آیلا نویدی و مهر میهن هرگز ندیده

مهستی شاهرخی

در سالنی در نزدیکی مترو و خیابان شانزه‌لیزه پاریس هستیم، در استودیوی مارینی. شانزه‌لیزه نماد پاریس و زیبایی و نور این شهر است. چند وقت است که به شانزه‌لیزه نیامده ام؟ نمی‌دانم. سالن استودیو مارینی کاملاً پر است از تماشاگران جوان فرانسوی. نام نمایش عدد ۴۲۱۱ کیلومتر معادل مسافت بین پاریس تا تهران است. راستی از این فاصله ایران چه‌شکلی است؟ 

مدت درازی‌است که از فاصله‌ ای به طول ۴۲۱۱ کیلومتر و به عرض چهل و چند سال و به ارتفاع همه تفاوت‌های فرهنگی و طبقاتی و قومی و عقیدتی زیسته‌ام. در این مدت گاهی به ایران نزدیک شده ام و گاه ایرانم به دیدارم آمده است ‌گاه در لحظاتی معدود در دیدار با دوستی یا آشنایی خود را در ایران احساس کرده‌ام. سابق هر وقت به ایران زنگ می‌زدم خواهرم از من اخبار شانزه‌لیزه را می‌پرسید و این‌که آیا اخیراً به شانزه‌لیزه رفته‌ام؟ که چه وقت به شانزه‌لیزه می‌روم؟ حالا دیگر خواهرم آسمانی شده و دیگر نیست تا تلفنی سر به سرم بگذارد و از من سراغ شانزه‌لیزه را بگیرد. یادش بخیر! پس این‌ها را اینجا می‌نویسم. حالا ببینیم «آیلا نویدی» نمایشنامه‌نویس و کارگردان و بازیگر ایرانی تبار نمایش این فاصله را چگونه دیده است؟

این نمایش اولین اثر آیلا نویدی است. همین نمایش برنده و یا کاندید کسب جوایز متعددی بوده است و در سال ۲۰۲۴ دو جایزه مولیر دریافت کرده است، یکی برای بهترین نمایش تئاتر خصوصی و جایزه بهترین بازیگر زن به «اولیویا پائولو-گراهام» در نقش یلدا. نمایشنامه آیلا نویدی چاپ شده و اجرای نمایش به علت محبوبیت زیاد از ۲۲ ژانویه دوباره در استودیو مارینی از سر گرفته شد.

آغاز نمایش مصادف است با تولد کودکی در پاریس. به روال معمول زائو در بیمارستان است و پدر بچه دنبال ثبت اوراق هویت نوزاد رفته است و تصادفاً فراموش کرده است هویت مادر بچه را در شناسنامه دخترش ذکر کند. مادر بچه اعتراض می‌کند و از او می‌خواهد که حتماً در اوراق شناسایی نام خانوادگی مادری‌اش کودک در کنار نام خانوادگی‌ پدرش حفظ شود. نوزاد فرزند مادری ایرانی است: مرجان دختر یلدا!

ذکر هویت مادر و نام خانوادگی در اوراق شناسایی کودک یکی از مبارزات فمینیست‌ها محسوب می‌شود که ورود در این مبحث در حوصله این مقاله نیست. گرچه در ایران در شناسنامه کودک نام و نام خانوادگی پدر و مادر ذکر می‌شد البته کودک همیشه با نام خانوادگی پدرش ثبت و معرفی می‌شود. 

کسب شناسنامه و ثبت هویت مادر برای کودک در جامعه پدر مردسالار چندان جدی گرفته نمی‌شود برای مادری ایرانی تبار مشکلی بغرنج است. او لازم است در دیاری که به والدینش پناه داده است و پذیرفته است هویت ایرانی خود را در شناسنامه‌ کودکش به ثبت برساند. همین اتفاق ناخوش‌آیند برای یلدا مقدمه‌ای می‌شود تا او را به خاطره‌های دور ببرد: به آغاز خودش، به تولد یلدا! 

آیلا یا یلدا نمایش را از ابتدا و با تولد خود آغاز کرده است. البته آیلا گمان می‌برد مشکل‌اش شخصی است و فقط خاص خانواده اوست. یلدا در جستجوی علت این آپارتاید در زمان پس پس و به عقب می‌رود. او تکه تکه به پیش از تولد، به آشنایی پدر و مادرش در پیش از انقلاب و ازدواجشان علیرغم مخالفت پدر مینا می‌پردازد. یلدا مانند ورق زدن آلبومی سرگذشت خود را در میان تکه پاره خاطرات دیگران به یاد می‌آورد و زمینه ماقبل تاریخ یا پیش از تولد یلدا بر روی صحنه بازسازی می‌شود. پدرش فریدون در زمان شاه روزنامه‌نگاری آزادی‌خواه بوده و به همین دلیل زندانی سیاسی شده ه و توسط ساواک شکنجه دیده است. از سوی دیگر پدر مینا نمی‌خواسته دخترش را به مردی که زندانی سیاسی بوده شوهر بدهد. 

آنچه یلدا به یاد می‌آورد حاصل جسته و گریخته گفته‌های پدر و مادرش و رفقای ایرانی آن‌ها است. سپس در ایران انقلاب می‌شود و زوج جوان به گروه چپ پارتیزانی فدایی خلق می‌پیوندند. فریدون پارتیزان چپ است و زندگی آن‌ها با نسل‌کشی خمینی برای پاک کردن مخالفان از صحنه روزگار در معرض خطر قرار می‌گیرد. آن‌ها به ناچار به صورت غیرقانونی، از طریق عبور از کوه‌های کردستان از وطن فرار می‌کنند. به تصویر در آوردن صحنه‌های روایی به ساده‌ترین شکل و با بازی بازیگران روی صحنه جان می‌گیرد.

فریدون و مینا در ابتدای دهه هشتاد میلادی به پاریس می‌رسند. نمایش اصلی آغاز می شود و این بار یلدا به شیوه ای نمایشی به طریقی ساده، روی صحنه به دنیا می‌آید. 

یلدا تا هجده سالگی فرزند دو پناهنده ایرانی در فرانسه است. بار دوری از وطن یا کشوری که هرگز ندیده بر یلدا سنگینی می‌کند. یلدا در خاک فرانسه متولد شده بدون آن که هویت فرانسوی داشته باشد. این پا در هوا بودن و احساس تعلق و ثبات نداشتن در زادگاهی امن برای یلدا آزاردهنده است. یلدا دختری‌ است که دوران بلوغ را در پاریس گذرانده است بدون این‌که مشکلات زندگی نوجوانان ایرانی را داشته باشد. زندگی یلدا از همان ابتدا با ایران، کشوری به فاصله ۴۲۱۱ کیلومتر با پاریس به شکلی غریب آمیخته بوده است. مینا و فریدون یلدا جگرگوشه‌شان را چون نطفه نهفته انقلاب در تبعید به دنیا آورده اند اما یلدا دور از پدربزرگ و مادربزرگ در حلقه رفقا پرورش یافته است. خانه والدین یلدا پناهگاه رفقا است. رفقا و مهمانانی که از زندان و مرگ گریخته‌اند و برای کسب پناهندگی به فرانسه آمده‌اند. یلدا در پاریس با ۴۲۱۱ کیلومتر فاصله با ایران بزرگ می‌شود بدون این‌که لحظه‌ای از زندگیش این ارتباط نامریی قطع و یا حذف شود. گروه شش نفره نمایش صحنه‌ها را برایمان بازسازی می‌کنند. داستان نمایش ساختار رمان اتوبیوگرافیک دارد و دنیای یلدا و جهان پیرامون او را به تصویر می‌کشد. در خلال نمایش همراه با یلدا متولد می‌شویم و همراه با او بزرگ می‌شویم و با نگاهی غریب به سرگذشت خود می‌نگریم و سعی می‌کنیم بفهمیم چرا زندگی‌مان دوگانه است؟ مگر فقط یلدا از بد روزگار دچار چنین سرنوشتی شده است؟

مگر پس از آن سونامی طوفان مانند، انقلاب به کل مصادره و اسلامی نشد؟ مگر پس از با حقه و مکر «بله» گرفتن ارباب خدعه‌ها از مردم، رای مردم را ندزدیدند و صاحب همه چیز نشدند؟ مگر از همان سال کم کم مردم جان خود را برنداشتند و از کوه و کمر و در پوست گوسفند مرزها را پشت سر نگذاشتند و چهار هزار و چند صد کیلومتر نگریختند تا در سرزمینی دیگر مانند کودکی از صفر شروع کنند؟ پس مهاجرت ایرانیان پس از در دهه هشتاد به هیچ وجه فردی و تصادفی نیست. خیل عظیم مهاجرت ایرانیان، همه مهاجران و تبعیدیان برای چیست؟ برای دیدن شانزه‌لیزه؟

هیچ آمار دقیقی از مهاجرت ایرانیان در دست نیست اما با توجه گمانه‌زنی‌ها و توجه به آمار داده شده قریب هفت میلیون تا ده میلیون ایرانی مهاجرت کرده‌اند. بیشترین مهاجرت ایرانیان به سوی شیطان بزرگ یا آمریکا و کانادا بوده است. حتماً آنها هم داستان‌های بسیاری برای گفتن دارند. به نظرم همه وقایع را باید به صورت شفاف به تماشاگری که شاید در میان‌شان مرجان‌ها و یلداها و آیلا ها باشند نشان داد. 

در اینجا همه چیز از ذهن یلدا روایت می‌شود. از آنچه شنیده و از آنچه دیده یا ندیده و در مجموع آنچه یلدا از زندگی پدر و مادرش و وقایع فهمیده است. نمایش با بازی بازیگران و با استفاده از حداقل دکور و وسایل صحنه با سادگی اجرا می‌شود و با موسیقی ایرانی و ترانه های خاطره انگیز ایرانی همراه می‌شود و اجرا را دلنشین می‌کند. گه‌گاه بازیگران فرانسوی جملات و کلمات فارسی به زبان می‌آورند تا چاشنی اگزوتیک و شرقی را به نمایش اضافه کنند. نمایش از طریق نشانه‌های ساده و تئاتر روایی نقل و اجرا می‌شود و زندگی حداقل دو نسل از مهاجران و تبعیدی‌های ساکن فرانسه را نشان می‌دهد و از اینرو تئاتر دیاسپورای ایرانیان و تئاتر مهاجران و تئاتر انتگراسیون است.

آنچه آیلا نویدی در عنوان نمایش به آن اشاره می‌کند کیلومترها فاصله است. فاصله‌هایی که فقط جغرافیایی نیستند بلکه ابعاد زمانی تاریخی و فرهنگی نیز دارند. آیلا بار این فاصله‌ها به دوش کشیده و با این همه فاصله، از دره عظیمی که بین دو نسل ایجاد شده حرف می‌زند. آنچه او مطرح می‌کند تفاوت نگاه و تفاوت فرهنگی پناهنده-مهاجر با فرزند زاده شده در فرانسه است. تفاوت دو نسل با دو مشکل متفاوت. تقابل دو هژمونی فرهنگی را در تقابل فضای عمومی و فضای خصوصی را به وضوح می‌بینیم. نسل والدین همچنان خود را به اعتقادات و باورهای پیشین آویخته و در رویای بازگشت به سر می‌برد. نسل آیلا یا یلدا اکنون در زادگاه و زبان خود زندگی می‌کند و هر کدام سرنوشت متفاوتی دارند. آیلا یا یلدا ادامه آنها نیست و از سوی دیگر نباید نگاهش را به والدینش تحمیل کند. 

آنچه دیدیم تراژدی تولد کودکی در فرانسه از پدر و مادری پناهنده سیاسی‌ است. آن‌ها زبان فرانسه نمی‌دانند. پناهندگان نیز مانند کودکی در دبستان، باید بر سر کلاس‌های زبان‌اموزی مخصوص پناهندگان بنشینند. کودکی که تکالیف والدینش را می‌نویسد و بعدها نقش مترجم را در ادارات برای آنها به عهده می‌گیرد، او همان کودکی‌ است که به دلیل اعتقادات و پافشاری والدینش ملیت کشور زادگاهش را ندارد و تا هجده سالگی از مزایای آن برخوردار نیست. یلدا تا هجده سالگی یک «کودک – پناهنده» بوده است، چون پدر و مادرش در کشوری که پناهگاه‌ آنان شده به صورت موقت و ناپایدار زندگی می‌کنند. آن‌ها پس از سالها ماندن در فرانسه اقامت خود را موقتی پنداشته‌اند و اگرچه سال‌ها در فرانسه بوده‌اند اما به امید روزی که بتوانند به ایران برگردند هیچ نوع آینده‌نگری برای فرزندانشان نداشته‌اند و روزگار را روز به روز به امید بازگشت سر کرده‌اند. اینجاست که یلدای نوجوان به انتقاد از آنها و این‌گونه زیستن می‌پردازد اما چون راه‌حلی برایش ندارد، این موقعیت دشوار را به روی صحنه می‌آورد تا از سنگینی بار رنج دوگانگی در دوران سخت نوجوانی بکاهد و روحش آرام شود. 

می‌دانیم که هر دیاسپورایی با ایده «بازگشت» همراه است. گاهی اوقات بازگشت به معنای فیزیکی است، مانند نقل مکان افراد آفریقایی‌ تبار از قاره آمریکا. بیشتر اوقات، میل به بازگشت با آگاهی از عدم امکان آن افزایش می‌یابد. در این موارد می‌تواند ابعاد سیاسی، فرهنگی و معنوی قدرتمندی به خود بگیرد. به عنوان مثال، اکثریت بزرگ مردم آفریقایی‌تبار در قاره آمریکا، هرگز نمی‌توانستند امیدوار باشند که به معنای واقعی کلمه به آفریقا نقل مکان کنند – اما همین واقعیت به توضیح شکوفایی جنبش‌های بازگشت به آفریقا کمک می‌کند. «رویای بازگشت به زادگاه» در دیاسپورا تقریباً امری عمومی است. نکته غیر قابل درک برای یلدا شرایط متفاوت و تحمل‌ناپذیر زندگی در دیاسپورا برای کودکان است. رنج عظیمی که از طریق والدین به کودکان انتقال پیدا می‌کند و روح شکننده کودک تحمل و توان هضمش را ندارد. تعریف شرایط زندان، شکنجه، اعدام، کشتار و فرار برای کودکی که دارد در فرانسه (کشوری که مجازات اعدام در آنجا لغو شده) بزرگ می‌شود، هولناک است و زخم عمیقی بر روح کودک وارد می‌کند که آثارش بر روان او تا سال‌ها باقی خواهد ماند.

انقلاب مهسایی و انفجار ناگهانی جوانان ایرانی در پی مرگ دلخراش مهسا امینی و اعتراضاتی که به دنبالش سرکوب شدید و پرپر شدن آن‌همه نوجوان زیبا و لشگری از جوانان برومند، ضربه‌ای‌ است بر هجوم خاطرات آیلا و میل به مطرح کردن مشکل خود. یلدا حکایت خود را برای تماشاگر بیان می‌کند و مشکل «امید به بازگشت» را مطرح کند. گرچه امید به بازگشت بخشی از سرنوشت تبعیدی است. به یاد بیاوریم پس از انقلاب اکتبر روس‌های مهاجر به کشورهای دیگر و دورتر گریختند وگرنه تعداد قربانیان دوره استالین از بیست و سه میلیون نفر فراتر می‌رفت. بسیاری از روس‌های ارتدکس به شمال ایران و یا آذربایجان گریختند. هفتاد و دو سال بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی عده‌ای از کشورهای زیر سلطه رهایی یافته به کشور زادگاه و به سوی پیشینیان خود بازگشتند تا اقوام گمشده یا خانه کودکی پدران خویش را بیابند. فراموش نکنیم که هیچ‌چیز ابدی نیست. هر چیزی «آغاز» شده، زمانی هم «پایان» خواهد گرفت. اما کاش می‌توانستیم از راه صحیحی به این «پایان» سرعت ببخشیم.

سادگی، دو فرهنگی بودن، موضوع جذاب انقلاب و گریز از مرگ و فرار از راه کوهستان و از سوی دیگر رشد کودکی که در دل یک خانواده پارتیزان چپ و فراری و تبعیدی داستان را پرکشش می‌کند. یلدا در کنار عموها و خاله‌های پناهنده و دور از آغوش پدربزرگ و مادربزرگ رشد می‌کند. در طول نمایش چند بار به گروه «فدایی» و «فدائیان خلق» اشاره می‌شود، نمایشنامه و نمایش در جهت ثبت و مستند کردن تاریخ و ریشه‌های خانواده مؤلف است. تاریخ یلدا وقایع و جریانات مبارز و موازی دیگری که در ایران دوره انقلاب وجود داشت را در بر نمی‌گیرد و بر روی روایت شخصی خانواده و گروه آنان متمرکز باقی می‌ماند. گرچه همه چیز در چارچوب نمایش براساس وقایع یک سرگذشت حقیقی برای تماشاگر غربی مجاز و قانع کننده به نظر می‌رسد. 

اما ناگهان در پایان در حالی‌که ترانه «ترانه امشب در سر شوری دارم» را می‌شنویم 

کابوسی سریع و بی کلام بر روی صحنه شکل می‌گیرد، می‌بینیم یلدا به همراه شوهر فرانسوی‌اش به ایران بازگشته و گلدانی پر از خاکستر پدر و مادرش را بر سر خاک داغ‌دیده ایران می‌باشد! آخر مگر قرار نبود با هم بیاییم و گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم؟

مگر نمی‌خواستیم فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم؟

و اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد من و ساقی بهم تازیم و بنیادش براندازیم؟

اااا، پس چرا اینطوری تموم شد؟

آیا همه‌ این ناملایمات و سختی‌ها را تحمل کردیم تا «مراسم خاکستر افشانی» را در پیشگاه جمهوری ملاها اجرا کنیم؟ 

مشکل‌مان این بود که تا حالا کسی را نداشتیم خاکسترمان را به میهن ببرد و بر روی خاک غصب‌شده و تصرف شده ایران بپاشد؟ 

این اپیزود نهایی بدجوری بر من سنگینی می‌کند؟ چه پایان سیاهی!

در فکرم، چشم‌انداز تازه‌ کجاست؟ 

نمایشنامه‌های چخوف قبل از انقلاب اکتبر را به یاد بیاوریم: آدم‌ها‌ عاشق می‌شوند بعدش فارغ می‌شوند، ازدواج می‌کنند، خانه عوض می‌کنند، به تبعید می‌روند، به خانه برمی‌گردند یا اصلا می‌میرند اما هرگز رویاهایشان را رها نمی‌کنند. پرسوناژهای چخوف با امید به زندگی ادامه می‌دهند. آن‌ها در رویای این هستند که در آیند‌ه‌ای دور، چهارصد سال دیگر آدم‌های دیگر به دست‌آورد رنج‌هایشان خواهند رسید و طور دیگری خواهند زیست. فقط بزرگ‌ترین غصه‌شان این‌است که کاش می‌فهمیدیم برای چه درد می‌کشیم؟

«من رویایی دارم» از دوره مارتین لوترکینگ داشتن رویا بازتاب‌دهنده امید مبارز است. او به جای تمام مبارزان «رویای جهانی بدون تبعیض و برابر» را بیان کرد. مینا و فریدون فرهادی، والدین یلدا نیز مانند جوانان هم نسل‌شان در دوران پر آشوب انقلاب رویاهایی داشته‌اند که علیرغم گذشت زمان و بالا رفتن سن و خاکستری شدن موها هرگز به رویای خود پشت نکرده‌اند و هنوز خواستار برادری و برابری و رفع تبعیض‌ها و برقراری عدالت اجتماعی هستند. آن‌ها و آن رویاها هنوز تبدیل به خاکستر نشده‌اند.

نمایش با ترانه‌ انقلابی «بلا چاو » به زبان فارسی و عبور طومار درازی از اسامی کشته شدگان و جان‌باختگان جنبش مهسایی که بر روی اکران سیاه ته صحنه نقش بسته است به پایان می‌رسد.

یلدا اگر بدون هیچ فاصله‌ای به تاریخ نگاه کند و به روشنی می‌تواند به انقلاب ملت شکم سیری که «نه برای نان بلکه برای دین»(اشاره به مقاله میشل فوکو در حمایت و تجلیل از انقلاب اسلامی) به پا خواسته با تردید و سوءظن نگاه کند. یلدا فرانسوی است و وارث ویکتور هوگو و انقلاب فرانسه پس با نگاهی به وقایع چهل سال اخیر، از اعدام‌های ابتدای انقلاب در پشت‌بام مدرسه رفاه و قتل‌های فجیع و سازمان یافته شاپور بختیار و سروش کتیبه در پاریس و سال بعد قتل فریدون فرخزاد در خارج از مرزها (او سیاست‌مدار نبود و فقط یک خواننده و مجری برنامه شو و مخالف جمهوری عمامه و آخوند بود) را فراموش نکند. یلدا چشمان خود را بر روی وقایعی که در دو سال گذشته بر ایران گذشته است باز کند و ببیند، نسل زد و نوه‌های انقلاب که روسری‌ها را به آتش کشیدند را ببیند و کسانی مانند نیکا و مهسا و حدیث و پویا و حمیدرضا را نمونه قرار دهد تا چشم‌انداز گسترده‌ و پر‌ امید انقلاب «زن، زندگی، آزادی»، آرمانی که چون گردنبندی بر گردنش آویخته را نشان دهد. 

البته آیلا نویدی هنگام دریافت جایزه مولیر خواستار لغو حکم اعدام توماج صالحی رپر زندانی شد اما هزاران جوان دیگر هنوز در زندانهای مخوف جمهوری ملایان به سر می‌برند و هر چند روز یکبار از خواندن اعدام ناگهانی جوانی غافلگیر می‌شویم. «توماج» نام مبارزی ترکمن بود که به دستور خلخالی در بهمن ۵۸ اعدام شد و از آن به بعد ایرانیان مبارز برای زنده نگه داشتن نام «توماج»، نام پسرشان را «توماج» گذاشته اند. توماج صالحی نیز از نسل پس انقلاب است. او با وجود دستگیری و تحمل شکنجه بسیار، تاکنون چراغ امید را در دل ایرانیان روشن نگه داشته است.

مبارزه آزادی‌خواهانه مردم ایران و نسل زد هم‌چنان ادامه دارد، اما کودکی که در بستر گروهی طرفدار مبارزه مسلحانه و اندیشه‌های چریکی – انقلابی دهه پنجاه و شصت میلادی بزرگ شده مانند یک ماهی در تنگ آب است، او شنا در رودخانه را نیاموخته است. نگاه و اثر فرد است که نشان می‌دهد تا چه حد نفس مبارزه و هنر مقاومت را آموخته است؟ البته ذات ماهی با شنا کردن آمیخته است، اما مقاومت در برابر جریان شدید آب را چه بگوییم؟

یادمان نرود که مرغ یک پا ندارد بلکه دو پا دارد، مرغ هنگام استراحت و یا تمرین یوگا گاهی یک پایش را بالا می‌گیرد تا تعادل خود را حفظ کند و به همین دلیل برخی می‌پندارند که مرغ فقط یک پا داشته است. حکایت مهاجران و سیاسی‌ها و تبعیدیان همیشه یکی نیست. آنچه گروه «الف» و یا «ب» گفته است، فرمول ابدی نیست و بر اساس شرایط هر قانونی می‌تواند متحول شود. تئوری نسبیت انیشتین را به یاد بیاوریم. بستگی دارد چی کجا و کی و چطور اتفاق بیفتد. در خلال سالیان بسیاری از مبارزان ایرانی که در گروه های پارتیزانی و چریکی فعال بودند با زندگی در کشورهای دموکراتیک تحول عقیدتی پیدا کرده‌اند و اکنون علیه اعدام فعالیت می‌کنند و به جای مشی مسلحانه به انتخابات پارلمانی روی آورده‌اند و همه این تحولات می‌تواند سوژه‌های جالبی برای تئاتر دیاسپورا باشد.

حافظه تاریخی و میراثی برای فرزندان

تاریخ مهاجرت و تبعید ایرانیان در دوره پس از پهلوی و دوران سلطه فاشیسم توتالیتر دینی ناتمام است و به صورت کامل نانوشته مانده است. پس از بیش چهار دهه پس از انقلاب و در قاره‌ای دیگر، از پاریس با نگاهی از دور به خوبی می‌شود دید که در ایران فقط چریکهای فدایی نبودند که توسط رژیمی خودکامه و سفاک دستگیر و زندانی و شکنجه و اعدام شدند، به غیر از گروه‌های طرفدار مبارزه مسلحانه در ایران، مردمانی از اقوام متفاوت ایران، مردمانی دیگر با عقاید و کیش‌های دیگر، اقلیت‌های مذهبی، اهل تسنن، بهائیان، کردها، بلوچ‌ها، ترکمن صحرا، غیر شیعیان، دراویش، شیعیان دگراندیش قربانیان این حکومت تمامیت‌خواه بوده اند. مردمانی هم هستند که زندگی عادی داشتند و با از راه رسیدن حکومت مذهبی در جستجوی آزادی‌های فردی بار خود را بستند و راهی تبعید شدند.

بسیاری از ایرانیان مهاجر، یا مهاجران دوره جنگ ایران – عراق و مهاجران اقتصادی‌اند و یا برای حفظ آزادی‌های فردی در سراسر جهان پراکنده شده‌اند از مالزی تا ژاپن، از استرالیا تا آمریکای جنوبی و مکزیک، به لطف حکومت غاصب ایرانی‌ستیز و بنیادگرای افراطی، ایرانیان به غیر میهن و زادگاه خود، راهی همه جای جهان شده‌اند.

یلدا به عنوان یک ایرانی تبار فرانسوی خودش را موظف می‌داند که از هویت ایرانی‌اش دفاع کند. هویت فقط نامی در یک شناسنامه نیست. یلدا به عنوان انسانی دو فرهنگه و بزرگ شده در فرانسه موظف است از آزادی بیان خود بهره بجوید و در راستای بیان حقیقت گام بردارد. یلدا موظف است تاریخ و چگونگی وقایع و علت پناهندگی والدینش را برای فرزندش به درستی توضیح دهد. یلدا به عنوان فرانسوی موظف است نقش فرانسه و دورویی حکومت‌های اروپایی، به‌خصوص فرانسه را در سرنوشت امروز ایران به مرجان فرزندش و به مردمان فرانسه نشان بدهد. حافظه تاریخی همان چیزی است که برای مرجان به میراث خواهد ماند. 

یلدا در فرانسه می‌تواند با تسلط کاملی که به زبان فرانسه دارد سری به کتابخانه‌ ملی و آرشیو نشریات بزند تا اسنادی از انقلاب به سرقت رفته ایران را به چشم ببیند، در نشریات فرانسه اخبار جار زدن و پذیرش پناهندگی‌اش از طرف فرانسه و ورود آیت الله خمینی به پاریس با دهل و نقاره در رسانه‌ها و پیام‌های پشتیبانی آن سال‌ها و اسناد حمایت بسیار چپ فرانسه از آیت الله را می‌توان به وضوح دید. امضای ژان‌پل سارتر و خانم سیمون دوبوار فمینیست را نیز در پشتیبانی از آیت‌الله به چشم دید! در همین مسیر می‌شود نقش مقالات میشل فوکو فیلسوف چپ‌گرا، در تجلیل و حمایت از شورش ملت ایران برای احیای اسلام را مطالعه کرد و می‌توان تاریخ چند وجهی و چند بعدی نه فقط برای مرجان بلکه ماری‌ژان هم تألیف کرد. 

«جهان سراسر صحنه نمایش است، و مردها و زن ها جملگی بازیگران، ورود می کنند و خروج میکنند،…» شکسپیر.  تعویض قدرت کارگردانی شده را به یاد دارید؟ می‌شود به عنوان یک فرانسوی به خوبی نشان داد که فرانسه در آوردن خمینی از نجف به پاریس و مدیاتیزه کردن او و منزوی کردن محمدرضا پهلوی نقش عمده‌ای داشت. چرا هر شب رادیو بی‌ بی سی بیانیه‌های خمینی را پخش می‌کرد و جنبش را به نفع او انحصاری‌ می‌کرد؟ غرب و چپ فرانسه چون ارکستری هماهنگ شده از آیت الله چهره سازی و بر علیه شاه پشتیبانی کردند. سپس دولت فرانسه آیت‌الله را همراه با گروهی مامور سیا و جاسوس جمع کرد و در یک هواپیمای ایرفرانس جهت سرکوب قیام مردم ایران و تصاحب قدرت به تهران فرستاد.

از بهمن پنجاه و هفت به بعد همین نقش را چپ مبارز ایران در حمایت از ایت‌الله به عهده گرفته است و با شعار ضد امپریالیستی از ملایان و آخوندهای متحجر حمایت کرده است. در همه این چهل و چند سال گذشته مردم ایران بدون حامی و بی‌پناه بودند. از مردم به عنوان سیاهی لشگر استفاده شد. سرکوب و حذف اپوزیسیون فعال و تصاحب ثروت ملی و تخریب صنایع کشور به نام اسلام ماموریت حکومت غاصب بود که با کشتار و سرکوب و جنگ به اشکال مختلف تاکنون ادامه یافته است.

یادآوری می‌کنم که این اولین کار آیلا نویدی است و با توجه به زمان به روی صحنه آمدن نمایش و پس از انقلاب ژینا به روی صحنه آمده و توانسته توجه تماشاگران را جلب کند و با موفقیت روبرو شود. همین استقبال برای آیلا نویدی امتیازی است و درهای بسیاری را برایش باز می‌کند و چه بهتر که او همه داستان‌هایی که از دو فرهنگه بودن دارد یکی پس از دیگری به روی صحنه بیاورد و به مرور زمان هنر خود را صیقل داده و یکی از نویدهای نمایشنامه نویسی دیاسپورای و فرانسویان معاصر باشد. 

درست است که بخشی از خیل ایرانیان در راه مبارزه برای آزادی به تبعید رسیدند و عشق به ایران و امید به بازگشت را در قلب خود زنده نگه داشتند. اما نسل فرزندان آنها، نسل یلدا ها و آیلا ها مستحق سرنوشتی از آنجا رانده و از اینجا مانده نیستند. آنها در جستجوی جایگاه خود در زندگی هستند. در فرانسه متولد شده اند و ایرانی تبار‌اند و باید در سرزمینی که در آن به دنیا آمده‌اند، در زبانی که با آن رشد کرده‌اند زندگی خود را بسازند و خود را به ثبت برسانند. آیلا نویدی در ابتدای انقلاب مهسایی و جنبش «زن، زندگی، آزادی»، از طریق نوشتن این نمایش زندگی سه نسل ایرانی را به نمایش می‌گذارد. خاطرات و دریافت شخصی خود را از مبارزه والدینش در دوره پهلوی و دوران انقلاب و سپس تلاش‌ فردی‌اش برای کسب هویت و خود یابی و یافتن مسیر جدیدی برای کسب آزادی‌ها، و چه مسیری بهتر از دنیای هنر و دنیای تئاتر. در سرزمین ادبیات و تئاتر همه چیز آزاد است و می توان همه رویاها را به حقیقت تبدیل کرد. ایلا می تواند به جای ریختن خاکستر اموات بر خاک و در آغوش کشیدن خاک تاراج‌ شده میهن، آن نسل سوخته و خاکستر شده را ققنوس‌وار از دل خاکستر زنده کند و در آغوش بکشد. آنها نمرده‌اند، آنها هرگز نمی‌میرند چرا که همگی در روح جمعی ما زنده‌اند. ندا و مهسا و رنگین کمان کیان همیشه در روح جمعی ما حضور خواهند داشت.

در مورد نمایش و همچنین صحنه هایی از نمایش و مصاحبه با آیلا نویدی

https://www.theatremarigny.fr/evenement/4211-km/

https://asre-nou.net/php/view.php?objnr=62196

https://m.youtube.com/watch?v=kl3MdTf_XS4

https://m.youtube.com/watch?v=GaRhIRGJlPU&pp=QAFIAQ%3D%3D

https://m.youtube.com/watch?v=IffqII0w6II

https://www.gozaar.net/a/7812?amp=1

https://goo.gl/WiBxAS

پیام بگذارید

رفیق فواد مصطفی سلطانی

اتحاد کارگری