بخشی از انسانها توسط کلیت حاکم و تحت تاثیر سبک و شیوه زندگی امروزی به شکلی باورنکردنی سطحی شده اند. توان فکر کردن و تامل از آنان توسط بمباران رسانه ای سلب شده است. قضاوتهای آنها به آسانی تحت تاثیر موج عظیم رسانههای حاکم مهندسی میشود. به موجوداتی سطحی و پاسیو تبدیل شدهاند که به آسانی دروغپردازی رسانههای شبه فاشیستی را باور میکنند. از آنها نه تنها تامل و تفکر، بلکه زیست مناسب نیز دریغ شده است.
آنها در نتیجه این شرایط ناامنی، شرایط نامناسب بهداشتی و درمانی، فقر، تورم و غیرقابل دسترس بودن آرزوهایشان خشمگین و ناراضی اند. به دنبال جوابهای کوتاه و آسان به مسائل بزرگاند. این شرایط ناخوشایندِ انسانهای ناراضی به احزاب راسیست و سیستم حکومتی که بخش اعظم رسانه های عظیم را در اختیار دارند، مجال میدهد که ذهن آنها و در نتیجه تصمیمات آنها را نیز به شکلی دلخواه تحت تاثیر قرار دهند.
مسائل عمدهای که به سرنوشت کل بشریت گره خورده است، از قبیل از خودبیگانگی انسانها، بحران اقتصادی، ناامنی نسبت به آینده، بحران زیستمحیطی، فقر، مارش نژادپرستی، نابرابری خارج از تصور، فرسوده شدن زيرساختها و جنگ و نزاعهای بینالمللی فراموش شده است و آنچه به مسئله اصلی انتخابات آلمان تبدیل شده است، اخراج پناهندگان، کنترل مرزی و به صفر رساندن متقاضیان پناهندگی است.
سیستم حاکم انسان را به موجودی هویتمحور بر اساس ناسیونالیزم آلمانی و غیرآلمانی تقلیل داده است. انسان به عنوان موجودی جهانشمول با ویژگیهای جهانشمول و همچنین حقوق جهانشمول تحت تاثیر فضای امروز حاکم بر جهان و آلمان به فراموشی سپرده شده است.
فردی افغانستانی چند هفته پیش در یکی از شهرهای آلمان با چاقو یک کودک دوساله و یک نفر دیگر را به قتل رسانده است. چند هفته پیش تر یک پزشک و روانشناس عربستانی با اتومبیل چند نفر را در یکی از شهرهای آلمان زیر گرفت، هفت نفر را کشت و تعدادی را زخمی کرد.
سوال اساسی در اینجا که به فراموشی سپرده شده است این هست: چرا یک انسان چنین جنایتی را مرتکب شده است. آن انسان افغانستانی که آن جنایت را مرتکب شد، قبل از اینکه افغانستانی باشد، انسان است. در نتیجه به جای اینکه فرض کنیم، چون او افغانستانی است، پس ذاتا مجرم است، بهتر است سوال کنیم که چه مجموعه عوامل درونی و بیرونی باعث تبدیل شدن یک انسان به چنین موجودی شده است؟
اما این سوالها فراموش میشود و همه غیر آلمانیها خطرناک و جنایتکار فرض می شوند و باید از ورود آنها جلوگیری شود. چرا؟ چون در تصور آنها این فرض نژادپرستانه وجود دارد که مهاجرین ذاتا مجرم و خطرناک هستند. در نتیجه باید این خطر بزرگ برای نژاد آلمانی را خنثی کرد.
حزب دمکرات مسیحی به رهبری فردریش مرس می گوید: باید مرزها را بست و اجازه نداد حتی یک نفر هم وارد این سرزمین مقدس شود، حزب فاشیست آلترناتیو برای آلمان می گوید باید میلیونها نفر را به کشورهای خودشان پس فرستاد، حزب دمکرات های آزاد از قطع خدمات اجتماعی برای پناهندگان صحبت می کند و از اخراج پناهتدگان حمایت می کند. حتی کار به جای رسیده است که اتحاد موسوم به سارا واگنکنشت نیز به اخراج پناهندگان رای می دهد. توسط این موج عظیم وارونه سازی حقایق عینی، اینچنین این پیش فرض وارونه عمومی می شود که پناهنده به صورت ذاتی موجودی خطرناک است و باید از آن انسان زدایی کرد.
انسان در این دیدگاه به دو دسته تبدیل شده است. یکم انسان آلمانی و دوم انسان خارجی. انسان آلمانی از طرف انسان خارجی مورد تهدید قرار گرفته است. مهم نیست به چه دلیل از سرزمینی که در آن متولد شده اید، گریخته اید، چگونه فکر می کنید و چگونه انسانی هستید. به صرف اینکه “خون آلمانی” در رگ های شما جریان ندارد، ذاتا خطرناک و مجرم هستید. چنین تفکری نشات گرفته از تفکری نژادپرستانه ست. همه خارجی ها خطرناک هستند. حمله میکنند، اقتصاد را نابود میکنند، با چاقو میکشند و فرهنگ آلمان را از بین میبرند و همه آنها مسلمانان جهادی هستند. اما ما میدانیم که نه همه آلمانیها و نه همه خارجی ها انسانهای مجرم نیستند. در درون هر جامعهای انسانهای با نگرشها، رفتارها، حالتها و طرز فکرهای مختلفی وجود دارد. در آلمان انسانهای پیشرو، چپ و مترقی وجود دارند که نه تنها بر علیه نژادپرستی، بلکه برای حقوق پناهندگان سالها مبارزه کردهاند و امروز نیز همچنان به مبارزه خود ادامه می دهند. این مبارزه را یک وظیفه اخلاقی و آرمانی برای خود دانستهاند و هویتها و مرزهای کاذب راسیستی را بین خود و خارجیها نساخته اند. انسانهای که فکر میکنند در این سیاره جا و غذا برای همه انسانها هست و میتوانند با صلح و آرامش در کنار هم زندگی کنند. در عین حال در همین آلمان و بر اثر تفکرات نژادپرستانه، هیتلر و نازی ها میلیونها انسان را به کام نیستی کشیدند. ایدولوژی که نژاد خود را برتر و بهتر میدانست و نژادهای دیگر را پست و مستحق نابودی.
آنچه انسانها را به جنایتکاران بیرحم تبدیل میکند، با رنگ پوست، دین، زبان و محل تولد توضیح داده نمیشود، مگر در دیدگاه راسیستها. رفتارها، ارزشها، حالات و آداب یک انسان را با استفاده از زندگی زیسته، محیط پیرامون، آموزش، تربیت، طبقه اجتماعی و حالات آن میتوان توضیح داد. هیچ کودکی مجرم، دزد، قاچاقچی، خلافکار زاده نمیشود، بلکه این محیط اجتماعی ست که او را به همه اینها تبدیل میکند.
اگر یک حیوان را سالها در قفس نگه دارید، اجازه تحرک آزادانه را از او دریغ کنید، از دیدن پدر، مادر، خانواده و دوستان محروم کنید، در فقر و گرسنگی نگهداری کنید، او را به اشکال متفاوت مورد تحقیر قرار دهید، به چه موجودی تبدیل میشود؟ معلوم است، به یک حیوان درنده و یاغی.
بعضا مهاجرانی در آلمان وجود دارند که در کشورهای خود پیشینه قبلی پر از درد و رنج ناشی از جنگ، بیکاری، فقر، سرکوب، زندان و شکنجه را دارند و در صورت رسیدن به آلمان با شرایط سالها زندگی در کمپهای پناهندگی با کمترین امکانات، در اتاقهای کوچک و پر ازدحام، دور از شهر، بدونه حق انتخاب غذا، بدونه آزادیهای فردی و حق انتخاب آزادانه محل زندگی، روبرو میشوند. بخشی از آنها سالیان متمادی در چنین شرایطی منتظر اجازه اقامت هستند. اجازه کار به آنها داده نمیشود و وقتی اجازه کار داده نشود، باید در فقر مطلق زندگی کنند. وقتی اقامت نداشته باشند، اجازه سفر ندارند. وقتی اقامت نداشته باشند، اجازه ثبتنام در مدرسه زبان را ندارند. در عین حال در اطراف خود شاهد زندگی دیگران در اینجا آلمانیها هستند. لباس زیبا میپوشند. اتومبیل خوب سوار میشوند. دوست دختر زیبا دارند. مسکن دارند. خانواده دارند. کار دارند و میتوانند به تعطیلات بروند. انسان پناهنده همه این نابرابریها را تجربه میکند. این شرایط به او فشار میآورد و او را بیمار و افسرده میکند.
بنابراین این محیط اجتماعی است که انسانی را بیمار و او را به یک جنایتکار تبدیل میکند. نه این فرض نژادپرستانه که خارجیها ذاتا مجرم و خطرناک هستند و باید از ورود آنها به آلمان جلوگیری کرد. در اینجا میبینیم که حتی ارزشهای قدیمی لیبرال تحت تاثیر مارش جهانی نژادپرستی در حال دفن شدن است. این وظیفه انسانهای چپ و پیشرو است که از این سقوط جلوگیری کنند.
هیچکس به میل خود تصمیم نگرفته است که در کجا متولد شود و کاملا تصادفی ست که در کجای این دنیا متولد شوید.
بنابراین باید در مقابل این موج راسیستی از آمریکا تا آلمان و از ایران تا ترکیه مقاومت و آگاهگری کرد. پروپاگاندای راسیستی که تمام بحرانهای سرمایهداری را به ورود انسانهای بیجا شده فروکاسته است. انسانهای بیجا شدهای که خود قربانی این سیستم ناعادلانه سرمایهداری هستند و از فقر، جنگ، دیکتاتوری، سرکوب، تغییرات زیست محیطی، و نابرابری فرار کردهاند.
طبق قوانین حقوق بشر، همه انسانها برابر اند و وظیفه انسانی همه است که به انسانهای دیگر که به کمک نیاز دارند، کمک کنند. بر خلاف ایدولوژی راسیستی که انسان را به آلمانی و خارجی تقسیم میکند و از انسان بیجا شده انسانیتزدایی میکند. ایدولوژیهای راسیستی که بین انسانها، مرزهای ساختگی، مذاهب ، ناسیونالیسم و طبقات فرادست و فرودست ساختهاند تا این سیستم بردگی مدرن تداوم داشته باشد. پیش از انسانها، دایناسورها بر روی کره زمین بودند و این فرادستان بودند که مرزها را به وجود آوردند. هزاران سال پیش نه مرزی وجود داشت، نه مذهبی وجود داشت و نه دولت-ملتهای امروزی. انسانها میتوانستند آزادانه از جغرافیایی به جغرافیایی دیگر حرکت کنند. این جهان متعلق به همه انسانها است و می بایست برای پایان دادن به سرمایهداری که منشا جنگها، نابرابریها، نابودی محیط زیست، راسیسم و نژادپرستی ست مبارزه کنیم و هویت انسان را از چنگال مذهب، ملت، قوم، طبقه، زبان، رنگ پوست و جنسیت رها سازیم.
به قول سعدی:
»بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضو ها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید نامت نهند آدمی«
شورش کریمی
20.01.2025