اپوزیسیون ایران در بزنگاه سقوط: فرصت بزرگ یا غیبت تاریخی؟

مریم عادلخانی

بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل، اخیراً اظهاراتی را مطرح کرد که برای ما، فعالان سیاسی مخالف جمهوری اسلامی، صرفاً یک تهدید مرسوم نظامی نبود. این سخنان، برای بسیاری از ما، نشانه‌ای جدی و آشکار از ورود ایران به یکی از حساس‌ترین و شاید تعیین‌کننده‌ترین بزنگاه‌های تاریخ معاصر خود بود. نتانیاهو صراحتاً اعلام کرد که تنها توافق مؤثر با جمهوری اسلامی باید بر اساس مدل لیبی صورت گیرد—مدلی که شامل خلع سلاح کامل، نابودی زیرساخت‌های نظامی و پذیرش تسلیم بی‌قید و شرط از سوی حکومت هدف بود. چنین موضع‌گیری‌ای نه‌تنها بیانگر پایان سیاست صبر استراتژیک در قبال ایران است، بلکه پیام روشنی دارد: غرب دیگر خواهان مهار تدریجی جمهوری اسلامی نیست؛ بلکه به دنبال پایان دادن به آن است، با هر ابزار ممکن.

بعد از آن بود که دونالد ترامپ نیز در موضعی مشابه اعلام کرد که اگر جنگی با ایران آغاز شود، اسرائیل باید در آن مشارکت فعال و مستقیم داشته باشد. این هم‌صدایی میان دو بازیگر کلیدی در سیاست خاورمیانه، تصویری جدید از آینده‌ی نزدیک ایران را ترسیم می‌کند—آینده‌ای که ممکن است نه از دل اصلاحات، بلکه از دل جنگ، فشار خارجی و فروپاشی امنیتی بیرون آید. من این سخنان را نه صرفاً در قالب یک تهدید نظامی، بلکه به‌عنوان اعلام آغاز پایانِ جمهوری اسلامی می‌فهمم. اما در میانه‌ی این تحولات نفس‌گیر، یک سؤال اساسی و بی‌رحمانه باقی‌ست: اپوزیسیون ایران کجاست؟

در لحظه‌ای که تاریخ تسریع شده، مردم ایران—مردمی که باید نیروی محرک و ستون اصلی هرگونه تغییر باشند—میان دو تیغه‌ی قیچی گیر افتاده‌اند. از یک‌سو، جمهوری اسلامی با تمام فساد ساختاری، ناکارآمدی مزمن، و سرکوب گسترده‌اش، و از سوی دیگر، تهدید نظامی خارجی که می‌تواند هر لحظه به یک فاجعه انسانی بدل شود. در چنین وضعیت دهشتناکی، مردم مجبورند میان مرگ تدریجی در گرسنگی، تحقیر و فقر، یا مرگ ناگهانی در میان آتش و خون یکی را انتخاب کنند. انتخابی که هیچ‌کس، حتی در کابوس‌هایش، نمی‌خواهد با آن روبه‌رو شود.

در میانه‌ی این دو فاجعه، آن‌چه باید به‌عنوان ناجی ظاهر شود—اپوزیسیون ایران—یا مشغول مشاجرات بی‌پایان در تبعید است، یا همچنان در خواب زمستانی و بی‌عملی فرورفته. من این را نه از بیرون، بلکه از دل همین جریان سیاسی می‌گویم؛ از درون اتاق‌هایی که ساعت‌ها وقت صرف انتخاب نام و طراحی لوگو می‌شود، اما وقتی نوبت به تدوین یک برنامه‌ی عملی، شفاف و قابل اجرا برای ایران پس از جمهوری اسلامی می‌رسد، سکوتی مطلق حاکم است. ما—مخالفان این رژیم—چند دهه فرصت داشتیم تا آماده شویم، اما امروز که لحظه‌ی سرنوشت‌ساز فرا رسیده، نه آلترناتیوی مشخص داریم، نه اتحاد مؤثری شکل داده‌ایم، و نه طرحی واقعی برای فردای آزادی در دست داریم.

اگر در تاریخ معاصر ایران لحظه‌ای بوده که جمهوری اسلامی بیش از همیشه به فروپاشی نزدیک شده، باید بدون اغراق گفت که آن لحظه اکنون است. اقتصاد کشور زیر بار تحریم و فساد سیستماتیک در حال زوال است. مشروعیت حاکمیت در میان مردم عملاً به صفر رسیده. جوانان نه تنها امیدی به آینده ندارند، بلکه کشور را ترک می‌کنند یا در اعتراضات خیابانی جان می‌دهند. فضای بین‌المللی نیز تغییر کرده؛ دیگر کسی به توهم اصلاح‌طلبی درون‌ساختاری اعتقادی ندارد. در منطقه، جمهوری اسلامی نفوذ خود را در بسیاری از پایگاه‌های سنتی‌اش از عراق تا لبنان و یمن از دست داده، و حالا حتی متحدان دیروز نیز پشت سر آن نمی‌ایستند. و در سطح جهانی، قدرت‌هایی چون آمریکا و اسرائیل بدون پرده‌پوشی از سناریوی لیبی‌سازی ایران سخن می‌گویند.

در چنین لحظه‌ای، اگر اپوزیسیون نتواند به‌سرعت و به‌شکل مؤثر به نیرویی قابل اعتماد برای مردم و جامعه‌ی جهانی تبدیل شود، ممکن است آخرین فرصت برای آزادی ایران از دست برود. فروپاشی یک حکومت بدون وجود آلترناتیوی مشروع و توانمند، نه تنها کمکی به دموکراسی نمی‌کند، بلکه می‌تواند ایران را به سوی هرج‌ومرج، جنگ داخلی یا دیکتاتوری تازه‌ای سوق دهد—سناریویی که تنها بازنده‌اش مردم ایران خواهند بود.

واقعیت تلخ این است که ما به‌عنوان اپوزیسیون، بیشتر درگیر گذشته‌ی خود مانده‌ایم تا آینده‌ی کشور. اختلافات تاریخی، رقابت‌های شخصی، جنگ‌های عقیدتی، و میل بیمارگونه به رهبری، مانع از شکل‌گیری کوچک‌ترین اجماع بر سر اصول اولیه شده‌اند. حتی در بزنگاه‌های بزرگی چون اعتراضات سراسری، ما نتوانستیم صدای واحدی باشیم، نقشه‌ی راهی ارائه دهیم یا میان داخل و خارج از کشور پیوندی بسازیم. بسیاری از ما به‌جای کنش‌گری سیاسی واقعی، در قالب مفسران و منتقدان رسانه‌ای فرورفته‌ایم. این وضعیت صرفاً ناشی از فقدان سازمان نیست، بلکه نتیجه‌ی ناتوانی در عبور از گذشته و سازندگی برای آینده است.

سخنان نتانیاهو، فراتر از تهدید نظامی، حامل یک هشدار جدی برای اپوزیسیون است: اگر شما نتوانید آینده‌ای قابل دفاع برای ایران طراحی کنید، دیگران این کار را برایتان خواهند کرد. اما آن «دیگران» نه مردم ایران خواهند بود، نه نیروهای دموکراتیک داخلی، بلکه قدرت‌های خارجی با منافع خاص خود که ممکن است ایران را به میدان بازی ژئوپولیتیکی بی‌پایانی بدل کنند. در چنین شرایطی، گذار به دموکراسی ممکن است جای خود را به انتقالی خشن، مبهم، و فاقد مشروعیت بسپارد.

جامعه‌ی جهانی تنها زمانی به اپوزیسیون ایران اعتماد خواهد کرد که نشانه‌هایی از عقلانیت، توان اجرایی و مسئولیت‌پذیری سیاسی از آن ببیند. هیچ قدرتی منتظر نمی‌ماند تا ما از خواب بیدار شویم، اختلافات را کنار بگذاریم و به بلوغ سیاسی برسیم. اگر نتوانیم چنین ظرفیتی را نشان دهیم، آینده‌ی ایران بدون ما نوشته خواهد شد—و شاید حتی علیه ما.

اکنون زمان شعار دادن به سر آمده. ما در لحظه‌ای ایستاده‌ایم که یا باید نقش‌آفرین باشیم، وارد میدان شویم، اتحاد بسازیم، مسئولیت بپذیریم و نقشه‌ای واقع‌گرایانه برای ایران آینده ارائه دهیم، یا باید نظاره‌گر باشیم و ببینیم چگونه سرنوشت کشور به‌دست دیگران رقم می‌خورد—بدون حضور ما، بدون تأثیر ما، و بدون در نظر گرفتن مردم ایران. اگر امروز نتوانیم خود را بازسازی کنیم، ممکن است فردایی وجود نداشته باشد که در آن بتوانیم نقشی ایفا کنیم. در آن صورت، از ما تنها یک جمله در حاشیه‌ی تاریخ باقی خواهد ماند:

«در روزی که می‌شد ایران را آزاد کرد، اپوزیسیون درگیر خود بود.»

پیام بگذارید

رفیق فواد مصطفی سلطانی

اتحاد کارگری