پیرامون « واقعه ارومیه»
از آنچه در دوم فروردین ۱۴۰۴ در ارومیه رخ داد، غالبا بعنوان ” حادثه” یاد می شود ولی این واقعه، بقول معروف رعد در آسمان بی ابر، حادثه ای غیرمنتظره و بی زمینه نبود، ترکیدن دُملی مزمن بود که کتمان و انکار می شد و بالاخره روزی میبایست به این یا آن شکل اتفاق بیافتد. صدای ترکیدن این دُمل، همه را ازجا پرانده و همه را متوجه وجود معضل و مسئله ای کرده است: عده ای آن را به این دلیل محکوم می کنند که با فراخوان و سازماندهی مسئولین حکومتی بقصد ایجاد اختلاف بین تُرک و کُرد صورت گرفته است؛ برخی، ناسیونالیسم “افراطی”، پان ترکیسم و هویت طلبی اقلیتی در میان ترک های ارومیه را تقبیح می کنند… همه بر برادری و برابری ترک و کرد بر ضرورت همزیستی میان ملت ها و اقوام، بر ضرورت نیافتادن در دام دسیسه های نفاق افکن رژیم و حفظ اتحاد در مبارزه علیه دشمن مشترک تأکید می کنند… و البته اشاره به تحریکات خارجی از سوی باکو و آنکارا هم از قلم نمی افتد.
تئوری توطئه همیشه یا پاسخی است به ” نمیدانم”، و یا عموماً پریدن از روی عوامل ریشه ای و درونی و توضیح مسائل با عوامل سطحی و بیرونی. چرا دسیسه عمال رژیم کار می کند و فراخوان دو تن از مهره های محلی ی آن پاسخ میگیرد؟ چرا در مراسم مذهبی سازماندهی شده توسط مهره های پان ایرانیست، شعارهای پان ترکیستی هم سرداده می شوند؟ چرا در مراسم سازماندهی شده توسط دشمنان قسم خورده باکو و آنکارا، شعارهای همبستگی با باکو و آنکارا به میان می آیند؟ منکران وجود چیزی به نام ستم ملی و مساله ملی در ایران قادر به پاسخ دادن به این پرسش ها نیستند چون بستر این ” حوادث” و زمینه های عینی و ذهنی آن را نادیده می گیرند.
ستم ملی و مسأله ملی در ایران چیز واحدی نیستند هرچند درهم تنیده اند. ستم ملی حق کشی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی نظام پان ایرانیست فارس محور بر مردمان غیر فارس است، اما مسأله ملی فراتر ازین، شامل تناقضات، تضادهای درونی هر جنبش ملی، تعدد و تقابل اهداف و خط مشی ها و همچنین درهم تنیدگی و وابستگی متقابل امر رهائی هریک از ملت ها و اقوام مختلف و نیز بعضاً تعارض منافع در رابطه میان آن ها هم می شود. واقعه ارومیه گوشه ای از ” مسأله ملی” را بر صحنه آورد که کارگردانی اش در “تحلیل نهائی” با ستم ملی است.
چیزی که بسیاری یا نمی دانند یا پرده پوشی اش می کنند، تنشی درازمدت میان ترک ها و کردها در مناطقی از آذربایجان بر سر “تملک خاک” است. من در این نوشته کوتاه نه قصد ارائه مستندات و فاکت ها را دارم و نه بویژه در باره صحت و سقم هر ادعائی در این زمینه داوری می کنم. قصد من تنها و تنها فاشگوئی در باره مسأله ای جدی و بس خطرناک میان ترک ها و کردها در آذربایجان است که رندانه انکار و یا محافظه کارانه پرده پوشی می شود و نتیجتاً واقعه ای زمینه دار چون دوم فروردین در ارومیه، یک ” حادثه” و صرفا ناشی از ” انگولک ” این و آن عامل رژیم فهمیده می شود.
آذربایجانی ها از قدیم از استراتژی حکومت های پهلوی و اسلامی مبنی بر تقسیم استان آذربایجان به شرقی و غربی و قرار دادن برخی شهرهای کردنشین زیر چارت استان آذربایجان (درحالی که استانی به نام کردستان وجود دارد) و نیز از تکه تکه کردن استان آذربایجان و خارج کردن اردبیل و زنجان و آستارا و غیره از شمولیت آذربایجان شاکی بوده اند. کوچ دادن نقشه مند و نیز پناهندگی کردها به آذربایجان از دوران صفویه و قاجار وجود داشته است. در دورهی صفویه و قاجار، برای تقویت مرزهای غربی، برخی قبایل کرد به این مناطق کوچ داده شدند. این امر باعث شد که در کنار ترکهای آذربایجانی، کردها نیز ساکن شوند و رقابت بر سر منابع شکل بگیرد.
از مهاجرت کردها در زیر سرکوب در ترکیه مدرن آتاتورک و از ۱۹۷۰ و سرکوب کردها در عراقِ صدام حسین و سپس در ابعاد توده ای در جنگ ایران و عراق و جنگ داخلی سالهای اخیر در سوریه، کوچ کردها به مناطقی از ایران و اسکان آن ها در استانهای کردستان، کرمانشاه، ایلام و بخشهایی از خراسان و بویژه در ” آذربایجان غربی” دامنه وسیالیت چشمگیری گرفت. این روند تدریجی، طولانی و مستمر، ترکیب جمعیتی برخی شهرها را دچار تغییر کرد و رقابت برای دست بالا گرفتن باعث ایجاد تنش ها و تشنجاتی شد که یکی از فاجعه بارترین آن ها ماجرای درگیری مسلحانه در سولدوز یا نقده بود. پیش از انقلاب، رقابتهایی بر سر زمین، منابع و قدرت محلی بین این دو گروه وجود داشت، اما بعد از پیروزی قیام بهمن، فضای سیاسی بازتر شد و اختلافها بیشتر نمایان گردید. گروههایی مانند حزب دمکرات کردستان ایران و کومه له برای گرفتن قدرت در مناطق کردنشین فعال شدند. بسیاری از کردها در نقده از این گروهها حمایت میکردند، درحالیکه ترکهای نقده از کمیتههای انقلاب اسلامی حمایت میکردند. تنشها زمانی بالا گرفت که در روز ۲۹ فروردین ۱۳۵۸نیروهای مسلح حزب دمکرات کردستان ایران در نقده به قدرت نمائی مسلحانه دست زدند. درگیری شدیدی میان نیروهای مسلح کرد و گروههای ترک (که در قالب کمیته انقلاب اسلامی و نیروهای محلی سازماندهی شده بودند) رخ داد و کشته های بسیار برجای گذاشت؛ بانی و مسئول این جنگ، کردها بودند . ضربه و زخم کاری این تهاجم مسلحانه هنوز برای ترک های آذربایجانی ( علیرغم آن که عبدالرحمان قاسملو بعدها آن را اقدامی خطا ارزیابی کرد) التیام نیافته و هنوز بعنوان مدرکی از تجاوزگری و اشغالگری مورد استناد فعالان ملی ترک است. در برخی مناطق مانند ارومیه و سلماس هم رقابت برای دستیابی به زمینهای کشاورزی و منابع آب و بازار کار و تجارت و غیره باعث درگیریهایی شده است. علاوه بر رقابت بر سر این موضوعات، کشاکش با ماهیت سیاسی بر سر مناصب دولتی و اداری همچون انتخاب نمایندگان برای مجلس شورای اسلامی و شهردار و اعضای شورای شهر نیز تنش های جدی ایجاد کرده است تا جائی که در فضای تحریم انتخابات در سراسر کشور، در برخی از شهرهای آذربایجان مسابقه و رقابت میان کرد و ترک برای شرکت در انتخابات راه افتاده است تا مُهر خود را بر کرسی های مجلس شورای اسلامی و مسندهای شهر مربوطه بکوبند.
این نوع تنش های متعاقب تغییر ترکیب جمعیتی بیشتر در استان آذربایجان غربی و بهویژه در شهرهایی مثل سولدوز( نقده)، ارومیه، خوی، ماکو و مهاباد کمابیش نهادینه شده و در این میان، چندسالی است که ارومیه بخاطر ویژگی هائی به کانون انفجاری این تنش تبدیل شده است. باید یادآوری کنم که چنین تنش هائی مختص رابطه ترک و کرد نیستند و ازجمله در مناطق مرزی استانهای کرمانشاه، ایلام، لرستان و خوزستان هم با کردها رخ میدهند. تنش های میان کردها و لرها با وجود مشابهت های فرهنگی بسیار، رقابت بر سر زمین و منابع بوده است بهخصوص در مناطقی مثل ایلام، کرمانشاه و بخشهایی از خوزستان، رقابت بر سر زمینهای کشاورزی و دامپروری حاد بوده است. رقابتهای محلی بر سر نفوذ در نهادهای دولتی و شوراهای محلی نیز همچنان که در آذربایجان، به اختلافات لر و کرد دامن زده است. غرض این که اولاً تنش منحصر به ترک و کرد نیست و ثانیاً ریشه این تنش های میان اتنیکی با ابرازات نژادپرستانه ، کشمکش برسر ” خاک” است و بهیمن خاطر آذربایجانی ها کردهای مهاجر را ” مهمان” تلقی می کنند و شعار می دهند: ” تورپاخ دان پای اولماز!” یعنی سهم دادن از خاک شدنی نیست. انتشار نقشه ” کردستان بزرگ” که از جمله ارومیه را شامل می شود سالها پیش اعتراض آذربایجانی ها را برانگیخت. هنوز کردستان بزرگ متولد نشده، تلویزیون حزب دموکرات کردستان ایران در برنامه پیشبینی هوای شهرهای کردستان، از هوای ارومیه بعنوان شهری از کردستان خبر می دهد. این نوع تحرکات و تحریکات را نباید صرفاً به تحریکات دولتی تنزل داد گوئی که هیچ مورد و زمینه ای از جانب کردها برای تنش ها و تشنجات و درگیری ها وجود نداشته و ناگهان با فراخوان دو عنصر حکومتی، تُرک ها بیرون ریخته و علیه کردها شعار داده اند! ترک های آذربایجان از توسعه طلبی کردها در شهرهای آذربایجان، از مسلح بودن آن ها، از گرایش نیرومند و سازمان یافته ی جدائی طلبانه و از نقشه ی کردستان بزرگشان می ترسند؛ اما کسی از این واقعیات سخنی نمی گوید.
با در نظر گرفتن این سوابق و زمینه ها می شود درک کرد که سازماندهی جشن نوروزی و رقص کردی توسط کردها در ارومیه در ۲۸ اسفند، همان معنای فقط جشن را نداشته که در سنندج و بوکان و سقز؛ گرچه موضوع اش جشن و شادی نوروزی بوده اما در شرائط ارومیه آشکارا یک ” میتینگ” سیاسی بود و معنای قدرت نمائی و به رخ کشیدن چیرگی کُرد بر شهر را بهمراه داشت؛ مشابه تاکتیک ظاهراً معصومانه و بی غرضانه ی هواشناسی تلویزیون حزب دموکرات کردستان ایران! این نکته ایست که خیلی ها به آن توجه نمی کنند و متعجب اند که چرا در واکنش به شادمانی نوروزی معصومانه کردها، ترک ها چنین رفتار خشنی از خود بروز داده اند! نکته مهم دیگری که مورد غفلت قرار می گیرد، نقش احزاب کردی در پشت صحنه ی طراحی و سازماندهی این نقشه های توسعه طلبانه است در جائی که جنبش ملی آذربایجان محروم از وجود احزاب و فاقد تشکل های منسجم قادر به خط دهی و رهبری است.
اختلاف دینی شیعه و سنی، یکی دیگر از پس زمینه های تنش های میان ترک و کرد است. کردستان با خمینی و ولایت فقیه و حاکمیت شیعی بیعت نکرد و به سنگر مقاومت در برابر آن و تا مدتها به پناهگاه مبارزان با رژیم خمینی بویژه چپ ها تبدیل شد و بهای سنگینی هم پرداخت. همین خود از اساسی ترین دلائل سمپاتی شدید چپ های ایران به کردها و کردستان ( علاوه بر تقدس مبارزه مسلحانه نزد اکثر چپ ها) است که گاه تا حد افراط و یکجانبه گری میرسد و در همین واکنش ها به ماجرای ارومیه هم کاملا بارز است.
باری، در ارومیه، سنی ها مصادف با روزهای عزاداری شیعیان جشن نوروزی و رقص و پایکوبی راه می اندازند. محمد خلیلپور رئیس شورای اسلامی شهر ارومیه خشمگین از این موضوع، شیعیان شهر را برای عزاداری در روز وفات امام اول شیعیان فرامی خواند. استقبال از این فراخوان، ملغمه ای می شود از دستجات عزاداری شیعیان و معترضان به برگزاری جشن در چنین روزهائی به سرکردگی نادر قاضیپور نماینده سابق مجلس شورای اسلامی و عربده کشی تعدادی چماقدار جیره خوار حکومتی، نیز حضور انواع گرایشات درون جنبش ملی آذربایجانی ها از مطالبه گران حقوق ملی و مبارزان با ستم و تبعیض گرفته تا ناسیونالیست های هویت پرست؛ و بعد انبوه مردم عادی ارومیه به خیابان می ریزند و خیابانها را از آن خود می کنند. اگر خوب دقت کنیم جشن تحریک آمیز از لحاظ مذهبی و قدرت نمایانه از لحاظ چیرگی بر شهر ارومیه بود که “جعبه پاندورا” را باز کرد! فضا از دست خود فراخوان دهندگان و مسئولین محلی هم خارج شد تا جائی که نیروی سرکوب را وارد کردند و رسانه هایشان هم مانند کردها و غالب چپ ها، همه کاسه کوزه ها را بر سر ترک های هویت چی و پان ترک ها شکستند.
این گونه تشنجات و تنش ها و جنگ ها بر سر تضاد منافع میان ملت ها و اقوام ساکن ایران نه در ایدئولوژی راسیستی و ناسیونالیسم هویت پرست بلکه همین ها خود ریشه در نظام ستم ملی دارند که بر ان ها حکومت می کند. نظامی که هویت ملت ها و اقوام را انکار و به زور سرنیزه و مغز شوئی و آسیمیله کردن، هویت ساختگی ایرانی و فارسی را بر آنان تحمیل می کند و تنوع هویت ها را نمی پذیرد طبعا دفاع از هویت انکار شده و سرکوب شده را به امری حیاتی تبدیل می کند. دفاع از هویت ها خواه ناخواه هویت ها را در برابر هویت ها، اشتراکات و منافع همگون و همسرشتی و همسرنوشتی ملت های تحت ستم و مطالبه گری مشترکشان را تحت الشعاع مرزبندی های هویتی بین خودشان قرار می دهد و مسبب این پدیده شوم، سرکوب هویت هاست. ناسیونالیسم رهایبخش در برابر ناسیونالیسم اشغالگر و سلطه گر، جایش را به شووینیسم نژادپرستانه ی ضد ملت های دیگر می دهد. وقتی یک ساختار سیاسی دموکراتیک عادلانه و متساوی الحقوق و مبتنی بر توافق طرفین در کشوری چند ملیتی وجود ندارد و ناسیونالیسم مرکزگرا مناطق ملی را به حاشیه های بدون اختیارات سیاسی و در زیر تبعیض های گوناگون تبدیل می کند، راهی جز رقابت میان ملت ها بر سر آب و خاک و فرصت های شغلی و اهرم های دولتی و اداری باقی نمی گذارد که البته فرجام مطلوبی برایشان ندارد؛ و وقتی چنین شد، حکومت مرکزی هم با تحریکات و دسیسه هائی آن ها را به جان هم می اندازد تا فارغ از مبارزه مشترک آن ها علیه دیکتاتوری و ستم، اسب مراد براند. و وقتی چنین زمینه ای فراهم شد، کشورهای خارجی هم در محاسبات و کشاکش های ژئوپلیتیک شان قلاب می اندازند تا از اب گل الود ماهی بگیرند.
خلاصه این که اتفاق دوم فروردین در ارومیه “حادثه” نبوده، فقط دسیسه رئیس شورای اسلامی شهر ارومیه و نماینده سابق مجلس شورای اسلامی نبود؛ تظاهرات کنندگان فقط چند صد عزاردار حکومتی نبودند، فقط تجزیه طلبان و پان ترک ها نبودند؛ با این گزارشات تحریف شده و تحلیل های سطحی و جانبدارانه کمکی به درک مسائل و یافتن راه حل هائی برای ان ها نمی توان کرد. برخی از چپ های هپروتی و لاهوتی هم که یا از اساس وجود کشور چند ملیتی و مساله ملی و ستم ملی را در ایران انکار و با پاک کردن صورت مساله رهنمود می دهند که هویت ملی و ناسیونالیسم و فدرالیسم اَخ است و بد است، هویت انسانی و همبستگی شهروندی خوب و شایسته است، از گوشه چپ ارکستر، ساز ناسیونالیسم تک ملیتی ایران را می نوازند و نصایح شان بی شباهت به آن نیست که به مردم دچار بیماری و گرفتار فقر نصیحت کنیم که: بیمار نشوید، سلامتی خوب است؛ چرا فقر را انتخاب کرده اید؟ رفاه خیلی بهتر است…. بلی، ایکاش ملت وجود نمیداشت، کشورها و مرزها وجود نمیداشتند، طبقات وجود نمیداشتند، جنگ ها اتفاق نمی افتادند، همه با هم خواهر و برادر همچون انسان، آنچنان که سرود انترناسیونال می گوید، “انترناسیونال است نژاد انسان ها”، همنوع و همنژاد در صلح و دوستی و محبت می زیستند. اما افسوس که قصه سیاره ما چنین پرداخته نشده است. واقعیت این است که هست و تنها راه تغییر آن قبل از هرچیز شناختن واقعیت، نه انکار و نه تحریف آن است.
شهاب برهان – ۵ فروردین ۱۴۰۴ – 25 مارس ۲۰۲۵