پایان جنگ سرد و آغاز فروپاشی بلوک شرق در هیجدهم آبان ۱۳۶۸ (نهم نوامبر۱۹۸۹) جهان دو قطبی را بهم زد و جهان وارد مرحله جدیدی از حیات سیاسی، امنیتی و اقتصادی، یعنی جهانی چند قطبی شد. آمریکای در راس بلوک “پیروزمند”، با توجه به ظهور قدرتهای اقتصادی سرمایه داری و افول قدرت اقتصادیاش در مقابل رقبای جدید، که دیگر نمی توانست یکهتازی خود را تنها با اتکا به برتری اقتصادیاش حفظ کند، تلاش کرد با قدر قدرتی نظامی و گسترش میلیتاریسم، رهبری خود را بر جهان بعد از جنگ سرد تأمین کند. جنگ خلیج، لشکرکشی به افغانستان و عراق، مداخله نظامی در لیبی و سوریه و.. عرصەهای مختلف این قدرت نمایی نظامی بودند که علیرغم صرف هزینههای مالی و جانی بسیار، در هیچیک از آنها نتوانست به اهدافش برسد. با تضعیف نقش رهبری آمریکا در خاورمیانه، نظم نوین جهانی جرج بوش، پروژه خاورمیانۀ بزرگ، یکی بعد از دیگری به بایگانی سپرده شدند و پروژه “صلح ابراهیم” و “معاملۀ قرن” به حاشیه رفتند. این مجموعه تحولات بیش از پیش افول نقش هژمونیک آمریکا در دوره پر تلاطمی که روند اوضاع بسوی تثبیت جهان چند قطبی در حرکت است را به نمایش گذاشت.
بحران مالی ۲۰۰۸ و پیامدهای آن، افزایش اعتراضات کارگری، و ظهور جنبشی مانند “والاستریت را اشغال کنید” نشاندهنده این روند بودند. ترامپیسم، همانند سایر جریانهای فاشیستی و راست افراطی در تاریخ، واکنشی از سوی بخشی از بورژوازی برای منحرفکردن این اعتراضات از مسیر طبقاتی و تقویت ایدئولوژیهای نژادپرستانه و ناسیونالیستی بود. پدیده رواج راست افراطی به آمریکا و ترامپ محدود نیست و تنها یک جریان سیاسی پوپولیستی راستگرا در آمریکا نیست، بلکه بازتاب یک روند وسیعتر در اقتصاد و سیاست جهانی است که از تناقضات ذاتی سرمایه داری و بحران های آن سرچشمه می گیرد. در واقع “انترناسیونالیست فاشیستی” در حال شکل گیری است. به عبارتی دیگر”پارادایم شیفتی” که ما اکنون در قامت “ترامپیسم” شاهد هستیم، محصول شکست سیاست های نئولیبرالیستی در جهان و چرخش در سیاستها و برای یارگیریهای جدید و جبران شکست ها و حفظ موقعیت آمریکا در جهان است. اما این چرخش همزمان با رشد جریانات نئوفاشیستی در دیگر کشورهای اروپایی هم همراه بوده که بعضی از آنها این نیروها در ساختار ائتلافی حکومت ها هم شرکت دارند. حزب ملی بریتانیا BNB و حزب استقلال انگلیسUKIP ، حزب ناسیونال سوسیالیست NSU و حزب “گزینهای دیگر” در آلمان ، حزب “جبهه ملی” به رهبری خانم “مارلین لوپن” و حزب راستگرای افراطی جبهه ملی FN در فرانسه، حزب “لیگ شمال” در ایتالیا، حزب “سپیده زرین” در یونان، حزب “پودموس” (“ما میتوانیم”) در اسپانیا، حزب برای آزادی PVV در هلند، حزب خلق در سوئیس، حزب “فلامس پلانگ” و “حزب آزادی” FPO در بلژیک، حزب دموکرات های سوئد، حزب راستگرای “فنلاندیهای حقیقی” ، حزب “دانسک فولک” در دانمارک و…. نمونه هایی از رشد این جریانات راسیستی هستند.
سیاستهای “ترامپ” در قبال اتحادیه اروپا دور زدن لیبرال دمکراسی و تقویت راست افراطی اروپا است که در “کنفرانس امنیتی مونیخ” به وضوح شکاف و روی گردانی آمریکا از اتحادیه اروپا و متکی شدن بیشتر به احزاب و گرایشات راسیستی و نئوفاشیستی در این کشورها را نشان داد. “کنفرانس امنیتی مونیخ” که یکی از ابزارهای باقیمانده از دوران جنگ سرد برای انسجام بخشیدن به هیئت حاکمه دول غربی در مقابل جبهه شوروی سابق بود، دیگر برای آمریکا کاربرد ندارد و اکنون ایجاد شکاف و یا رقابت با کشورهای گرد آمده در گروه “بریکس” یعنی “چین، هند، روسیه، برزیل و آفریقای جنوبی” اولویت ترامپ است که از سال ۲۰۲۴ کشورهای مصر، عربستان سعودی، ایران، اتیوپی، و امارات متحد عربی هم به آن پیوسته اند.
در چنین شرایطی، شعارهای ناسیونالیستی با شعار “اول آمریکا” و مقابله با پیمانهای تجاری بینالمللی، ابزارهایی برای دفاع از موقعیت سرمایهداری و هدف اصلی ترامپ ضرورت حفظ “مقام اول” در رقابت با چین است. تمام اقدامات ترامپ ناظر به فهم این رقابت و آماده سازی ساز و کار ورود به آن است. آمریکا متوجه شده که اگر بخواهد منتظر متحدین در اروپا خودش بماند، تا با هم وارد این مرحله شوند در مقابل غول های اقتصادی رو به رشد می بازد. جبران افول هژمونیک آمریکا و بازگشت به “دوران طلایی” هدف اصلی ترامپ است و او این کار را با “تاکتیک روتوریک” پیش می برد یعنی با “تراپی شوک” می خواهد راه را باز کند و در کوتاه مدت به مقاصدش برسد. روندی که قبل از اینکه “نظم نوینی” برای سرمایه به همراه بیاورد هرج و مرج و “بی نظمی نوینی” را بوجود می آورد.
تلاش ترامپ برای پایان دادن به جنگ اوکراین از طریق شروع مذاکره مستقیم با “پوتین”، بدون حضور و دخالت “اوکراین” و “اتحادیه اروپا”، وجهه ی دیگر از رویکرد “نوین” و بخشی از یک راهبرد کلانتر در راستای تجدید آرایش نظم جهانی است.
مختصات و تبعات رویکرد ترامپ در عرصه اقتصادی و سیاسی می توان را همچنین در “توافق های دو جانبه اقتصادی به جای معاهده های چند جانبه اقتصادی در قالب پیمانهای بین المللی”، ” گذاشتن تعرفه بر واردات”، “بازتنظیم رابطه آمریکا و روسیه”، “خارجی ستیزی”، “کاهش خدمات دولتی”، “ادعای مالکیت بر کانادا، گرینلند، پاناما، خلیج مکزیک و… مشاهده کرد.
تاثیرات این روند بر منطقه و ایران
ترامپ در پی تثبیت موقعیت ضعیف شده آمریکا در خاورمیانه با اتکا به مهمترین متحدش اسرائیل است. وقتی نسل کشی فلسطینیان نتوانست این امر را حاصل کند، “آتش بس” را راهبری کرد و اکنون بدنبال پروژه “کوچ اجباری فلسطینیان نوار غزه به مصر و لبنان” است. عربستان و اردن اگر چه از متحدین آمریکا هستند و بهره مند از کمک های مالی و تسلیحاتی، اما مطیع تام و تمام آمریکا نیستند. آمریکا در خاورمیانه همچنین با نفوذ اقتصادی چین با قراردادهای عظیم عظیم اقتصادی و بازارهای تسلیحاتی روبرو است. اوضاع سوریه هم با توجه به سهم خواهیای که اسرائیل بعد از سقوط حکومت “بشار اسد” و نفوذ ترکیه در سوریه پیدا کرده است، برایش به چالشی تبدیل شده است. از این روی سرنوشت این منطقه بحرانی یکی از اهدافی است که ترامپ در مذاکره با روسیه دنبال می کند. در پروسه مذاکره و توافقات احتمالی روسیه و آمریکا بر سر توازن نفوذ و قدرت و سهم آکترهای دخیل در بحران خاورمیانه، بزرگترین بازنده جمهوری اسلامی خواهد بود و در این معادلات رابطه ایران با روسیه هم تنگنای بیشتری برای ایران به همراه خواهد آورد.
جمهوری اسلامی که دستش از نیروهای “محورمقاومتی” در منطقه کوتاه شده در شرایط جدید در موقعیت ضعیف تر و شکننده تری در همه عرصه ها قرار گرفته است و دست و پا زدنش برای عبور از تنگناها، و با تشدید بحران سیاسی و اقتصادی گزینه هایی از قبیل امید به “پیمان شانگهای” و “بریتس” با توجه با مصالح کلان تر قدرت های امپریالیستی نمی تواند کمک زیادی برایش به همراه آورد. دو اهرم مهم سرپا ایستادن جمهوری اسلامی یعنی توسل به “سلاح های هسته ای” و “نیروهای نیابتی” دیگر کاربرد گذشته ندارد. نیروهای نیابتی منطقه ای اش با فروریختن سنگر سوریه که رابطه اش با آن کاملا قطع شده کاملا از بین رفته است و مانور بر توانایی سلاح های هسته ای به شدت از طرف آمریکا و اتحادیه اروپا و اسرائیل و خشنودی عربستان، قطر و ترکیه و.. زیر سئوال است. بگونه ای که ایران به توافقات “برجام” در رابطه با محدود کردن پروژه هسته ای راضی است، اما ترامپ و متحدینش خواهان نابودی و یا محدود کردن بیشتر پروژه های هسته ای ایران هستند و اکنون “فشار حداکثری” آمریکا رژیم ایران را در آستانه انتخاب یکی از دو گزینه “تسلیم” و یا “ادامه ماجراجویی” قرار داده است.
هر چند رویدادهای آتی هنوز خیلی مشخص نیست، اما بر اساس داده های تاکنونی جمهوری اسلامی که با بحران های همه جانبه اقتصادی و اجتماعی روبرو است و دستش از نیروهای نیابتی منطقه ایش کوتاه، توان “زیاد روی” های تاکنونی اش را در برابر تهدیدات خارجی ندارد در پی راه های سازش و کوتاه آمدن است اما همزمان از فوران جنبش های توده ای هراس دارد. جمهوری اسلامی که ترسش از مردم ایران بیشتر از قدرت های خارجی است، با تشدید فشار بر فعالین جنبش های اجتماعی و صدور احکام اعدام و … می خواهد با کارت ظرفیت های ضد انقلابی اش هم در این شرایط بازی کند که مطلوبیت خود را در مقابل روندهای انقلابی به آمریکا و متحدینش خاطر نشان کند. تمکین و تکیه آمریکا به نیروهای جهادی و داعشی در افغانستان، عراق، سوریه دلیلی برای این امیدواری رژیم ایران “رام شده” و استحاله یافته برای این گزینه هم هست.
اگر در برابر این وضعیت بغرنج، اپوزیسیون راست جمهوری اسلامی روی یکی از این دو گزینه فرا روی رژیم ایران حساب باز کرده است، برای جبهه آزادیخواه و نیروهای چپ و سوسیالیست و جنبشهای اجتماعی در ایران، تداوم مبارزه برای سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی و تلاش و مبارزه پیگیرانه برای یک انقلاب، نه از طریق رفرمهای درونسیستمی، نه با دخالت امپریالیستی و نه با سازشهای طبقاتی، بلکه با تقویت گفتمان سوسیالیستی، سازمانیابی طبقه کارگر و تحزب یابی، تنها راه و استراتژی است.