13
![Kan vara en bild av 1 person och glasögon](https://scontent-arn2-1.xx.fbcdn.net/v/t39.30808-6/476078007_9308212442574852_6949669675485175164_n.jpg?stp=dst-jpg_s640x640_tt6&_nc_cat=106&ccb=1-7&_nc_sid=833d8c&_nc_ohc=UolBC4XtiZcQ7kNvgHzuOCV&_nc_zt=23&_nc_ht=scontent-arn2-1.xx&_nc_gid=ARq8u_XXp7OsXxFAuUmOeTb&oh=00_AYAuKlUWSzYbhjkSkKQG2FYDQ4HqdSCmVD9LFm2wN4Twcg&oe=67A6B49A)
با اندوه و تأسف عمیق، خبر درگذشت رفیق عزیزمان، کاک کمال محمدی، مشهور به کاک کمال بەرقورو، را دریافت کردم. گویی صفحهای از تاریخ مبارزه و دوستی ورق خورده و جای خالیاش هرگز پر نخواهد شد.
اولین بار، در بهار سال ۱۳۶۵ با او آشنا شدم. روزی که برای اولین بار به سلف سرویس اردوگاە مالومە رفتم و گوشهای تنها نشسته بودم. در آن میان، کاک کمال که کنار پنجره نشسته بود، متوجه شد که تازه از جنوب آمدهام و کسی را نمیشناسم. ناگهان جلو آمد، با لبخندی گرم احوالپرسی کرد و با تواضع خواست که کنارم بنشیند. همان لحظه، چیزی در وجودش مرا جذب کرد—رفیقی خاکی، اجتماعی، و پر از محبت.
این دیدار کوتاه اما صمیمی، سرآغاز رفاقتی شد که بعدها عمیقتر گشت. پس از بازگشتم به جنوب، داستان این آشنایی را با یکی از رفقا در میان گذاشتم. او که کاک کمال را بهخوبی میشناخت، از او برایم بسیار گفت—از صداقتش، از فداکاریهایش، از عشق بیپایانش به رفقا و کومهله.
چندی بعد، شنیدم که کاک کمال در مقر گردان شوان مستقر است. بیدرنگ به دیدارش رفتم و این رفاقت را از صمیم قلب ادامه دادم. از آن پس، او نهتنها رفیقی نزدیک، بلکه الگویی از صداقت، دلسوزی و ایستادگی شد. امروز که او دیگر در میان ما نیست، یاد و خاطرهاش همچون فانوسی در تاریکی، روشن خواهد ماند. راهی که او پیمود، راهی است که با خون و آرمانهایش مهر شده است.
یاد و خاطرهی این رفیق صادق و فداکار، همواره در قلب ما زنده باد.