مبانی اقتصادی انقلاب ۵۷
در همه انقلابات تاریخ بشر، فقر و فلاکت عمومی و منافع و مطامع حاکمان، یعنی تضاد طبقاتی آشتی ناپذیر
نقش مهمی داشته اند. اساساً محرک و سوخت تاریخ دور بشر فقر و گرسنگی و جنگ برای دستیابی به ثروتهای مادی بوده است: انقلاب محمد بن آمنه و متحد کردن قبایل گرسنه شبه جزیره برای دستیابی به مزارع و باغهای سرسبز بین النهرین؛ چنگیز و تیمور در متحد نمودن قبایل صحرا نشین در چپاول یکدیگر و غارت همسایگان؛ و یا اشراف نشین های ژرمنی در حمله به روم باستان و بعدها روم شرقی و دهها نمونه دیگر. انقلابات عصر مدرن تاریخ بشر این واقعیت را بسی روشنتر ثابت کرده اند: انقلاب استقلال ایالات متحده بر سر مالیات گمرکی دولت استعمارگر بریتانیا شروع شد؛ انقلاب کبیر فرانسه بر سر برداشتن محدودیتهای متعدد بر سر راه رشد و توسعه طبقه نوظهور علیه طبقه حاکمه فرسوده و استبدادی و با همراهی طبقه کارگر و زحمتکش و بینوایان شروع شد؛ انقلابات روسیه و چین و کوبا و نیکاراگوا هم انقلاب «دوزغیان روی زمین» علیه طبقه صاحبان قدرت و ثروت بود.
زمینه مادی انقلاب ۵۷: انقلابیون ۵۷ دو گروه بودند؛ یک اقلیت تحصیلکرده ئ نخبه شهری و یک اکثریت کارگر و زحمتکش از روستا رانده و از شهری شدن مانده. اگر آزادی کشی و ظل اللهی و حق کشی آن اقلیت تحصیلکرده را به تمرد و مخالفت با شاه کشانده بود؛ اما این فقر و بی کاری و فلاکت بود که آن اکثریت را با اوصاف «قشر وسیع مخالفین»، «اعتراضات بی سابقه» و «راهپیماییهای شکوهمند» به خیابانها برد. بنابه آمار و گزارشها فقط ۳۵ درصد جمعیت شهر نشین بودند که ۱۵ درصدشان حاشیه نشین بودند؛ میشه تصور کرد و البته مدارکی هم وجود دارند که ثابت کنند، بیشتر شهرها درواقع روستاهای بزرگی بیش نبودند. اما یک اقلیت ثروتمند سعی داشت با اتومبیل و پوشش متفاوت و غربگرایی صوری «ایران» را مدرن جلوه دهد؛ (ناگفته نماند که این مدرنیزاسیون شروع شده بود از کارخانه و دانشگاه تا فرودگاه و جاده و تونل و پل «ایران» در روند توسعه بود). درواقع شاه با کشتن آزادی، تحصیلکردگان را؛ و با اصلاحات ارضی، زحمتکشان و رنجیران را دشمن خود و دوست انقلاب کرد. اصلاحات ارضی شاه لطمه جبران ناپذیری به کشاورزی زد؛ بنا به گزارشها رسمی ۳۰% روستاها متروکه شدند، یعنی تولید کنندگان مواد غذایی بسرعت به مصرف کنندگان مواد غذایی تبدیل شدند. درحالی صادرات مواد غذایی در قبل از اصلاحات ارضی جای خود را به واردات مواد غذایی بعد از انقلاب شاه و مردم داد، که دهقانان شهرنشین قدرت خریدی نداشتند. درنتیجه آنچه زمینه انقلاب ۵۷ را ساخت دیکتاتوری سیاسی شاه علیه نخبه گان، و دیکتاتوری باند (به دلیل وابستگی به شاه، دربار، و یا عضو خاندانهای بزرگ) ثروتمندان علیه میلیونها زحمتکش فقر زده بود. در عین حال باید اینجا به نیروهای چپ پرداخت؛ که پلی بودند که عدم آزادی را به فقر عمومی ربط دادند. یعنی بخش کوچکی از قشر تحصیلکرده شهری از پایگاه اجتماعی خود -طبقه متوسط- برید و با دفاع از طبقه زحمتکش و رنجبر (و طبقه کارگری که تازه ظهور کرده بود) خواهان هم آزادی برای خود و هم برابری برای طبقه زحمتکش شد. منتها در بستر استبدادی و خفقان آریامهری و سلطه سیاه ساواک اغلب از مبارزه اجتماعی برید و به مبارزه چریکی پرداخت. این مبارزه چریکی بخشا با تز «الاهیات رهایبخش» مخلوط و معجونی بنام «مارکسیسم اسلامی» پدید آورد که خود را در مجاهدین خلق سازمان داد و دست به اسلحه برد. جریان چپ نتوانست رهبری زحمتکشان روستایی ساکن حاشیه شهرها را بدست بگیرد چرا که این قشر از قبل گوش دل بفرمان آخوند و «مراجع» داشت و اسلام را مکتب عدالت و مدافع حقوق خود فهمیده بود. مردمی که بلحاظ اقتصادی قربانی زمینداران و روحانیون و بازاریان بودند، یعنی دارای منافع اقتصادی متضادی بودند؛ به ابزار آنها علیه شاه تبدیل شدند، و یک بار هم به قربانی سیاسی اختلافات طبقات حاکمه تبدیل شدند. پس فروپاشی اقتصادی ناشی از اصلاحات ارضی، بعلاوه فاصله طبقاتی و اختلاس و فساد و غیره، سبب فروپاشی اجتماعی یعنی مهاجرت میلیونی به شهرها و حاشیه نشینی و بیکاری و رکود و تورم و نفرت عمومی شد؛ و این فروپاشی اجتماعی، فروپاشی سیاسی را سبب شد. طبعا دیگر فاکتورها و المانها هم مزید بر این فروپاشیهای دومینه وار شد. که میشود از اتحاد سه گانه روحانیت و زمینداران و بازاریان نام برد؛ روحانیونی که اغلب خود زمیندار و مالک بودند؛ مالکینی که بعضا خلع ید شده بودند؛ و بازاریانی که تلاطمات مالی و رکود اقتصادی و تورم و غیره آنها را -که تاریخا خادم و مطیع و مقلد روحانیون بودند- به مخالفین شاه تبدیل کرد.
به علاوه، با افزایش نرخ نفت در بازار جهانی از ۲ به ۷ دلار درآمد ایران از ۵ به ۱۹ میلیارد دلار جهش پیدا کرد، و البته بعدها این نرخ به ۱۲ دلار در بشکه رسید. از یک طرف این افزایش چندبرابری نرخ نفت بحرانی در کشورهای غربی ایجاد کرد، و همه سرها را بطرف شاه ایران بر گرداند؛ اوپک و لیدرشیپی شاه در آن بعنوان دومین صادرکننده بزرگ نفت جهان، عامل اصلی این افزایش غیرقابل تحمل برای غرب شده بود. و از طرف دیگر، این درآمد سرسام آور به خرید تسلیحات نظامی و همچنین صرف ریخت و پاش اشرافیت شد. هزینه نظامی سرسام آور بود و با بهانه دو هزار کیلومتر مرز مشترک با شوروی و لذا «خطر سرخ» و «خطر تجزیه» توجیه می شد؛ برای مثال بودجه نظامی سال ۵۵، ۷ میلیارد و دویست میلیون دلار بوده تا پنجمین ارتش بزرگ جهان را تغذیه کند. خود مردم ایران در مقیاس اکثریت مطلق، از این ثروت بی بهره و بی نصیب بودند هیچی، زیر سرکوب و خفقان نا محدودی هم باید تسلیم و تبعیت می کردند. به این ترتیب شاه هم در داخل و هم در میان دولتهای غربی دشمنان سازش ناپذیری برای خود فراهم کرد؛ در مقابل دوستان شاه چه داخلی و چه خارجی، فقط بدنبال منافع خود و بهره برداری مادی و مالی بودند. مسلم بود که رهبران دولتهای تأثیر گذار غربی بفکر چارهای برای جلوگیری از بالا رفتن قیمت نفت توسط اوپک باشند؛ برای این کار، چه راهی طبیعی تر و منطقیتر و ممکن تر از دو دستگی ایجاد کردن در سازمان اوپک؟! نظر به اینکه اکثریت اعضا اوپک از «کشورهای اسلامی» بودند، و شاه ایران داشت آنها را نمایندگی میکرد و حتا مابین آنها و دولت اسراییل میانجیگر بود؛ بهترین گزینه برداشتن همین عضو مؤثر و جایگزینی آن با دولتی متضاد دولتهای عربی بود. اگرچه این نکته میتواند در دایره تئوری توطئه قرار بگیرد؛ اما یک دولت شیعه رادیکال علیه دولتهای سنی و اسراییل میتوانست بهترین مهره در بازی شطرنج خاورمیانه و اوپک باشد، و شد.
پرواضح است که عامل خارجی، یعنی نارضایتی فزاینده سران دولتهای غربی بخصوص آمریکا-انگلیس-فرانسه-وآلمان، در سقوط شاه به مقصود نمیرسید اگر نارضایتی داخلی به آن سطح انفجاری نرسیده بود. اما دلیل اصلی نارضاینی مردم فروپاشی اجتماعی ناشی از فروپاشی اقتصادی بود، بعلاوه خفقان و آزادی کشی.
سه عامل فقر و فلاکت، دزدی و فساد و اختلاس، و بی قانونی و سرکوب و اعدام، با هم رژیم شاه را برای مردم منفور کرده بود. هژمونی پیدا کردن در میان این مردم آسان بود: کافی بود خواهان عدالت و رفع سرکوب و چند تا قول و قرار تبلیغاتی می بودی تا مردم زیر پرچمت جمع شوند؛ خمینی و جریان اسلامی این نقش را -در غیاب جریانات چپ و کمونیست- به عهده گرفت؛ چراکه، جریانات سیاسی چپ و لیبرال و مترقی سرکوب شده بودند. هم چپ تودهای و هم چپ چریکی سرکوب و رهبران خود را از دست داده بودند؛ جبهه ملی و دیگر جریانات ملیگرا از صحنه سیاسی کنارگذاشته شده بودند؛ در مقایسه جریان اسلامی با هزاران هسته اجتماعی و با یک شبکه سراسری، و تبلیغاتی آزادانه (با چند استثنا) فعالیت می کردند. مردم علی العموم انتخاب و آلترناتیو دیگری جز دنباله روی از جریان اسلامی نداشتند، جریانی که رگ نبض مردم را تاریخا در دست داشت و میدانست با شعارهای پوپولیستی میتوانند توجه و حمایت مردم را جلب و جذب نمایند.
فقر و فلاکت عصر آریامهری را امروز طالبان سلطنت منکر و یا بسیار دست کم میگیرند، تا فرصت اشتباه و توطئه خواندن انقلاب ۵۷ را بخود بدهند؛ اما اسناد و مدارک و شواهد انکار ناپذیری مبنی بر میزان وحشتناک این فلاکت عمومی وجود دارند. اولاً دو نسل از مردمانی که زندگی در دوره آریامهر را تجربه کردهاند هنوز وجود دارند؛ زمانی که محلات مرکز استان نه برق داشت، نه آب لوله کشی و نه فاضلاب، بیکاری موج میزد و خانوادهها در خرید مواد ضروری روزانه مانده بودند. دوم وجود هزاران ساعت فیلم و میلیونها قطعه عکس و گزارشهای خبرنگاران خارجی است؛ و سومین شاهد، ادبیات داستانی است که نویسندگان متعددی همچون صمد بهرنگی، علی اشرف درویشیان، فروغ فرخزاد، محمود دولت آبادی، جمال میرصادقی، و احمد محمود و دیگران مینوشتند و بر جای گذاشته اند. بنابه گزارشها ایران قبل از اصلاحات ارضی صادرکننده و بعد از اصلاحات ارضی واردکننده محصولات کشاورزی است؛ این شاهد بزرگ و با معنایی است علیه آنچه شاه و طرفدران امروزش «پیشرفت بسوی تمدن بزرگ» و «ژاپن دوم شدن»می خوانند. اما جامعه شناسان از آن بعنوان «شکاف طبقاتی» و «مهاجرت روستاییان به شهرها» (۵ میلیون نفر در سال ۱۳۵۵) و «تضادهای اجتماعی آشتی ناپذیر» نام می برند. تصویر و عکس جلسات شب شعر کانون نویسندگان ایران در مهر ۱۳۵۶، «شب های شعر گوته» در اتاقی محقر با میز و صندلیهای مندرس، میزان توجه آریامهر به فرهنگ و روشنفکر و ترویج دانش را نشان می دهد. او البته مرحمت کرده و جمشید آموزگار را مامور حل مشکل اقتصادی کرده بود. اما بازاریان، که یکی از اصلیترین اقشار جامعه ایران بودند، ازجمله ناراضیان بودند و به انقلاب ضد شاه پیوستند. ظ
آنچه البته مهم است، نه اثبات فقر و فلاکت بلکه نقش مردمان محکوم به فقر در انقلاب ۵۷ و دلایل سیاسی این فقر و فلاکت است. نقش مردمان محکوم به فقر در انقلاب ۵۷ این بود که ابزار مخالفت روحانیون با شاه و ابزار قدرتگیری آنها شدند؛ روحانیون همیشه شیاد و دغلکار و لمپن، با دروغ و وعده و فریب مردم را به خود جلب کرده و سپس در راه مقاصد خود بکار گرفتند. روحانیون در این کار موفق شدند، چون از قبل، اسلام را و حکومت اسلامی را با عدالت و حق طلبی و مساوات و عدل علی و غیره به مردم فروخته بودند.
https://www.youtube.com/watch?v=-zr4j5gfEhc
اقبال نظرگاهی
۲۹ ژانویه ۲۰۲۵