ناسیونالیسم کُرد در بن‌بست تاریخی!

صدیق جهانی

ناسیونالیسم کُرد، چون رودخانه‌ای بی‌قرار، در دل صخره‌های تاریخ پیچ‌وتاب خورده است؛ گاه خروشان، گاه خاموش، اما همواره بی‌افق و سرگردان. در نگاه نخست، شاید چون فریادی از ژرفای ستم دیده شود، اما در حقیقت، نه ریشه در رنج مردم بلکە در سودای قدرت طبقات مسلط داشته است – شیخ‌هایی که تسبیح می‌چرخانند، مالکانی که شلاق می‌زنند، و فئودال‌هایی که فرمان می‌رانند. ناف این جنبش نه با آرمان‌های برابری‌خواهانه بلکه با منافع کسانی گره خورده است که روزگاری بر گردهٔ همین مردم سوار بودند. تاریخ ناسیونالیسم کُرد، سرگذشت نقاب‌هایی است که بسته به وزش باد تغییر کرده‌اند. گاه در هیئت قیامی مسلحانه ظاهر شده، گاه بر بساط مذاکرات دیپلماتیک نشسته، و گاه در برابر طوفان حوادث، سر به سازش و تسلیم فرود آورده است. اما در پس هر تغییر چهره، یک حقیقت تغییرناپذیر باقی مانده است: این جریان، نه برای زحمتکشان بلکە برای حفظ جایگاه همان صاحبان قدرت و ثروت بوده است. هر زمان که حکومت‌های مرکزی، منافع طبقات مسلط در کُردستان را نادیده گرفته‌اند، ناسیونالیسم در هیبت طغیان ظاهر شده است. اما به محض دریافت امتیازی، شمشیرها به نیام رفته و پرچم‌های مبارزه پایین کشیده شده‌اند. گویی آنچه اهمیت داشته، نه آزادی مردم بلکە معامله بر سر قدرت بوده است. در این چرخهٔ بی‌پایان، مردمی که با امید به تغییر به میدان آمده‌اند، تنها ابزاری در دستان بازیگران این نمایش تراژیک بوده‌اند. امروز، ناسیونالیسم کُرد در اوج بی‌افقی خود ایستاده است. نه توان ایستادگی دارد، نه جرأت اعتراف به شکست. همچون رودخانه‌ای که مسیر خود را در دل کوه‌ها و دره‌ها گم کرده، هر روز به سویی می‌چرخد، اما به مقصدی نمی‌رسد. گاه با زبانی آشتی‌جویانه از «همزیستی دموکراتیک» سخن می‌گوید، گاه در پشت پرده، سودای قدرتی تازه در سر می‌پروراند. اما هر دو مسیر، چیزی جز دور زدن در همان دایرهٔ بستهٔ پیشین نیست. اما اگر ناسیونالیسم، این‌چنین در بن‌بست گرفتار آمده، پس راه رهایی چیست؟ پاسخ، نه در پرچم‌های رنگارنگ و شعارها بلکه در دستان خود مردمان ستمدیده نهفته است. آنانی که به معاملەگری باور ندارند و برای آزادی و رهایی از ستم مبارزه می‌کنند، می‌توانند جواب درخور بە این موضوع بدهند. نجات از این چرخهٔ باطل، نه در سازش با قدرت‌های حاکم است، نه در قیام‌های کور، بلکه در آگاهی طبقاتی و وحدت کارگران و زحمتکشان می‌باشد.
 
آن روز که کارگر، خود را نه کُرد، نه فارس، نه عرب بلکه انسان‌هایی رها از زنجیرهای طبقاتی ببیند، آن روز که فقر و استثمار، نه در لباس شونیسم و ناسیونالیسم بلکه در ذات خود شناخته شود، آن روز، دیگر نه مرزی خواهد بود، نه اربابی، نه سرزمینی که در آن، نام‌ها مهم‌تر از انسان‌ها باشند. و آنگاه، شونیسم و ناسیونالیسم، چون سایه‌ای که در برابر نور حقیقت رنگ می‌بازد، برای همیشه در افق تاریخ محو خواهد شد. اما امروز، این رودخانه به بن‌بستی سنگین رسیده است، جایی که جریانش نه از پیشروی بازمانده و نه قدرت بازگشت دارد. در پسِ پشت آن، تاریخی پر از قیام‌ها، سرکوب‌ها، پیمان‌های نافرجام و فرصت‌های از کف‌رفته نهفته است؛ و در برابرش، دنیایی که هر روز در حال دگرگونی است، بی‌آنکه تضمینی برای آینده‌ای روشن به دست دهد. مشکل اصلی شاید در آن باشد که ناسیونالیسم کُرد، برخلاف بسیاری از جنبش‌های ملی‌گرایانه در قرن گذشته، هرگز نتوانسته است به یک مسیر یگانه و استراتژی واحد دست یابد. در هر چهار گوشه‌ای که کُردها زیسته‌اند، سرنوشت‌شان با سیاست‌های متفاوتی گره خورده است: گاهی در قامت یک دولت نیمه‌مستقل قد علم کرده‌اند، گاهی در چنگال سرکوب اسیر شده‌اند، و گاهی در هیاهوی سیاست‌های جهانی، به مهره‌ای در دست قدرت‌های بزرگ بدل گشته‌اند. و اما اکنون، آیا این بن‌بست، پایانِ رؤیای دیرینه است، یا سکوتی پیش از توفان؟ آیا این پوست‌اندازی‌های مداوم، نشانه‌ای از زوال است یا مقدمه‌ای برای تولدی دیگر؟ این پرسشی است که تاریخ، دیر یا زود، پاسخش را خواهد داد.
 
جریانات دست‌راستی کُرد، که روزگاری خود را پرچم‌داران «رهایی ملی» می‌پنداشتند، اینک در غبار زمان رنگ باخته‌اند. آن‌ها که با شعارهای پرطمطراق از هویت، اقتدار و … سخن می‌گفتند، امروز در برابر تحولات بی‌امان جامعه، بی‌پناه و بی‌پاسخ ایستاده‌اند. زمانه تغییر کرده است، اما این جریان‌ها در حصار گذشته‌ای کهنه گرفتار مانده‌اند، ناتوان از همگامی با نیازهای نسل نو. ناسیونالیسم راست‌گرای کُرد، که بر بنیاد یک ایدئولوژی سخت و استوار بنا شده بود، اکنون بر زمینی لغزان گام برمی‌دارد. مردمانی که زمانی دل در گرو این آرمان نهاده بودند، امروز از آن روی برگردانده‌اند، چرا که دیگر نمی‌خواهند تنها در حصار شعارهای ملی‌گرایانه زیست کنند، بی‌آنکه امیدی به آزادی و رفاه داشته باشند.
 
ستم ملی همچنان سایه بر سر کُردها افکنده است، اما این احزاب که سال‌ها ادعای رهایی داشتند، هیچ راهی برای گریز از آن نیافته‌اند. آن‌ها یا در بازی‌های سیاسی قدرت‌های بزرگ، به مهره‌ای بی‌اراده بدل شده‌اند، یا در نزاع‌های داخلی، تیغ بر همدیگر کشیده‌اند و در این میان، رؤیای دیرینه‌ای که روزگاری به جان‌ها گرمی می‌بخشید، به سرابی دوردست بدل شده است. دیگر آن روزگار گذشته است که جوانان کُرد، تنها با فریادهای ملی‌گرایانه به وجود می‌آمدند. این نسل، جهانی دیگر می‌طلبد؛ جهانی که در آن، تنها سخن از هویت ملی نباشد، بلکه آزادی، برابری، حقوق زنان و حق تعیین سرنوشت فردی و جمعی نیز در آن جایگاهی داشته باشد. اما احزاب راست‌گرا، در سایه باورهای سخت و انعطاف‌ناپذیرشان، از درک این تغییر ناتوان‌اند.
 
مسئلهٔ کُرد، نه در سایهٔ پرچم‌هایی که رنگ عوض می‌کنند، بلکه در دل رنجی که نسل‌ها بر دوش کشیده‌اند، معنا می‌یابد. سال‌هاست که این مردم، میان سنگ آسیاب ناسیونالیسمی که وعده می‌دهد و استثماری که پابرجاست، له می‌شوند. احزاب ناسیونالیستی، که خود را منادی آزادی می‌خوانند، اما در واقع، بیشتر به حکمرانی خود می‌اندیشند تا رهایی توده‌ها. آنان، اگرچه از ستم ملی سخن می‌گویند، اما هیچگاه به این نیندیشیده‌اند که آزادی یک ملت، جز از رهگذر آزادی اکثریتی که بار ستم طبقاتی را نیز بر دوش می‌کشند، امکان‌پذیر نیست. اگر مسئلهٔ کُرد، صرفاً مسئله‌ای ناسیونالیستی بود، چرا با هر جنبش و قیامی، باز هم اکثریت مردم در فقر، محرومیت و بی‌عدالتی ماندند؟ چرا کارگری که در معادن، کارگاه‌ها و مزارع جان می‌سپارد، سهمی از این مبارزه ندارد؟ پاسخ روشن است: آنکه در بند است، نه تنها به‌خاطر زبان و هویت خود، بلکه به‌خاطر دست‌هایی که او را به زنجیر کشیده‌اند، ستم می‌بیند. و این زنجیرها، تنها با شعارهای ملی‌گرایانه پاره نخواهند شد، بلکه به جنبشی نیاز است که نه برای تغییر تاج و تخت، بلکه برای نابودی تخت‌ها و تاج‌ها برخیزد. آنان که ناسیونالیسم را راه حل می‌دانند، در نهایت یا خود به قدرت می‌رسند، یا دیگران را به قدرت می‌رسانند. اما آنان که سوسیالیسم را انتخاب می‌کنند، نه برای تغییر فرمانروایان، بلکه برای پایان دادن به هرگونه فرمانروایی و استثمار مبارزه می‌کنند. آزادی، نه در آن است که اربابان جدیدی از میان خود برگزینیم، بلکه در آن است که هیچ اربابی باقی نماند. آنچه کُردها را به زنجیر کشیده است، نه فقط سرکوب دولت‌ها، بلکه استثمار تاریخی‌ای است که همیشه زیر نام‌های مختلف تداوم داشته است. رهایی، در گام‌های آرام و بی‌صدای زحمت‌کشان است، نه در فریادهایی که از کاخ‌ها برمی‌خیزد. آینده، نه از آن آنان است که در سودای حکمرانی‌اند، بلکه از آن کسانی است که در سکوت، سنگ بنای جهانی نو را می‌نهند. و آن روز که این اکثریت بیدار شود، دیگر نه مرزها و نه پرچم‌ها بلکه تنها حقیقتی ساده بر جای خواهد ماند: آزادی و برابری برای همه، نه برای اندکی. ناسیونالیسم همواره با نقاب وحدت و همبستگی ظاهر شده، اما در حقیقت، چیزی جز ابزاری برای پنهان کردن تضادهای طبقاتی و تحمیل حاکمیت اقلیتی بر اکثریت نبوده است. در پس شعارهای پرطمطراق دربارهٔ هویت ملی و سرنوشت مشترک، یک حقیقت تلخ نهفته است: ناسیونالیسم، بیش از آنکه به آزادی مردم بیندیشد، به قدرت خود فکر می‌کند. ناسیونالیسم می‌گوید همهٔ اعضای یک ملت، صرف‌نظر از جایگاه طبقاتی‌شان، سرنوشتی مشترک دارند. اما چگونه می‌توان کارگری را که با دست‌های زخم‌خورده و سفره‌ای خالی زندگی می‌کند، در کنار سرمایه‌داری قرار داد که با ثروت انباشته‌اش، سرنوشت همان کارگر را تعیین می‌کند؟ آنچه ناسیونالیسم پنهان می‌کند، همین تضاد عمیق است: اینکه یک ملت در حقیقت از دو گروه تشکیل شده است -آن‌هایی که استثمار می‌کنند و آن‌هایی که استثمار می‌شوند.
 
همهٔ ناسیونالیست‌ها، چه آن‌هایی که به نام یک کشور برتر سخن می‌گویند، و چه آن‌هایی که مانند یک «ملت» پایین دست و ستمدیده فریاد می‌زنند، در یک چیز مشترک‌اند: مبارزهٔ آن‌ها نه برای برابری، بلکه برای سهم‌بری از قدرت است. ناسیونالیسم عظمت‌طلب می‌خواهد موقعیت خود را حفظ کند و ناسیونالیسم «محلی» و پایین دست به دنبال جایگاهی تازه در همان ساختار قدرت است. اما در این میان، آنکه همیشه در حاشیه می‌ماند، همان مردمان زحمت‌کشی‌اند که قربانی این بازی می‌شوند. بزرگ‌ترین ضربهٔ ناسیونالیسم، شکستن وحدت طبقهٔ کارگر است. وقتی کارگری خود را نه به‌عنوان یک زحمت‌کش، بلکه به‌عنوان یک « کُرد»، «فارس»، «عرب» یا «بلوچ» ببیند، دیگر به جای آنکه در کنار هم‌طبقه‌ای خود بایستد، او را رقیب خود می‌پندارد. این همان جایی است که ناسیونالیسم، همچون سلاحی در دست قدرت‌ها، به کار می‌آید: مردمان را به جان هم می‌اندازد تا حکومت بر آنان آسان‌تر شود. از این‌رو، هیچ ملتی آزاد نخواهد شد، مگر اینکه زحمت‌کشانش از قید و بند ناسیونالیسم رها شوند. تا زمانی که هویت‌های مصنوعی و مرزهای ساختگی، آنان را از هم جدا کند، آزادی یک سراب خواهد ماند. اما روزی که این اکثریت خاموش، زنجیرهای طبقاتی را بگسلند و به‌جای جنگیدن در جبهه‌های ناسیونالیسم، در مسیر برابری گام بردارند، نه مرزی باقی خواهد ماند، نه برتری‌ای، و نه حکومتی که بر گردهٔ مردم سوار شود. و آن روز، تنها یک حقیقت خواهد درخشید: انسان، پیش از هر چیز، انسانی است که باید آزاد باشد.
 
راەحل کدام است؟
کُردستان، سرزمینی است که تاریخش با زخم و زنجیر گره خورده، همواره در کشاکش ستم و سودا، میان آتش و خیانت، سرگردان بوده است. در کوه‌های بلندش، شورش‌ها برپا شده‌اند، در دشت‌هایش خون‌ها ریخته شده، و در تالارهای قدرت، معامله‌های پنهان بر سر سرنوشتش شکل گرفته است. اما پرسش اینجاست: آیا آزادی، در دستان ناسیونالیسمی می‌باشد که بارها در برابر قدرت‌های مرکزی و منطقەای زانو زده، ممکن است؟ یا می‌توان راه دیگری جهت رهایی، برداشت؟ همان‌طور کە تأکید کردم، ناسیونالیسم کُرد، همواره در پی راهی برای دسیابی به قدرت بوده است. گاه خروشیده، گاه آرام گرفته، و گاه در بیابان سیاست‌های منطقه‌ای خشکیده است. اما در هر گام، بیش از آنکه به رهایی مردم بیندیشد، به حفظ جایگاه اربابان خود چشم داشته است. روزگاری، با پرچم مبارزه به میدان آمد، اما در بزنگاه‌های تاریخی، به سازش و معامله تن داد. در برابر امتیازهای ناچیز، مبارزانش را رها کرد، خون‌های ریخته‌شده را نادیده گرفت، و مردمی را که به امید آزادی برخاسته بودند، بار دیگر به چنگال اسارت سپرد.
 
اما کمونیسم، ستم ملی را نه چون معمایی مجرد بلکه در پیوندی ناگسستنی با ستم طبقاتی دیده است. مردم کُردستان، نه‌تنها از حکومت‌های مرکزی ستم دیده‌اند بلکه در سایهٔ شیخ‌ها، ملاک‌ها و سرمایه‌داران محلی نیز به بند کشیده شده‌اند. آیا سرکوب تنها از جانب دولت‌های مسلط بوده؟ یا فئودال‌هایی که زمین‌ها را غصب کرده‌اند، تاجرانی که نان را از دهان مردم ربوده‌اند، و ناسیونالیست‌هایی که جان انسان را به پای جاه‌طلبی‌های خود قربانی کرده‌اند، نیز در این زنجیر سهمی دارند؟ اگر ناسیونالیسم، بارها در بن‌بست فرو رفته، پس راه رهایی چیست؟ بەباور من، پاسخ در اتحاد کارگران زحمتکشان نهفته است؛ آنانی که نه برای تفرە رفتن از واقعیت‌های اجتماعی بلکە برای فرو ریختن دیوارهای استثمار و تبعیض می‌جنگند. این یعنی: پایان دادن به هرگونه تبعیض ملی، فرهنگی و زبانی نه به عنوان لطفی از سوی قدرت‌های مرکزی، بلکه به عنوان حقی که باید با مبارزه‌ای آگاهانه به دست آید. اتحاد کارگران و زحمتکشان کُردستان با زحمتکشان دیگر ملت‌های ایران، نه در تقابل با آنان، بلکه در کنارشان، برای ساختن جامعەای که در آن، آزادی در لایەای از ابهام قرار نگیرد. ارتقاء مبارزه طبقاتی در کُردستان، رشد جنبش سوسیالیستی؛ کمک می‌کند کە گام‌های استواری حول رفع ستم‌گری ملی برداشتە شود. تا زمانی که بردگی اقتصادی پابرجاست، تا وقتی که زحمتکشان در بند سرکوب‌گری هستند که آنان را نه به عنوان انسان، بلکه به عنوان ابزاری برای چرخاندن چرخ‌های سود می‌بیند، صرف جنبش برای رهایی ملی، نمی‌تواند در برابر ستم‌دیدگان تاب بیاورد. سوسیالیسم، در حقیقت تنها راه‌حل ممکن برای رهایی از ستم ملی و طبقاتی است. در دنیای سوسیالیستی، مردم از تقسیم‌بندی‌های کذایی عبور می‌کنند و به جای آن، یک هویت مشترک انسانی و طبقاتی شکل می‌گیرد که بر پایهٔ برابری و آزادی استوار است. در چنین دنیایی، دیگر هیچ‌گونه ظلم و تبعیضی بر اساس ملیت وجود نخواهد داشت، زیرا تمامی گروه‌های اجتماعی به‌ویژه کارگران و زحمتکشان، در کنار یکدیگر برای رهایی از ستم‌های طبقاتی و ملی مبارزه می‌کنند. این نگاە با فدرالیسم و آشتی ملی اوجلانی ١٨٠ درجە تفاوت دارد.
صدیق جهانی
جمعه ۱۰ اسفند ۱۴۰۳

Kan vara en bild av väg och text

 

پیام بگذارید

رفیق فواد مصطفی سلطانی

اتحاد کارگری