون، عامل تعیینکننده، نه [نگریستن به] امکان[ها] از منظر رابطهی نیروهای درون دولت، بلکه [ملاحظهی] امکان[ها] از منظرِ جریانهای تکوین جامعه بوده است. محدودسازی جنگافزارها و ازنوسنگرسازی [یا بازتحکیم] نظامیگری با پیشرفت بیشتر سرمایهداری بینالمللی سازگار نیست. تنها آنهایی که به تعدیل و آرامسازی تخاصمهای طبقاتی و به نظارت بر هرج و مرج اقتصادی سرمایهداری باور دارند، میتوانند به امکان خودآرامسازی، خودتعدیلگری و خودریشهکنی این منازعات بینالمللی اعتقاد داشته باشند؛ زیرا تخاصمهای بینالمللی دولتهای سرمایهداری چیزی نیست جز ادامهی تخاصمهای طبقاتی، و هرج و مرجهای سیاسی نیز چیزی نیست جز سویهی وارونهی نظام تولید هرج و مرجآلود سرمایهداری. هر دو تنها میتوانند با هم رشد کنند و با هم نابود شوند. بنابراین، با توجه به بازار جهانی سرمایهداری در رابطه با سیاست جهانی، و با توجه به محدودسازی بحرانها در رابطه با محدودسازی جنگافزارها، [شعارِ] «اندکی نظم و صلح» همانقدر که یک یوتوپیای خُردهبورژوایی است، امری ناممکن نیز هست.(…)
(۲)
یوتوپیاگرایی نظرگاهی که در انتظارِ دورانی از صلح و از نو سنگرسازی نظامیگری در نظم اجتماعیِ کنونی است، به روشنی در رجوع آن به پروژهسازی[های گوناگون] نمایان میشود. به همین دلیل، در کوششهای یوتوپیایی مرسوم است که برای اثبات کاربُردپذیریشان، نسخههایی «کاربُردی»، با بیشترین جزئیات ممکن، بپیچند. پروژهی «ایالات متحدهی اروپا» همچون بنیادی برای محدودسازی نظامیگری بینالمللی، به همین امر مربوط میشود.
رفیق لِدِبور در سخنرانیاش به تاریخ سوم آوریل در رایشتاگ گفت: «ما از هر اقدامی که هدفاش خلاص شدن از بهانههای نخنما برای تسلیح جنگی مداوم باشد، حمایت میکنیم. ما خواستار اتحاد اقتصادی و سیاسی دولتهای اروپایی هستیم. من عمیقا باور دارم که، هرچند این اتحادیه در دوران سوسیالیسم فرا خواهد رسید، پیش از آن نیز میتواند محقق شود؛ باور دارم که ما زنده خواهیم بود تا ایالات متحدهی اروپا را به چشم ببینیم، چنان که اکنون با رقابت تجاری ایالات متحدهی آمریکا مواجه شده است. ما دستکم خواستار این هستیم که جامعهی سرمایهداری، دولتمردان سرمایهداری، به نفع توسعهی سرمایهدارانه در خود اروپا، برای این که اروپا بعدها کاملا در رقابت جهانی ادغام نشود، برای متحد شدن اروپا درون ایالات متحدهی اروپا آماده شود.»
و رفیق کائوتسکی به تاریخ ۲۸ آوریل در Neue Zeit مینویسد: «… برای دورهی پایداری از صلح، دورهای که شبح جنگ از میان برود، تا به امروز تنها یک راه وجود دارد: متحد شدن دولتهای تمدن اروپایی در اتحادی با یک سیاست بازرگانی مشترک، یک پارلمان متحد، یک حکومت متحد و یک ارتشِ متحد – یعنی تشکیل ایالات متحدهی اروپا. اگر این ایده موفق شود، گامی بزرگ برداشته خواهد شد. این ایالات متحده چنان برتری قوایی دارد که بدون هر گونه جنگی میتوانند همهی ملل دیگر را که نمیخواهند با اختیار به آنها بپیوندند، مجبور به برچیدن ارتشها و کنار گذاشتن ناوگانشان کنند. اما در آن وضعیت، هر نیازی به تسلیحات برای ایالات متحدهی جدید، خود به خود ناپدید میشود. این ایالات در موضعی خواهند بود که نه تنها از هر تسلیح بیشتری چشم میپوشند و ارتش دائمی و هر گونه سلاح تهاجمیِ دریایی را – که تا امروز نیاز داشتهایم- ملغا میکنند، بلکه حتی هر گونه ابزار دفاعی، یعنی خود نظام میلیشایی را نیز برمیچیند. بدین ترتیب، دوران صلح پایدار یقینا شروع میشود.»
هر قدر که در نگاه اول، ایدهی ایالات متحدهی اروپا هم ممکن است مثل یک قرارداد صلح، پذیرفتنی به نظر برسد، با واکاوی دقیقتر [درمییابیم که] مشابهتی با روش تفکر و نظرگاه سوسیالدموکراسی ندارد.
ما در مقام مدافعین فهم ماتریالیستی از تاریخ، همواره این نظرگاه را برگزیدهایم که دولتهای مدرن به مثابهی ساختارهای سیاسی، نه محصولات مصنوعی یک فانتزی خلاق – مثل دوکنشین ورشو در خاطرهی ناپلئونی- بلکه محصولات تاریخی تکوین اقتصادیاند. اما چه بنیاد اقتصادیای تحت ایدهی یک فدراسیون دولتهای اروپا قرار دارد؟ درست است که اروپا یک مفهوم جغرافیایی، و در مرزهای مشخص، یک مفهوم فرهنگی تاریخی است. اما ایدهی اروپا به مثابهی یک واحد اقتصادی به دو صورت در تضاد با تکوین سرمایهداری قرار میگیرد. نخست، درون اروپا در میان دولتهای سرمایهداری – و تا زمانیکه اینها وجود دارند- خشنترین نبردهای رقابتی و تخاصمآمیز جریان دارد؛ و دوم این که دولتهای اروپایی دیگر نمیتوانند به لحاظ اقتصادی بدون کشورهای غیراروپایی دوام بیاورند. بخشهای دیگر جهان به عنوان عرضهکنندگانِ مواد غذایی، مواد و اجناس خام و نیز به عنوان مصرفکنندهی همینها، به هزاران طریق با اروپا در ارتباطاند. در مرحلهی کنونی تکوین بازار جهانی و اقتصاد جهانی، مفهوم اروپا همچون یک واحد اقتصادی جدااُفتاده، ترکیبی عقیم در مغز است. اروپا دیگر تشکیلدهندهی واحدی ویژه درون اقتصادی جهانی نیست، همینطور هم آسیا و آمریکا. و اگر ایدهی یک اتحادیهی اروپایی به معنای اقتصادی آن مدتها است جلو رفته، از لحاظ سیاسی اینطور نیست.
مدتها است دورانی که مرکز ثقل پیشرفت سیاسی و عامل تبلوربخش تعارضات سرمایهداری در قارهی اروپا قرار داشت، به سر آمده است. اروپای امروز تنها حلقهای در زنجیرهی بههم پیچیدهی ارتباطات و تعارضات بینالمللی است. آنچه معنا و اهمیتی قاطع دارد، این است که خود تخاصمهای اروپایی دیگر نقششان را نه در قارهی اروپا، که در همهی بخشهای جهان و بر همهی دریاها بازی میکنند.
برای مثال، تنها اگر ناگهان نگاهمان را از همهی این رویدادها و مانُورها برگیریم و به دوران پُرسعادت هماهنگی قدرتهای اروپایی برگردیم، میتوان گفت که به مدت چهل سال، شاهد صلح لاینقطع بودهایم. این برداشت که تنها رویدادهای قارهی اروپا را در نظر میگیرد، توجه نمیکند دلیل این که ما دههها در اروپا جنگی نداشتهایم، این بوده که تخاصمهای بینالمللی به طور نامحدود به فراسوی مرزهای تنگ این قاره رشد کردهاند، و این که اکنون در دریاهای جهان و در حیاط خلوتهای اروپا، بر سر مسائل و منافع اروپا جنگ درگرفته است.
از این رو، «ایالات متحدهی اروپا» ایدهای است که مستقیما به لحاظ اقتصادی و سیاسی در تضاد با جریانِ تکوین [سرمایهداری] قرار میگیرد، و مطلقا رویدادهای یک ربع قرن گذشته را به حساب نمیآورد.
این که ایدهای با کمترین تطابق با جریان تکوین [جامعه]، علیرغم همهی لُعابهای رادیکالاش، اساسا نمیتواند هیچ راهکار پیشرویی با سرنوشت شُعار «ایالات متحدهی اروپا» تایید شده است. هر زمانی که سیاستمداران بورژوا از ایدهی اروپاگرایی و از اتحادیهی دولتهای اروپایی حمایت کردهاند، با اشارهای آشکار یا نهان علیه «خطر زرد»، «قارهی سیاه» و «نژادهای فروتر» بوده؛ به طور خلاصه، همواره شکستی امپریالیستی بوده است.
و اکنون اگر ما سوسیال دموکراتها، میخواهیم در راه پُرکردن این پوستهی کُهن با شراب تازه و ظاهرا انقلابی بکوشیم، باید بگوییم که همهی امتیازها در جانب بورژوازی خواهد بود، نه در جانب ما. چیزها منطق عینی خودشان را دارند. و راهکار اتحادیهی اروپا درون نظم اجتماعی سرمایهداری میتواند به طور عینی، در معنای اقتصادی، مترادف با جنگی تعرفهای علیه آمریکا، و در معنای سیاسی، تنها یک جنگ نژادیِ استعماری باشد. مبارزهی هنگهای اروپای متحده در چین به فرماندهی فیلدمارشال جهانی، [آلفرد فون] والدرسی و انجیل «هون» به مثابهی معیار ما – این است تجلی واقعی و نه خیالی، یعنی تنها تجلی «فدراسیون دولتهای اروپا» در نظم اجتماعی کنونی.
* * *
مرجع ترجمه:
https://www.marxists.org/archive/luxemburg/1911/05/11.htm
مرجع مقدمهی ویراستار انگلیسی:
Rosa Luxemburg Speaks, Edited with an introduction by Mary-Alice Waters, New York: Pathfinder Press, 1970. p. 250
«پروبلماتیکا»
برگرفته از سایت کانون پژوهشی نگاه
www.negah1.comwww.facebook.com/NegahJournal