گوگوش در آخرین کنسرت چند روز پیش خود که با حضور ۱۸ هزار ایرانی در تورنتو کانادا برگزار شد با صدایی عزادار و بغض آلود و مرثیه گونه در سوگ “مرگ خودخواسته و انتحاری” ابراهیم نبوی مدیر سیاسی سابق وزارت کشور در اوایل انقلاب از او بعنوان “دوست نازنین و گرامی” یاد می کند و به مردم ایران تسلیت می گوید.
در ویدیو ضمیمه ابراهیم نبوی با تمجید از گوگوش میگوید: “گوگوش آدم منحصر به فرد جامعه ایران بود که بیش از حافظ, بیش از قرآن, بیش از همه چیز در ذهن جامعه ما مانده”. وانگهی ویدیوهای مصاحبه قدیمی گوگوش در اینترنت موجود است (ویدیو ضمیمه) که می گوید با انقلاب (علیه رژیم) مخالف است و راه درست را “اصلاح طلبی” می داند. حال گوگوش مثل ابراهیم نبوی و هزاران نفر دیگر بعدها چقدر تغییر عقیده دادند و به اصطلاح “عوض” شدند و به اصلاح طلبی و تغییر تدریجی ماهیت رژیم روی آوردند, امریست میمون و موضوع اصلی این مقاله نیست. موضوع اصلی این است که می توان بخشید اما هرگز نمی توان فراموش کرد”.
زیرا شوربختانه بقوی سعدی و کسروی و شاملو و شفیعی کدکنی و بسیاری از بزرگان, ما ایرانیان حافظه تاریخی نداریم؟ سعدی می گوید: “قوت حافظه گر راست نیاید در فکر / عمر گر صرف شود در سر تکرار چه سود؟”. شاملو میگوید: “این توده حافظه تاریخی ندارد. حافظه دست جمعی ندارد، هیچ گاه از تجربیات عینی اجتماعیاش چیزی نیاموخته و هیچ گاه از آن بهرهای نگرفته است”. محمدرضا شفیعی کدکنی می پرسد: “از چنین ملتی چگونه باید توقع حافظه تاریخی داشت؟ ملتی که با افتخار نام های مهاجمان و غارتگران سرزمین خود را مثل تیمور و چنگیز و اسکندر و غیره بر فرزندان خود می نهند.
حافظه تاریخی اندیشیدن پرسمان محور است به رخدادهای گذشته که همواره باید بازاندیشی شود تا ماندگار بماند و وقایع تلخ تکرار نشوند و بعنوان “معلم آموزگار” با ما یاد بدهند و چراغ راه آینده شوند. و در این راه نباید از باطل شدن علایق و باورهای غلط و ایقان ها و مسلم های خود هراسید. زیرا حفظ حافظه تاریخی همانند واکسیناسیون برای جلوگیری و پیشگیری از تکرار فاجعه و مبتلا به “بیماری فراموشی” است ـ بخصوص برای نسل پسا انقلاب که در بطن حوادث اوایل انقلاب حضور و تجربه شخصی نداشته اند که چگونه “غول آدمخواری” بنام جمهوری اسلامی زاده شد و شکل گرفت و با کمک امثال ابراهیم نبوی ها رشد کرد و به هیولایی خون آشام تبدیل شد که از همان ابتدا نه تنها فرزندان خود مثل قطب زاده را بلعید, بلکه حتی امثال خودی هایی مثل سعید امامی و نایب خمینی را هم نابود و دفع کرد.
بنده هیچگونه خصومتی شخصی با امثال ابراهیم نبوی نداشته و ندارم. اما او را از فروردین سال ۵۸ می شناختم. نه شخص او را, بلکه دقیقا شبیه او را در دانشکده خودمان در تهران می شناختم که همکلاس من بود, اما یک آدم فالانژ بی نهایت متعصب و ذوب شده در خمینی و یکی از فالانژهای حزب اللهی مسئول انجمن اسلامی دانشکده که در حذف و نابودی همکلاسان دگراندیش خود زره ای گذشت و رحم و مروت نداشت. و هم او باعث شد با گزارش او بعنوان “دانشجوی ضد انقلاب” مانند بی شماری از دانشجویان (و استادان) از دانشگاه اخراج شوم. دقیقا کاری که همزمان ابراهیم نبوی در دانشگاه شیراز می کرد. اسفا که در اوایل دهه ۶۰ این دو, دو سرنوشت متفاوت پیدا کردند. همکلاس من حتی دهه ها قبل از پیدایش “اصلاح طلبی” دگرگون گشت و طرفدار سازمان مجاهدین شد و اعدام شد. اما فالانژ گری ابراهیم نبوی آنقدر بیش از حد بود که او را به تهران فرا خواندند و به سمت مدیر سیاسی وزارت کشور گماشتند تا با افراد جلادی مانند اسدالله لاجوردی همکاری کند. واقعا نمی دانم مدیر سیاسی شدن ابراهیم نبوی دقیقا همزمان بود با اعدام آن همکلاسی سابق من یا نه؟ آن را می گذارم و می گذرم؛ زیرا اینگونه وقایع تلخ و خونبار در اوایل انقلاب بیشمار بودند.
متاسفانه تحریف تاریخ هر روزه تکرار می شود. چه در تورنتو کانادا و چه در ام القرای جهان اسلام. و اعتراف می کنم که مقابله با آن کار آسانی نیست. همین امروز (سه شنبه) خبرگزاری های جمهوری اسلامی مثل مشرق نیوز و تسنیم گزارش از برگزاری مراسم نکوداشت و تجلیل از به اصطلاح “ستارگان شهر” به همت شهرداری تهران از یک فالانژ حزب اللهی متعصب (بی مغز آن زمان) در اوایل انقلاب بنام عماد افروغ می دهند. همسرش امروز در این کنفرانس از خوی ظلم ستیزی و عدالت خواهی عماد افروغ می گوید؛ که باید گفت یا جل الخالق ! سه سال پیش در مقاله ای بنام “سخنی با مدافعان “معنویت” اول انقلاب و اپوزیسیون مسخ شده” با استناد به تجربیات شخصی از عماد افروغ به تفصیل با لینک و مستندات در مورد فالانژ گری, شیادی و شارلاتانی این فرد نوشتم. و با اقتباس از شعر شاملم نوشتم: “اگرچه امثال بنده آن تجربه تلخ اوایل انقلاب را از یاد نبرده ایم یک سر. اما ممکن است در بین نسل جوان کسانی باشند که حدیث باد فروشان (و کنسرت برگزارکنندگان) را بکنند باور”.
بعد از تعطیلی دانشگاهها بنده در زادگاه خود چابهار معلم ساعتی (قراردادی) در دبیرستان و هنرستان شهر شدم. عماد افروغ نیز همزمان “همکار معلم” من بود. و هم او بود که باعث اخراج من بعنوان “معلم ضد انقلاب” شد که داستانش را در آن مقاله و مقاله دیگری دو سال پیش بنام “سروش،مجرم بدهکاری که طلبکار شده است” نوشتم و گفتم: “البته تلخی سرنوشت بنده از کمترین کمترین ها بوده و شخصا گله ای نیست. اما تلخی سرنوشت هزاران استاد و دانشجو که در دانشگاها به خون غلطیدند و اخراج و یا به زندان رفتند و شکنجه و اعدام شدند هرگز قابل بخشش و فراموشی نیست”. زمانی که عماد افروغ درگذشت امثال خامنه ای و اژه ای مرگ وی را تسلیت گفتند.
تعجب آور نیست که علی ربیعی دستیار اصلاح طلب رئیس جمهور همسو و هم زبان با گوگوش مرگ ابراهیم نبوی را تسلیت می گوید. علی ربیعی که در اوایل انقلاب خود یک چماقدار حزب اللهی فالانژ خونریز بود با اسم مستعار عباد شکنجه گر شناخته شده ای بود که با وضو وارد اتاق بازجویی می شد و با افتخار از خفه کردن هولناک مخالفان رژیم در جعبه های تابوت سخن می گفت. ابراهیم نبوی به همراه صدها همکار خود مثل ربیعی و رئیسی و افروغ و امثالهم در کِشت و باروری و آبیاری نهال خونریز جمهوری اسلامی در اوایل انقلاب نقش بسزایی داشتند, اگرچه بعضی از آنها بعدها اصلاح طلب و منتقد و طلبکار شدند؛ که مرا بیاد غزل گویای حافظ می اندازد که می گوید: “محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد / قصه ماست که در هر سر بازار بماند”.
تعجب آور نیست که ابراهیم نبوی اصرار داشت باید هزاران اعدامی بیگناه دهه ۶۰ را فراموش کرد و از آن مرحله تاریخی عبور نمود. تعجب آور هم نیست که وی اخیرا مردم را به شرکت در انتخابات ریاست جمهوری تشویق می کرد و به پزشکیان رای داد و سپس برای بیعت با وی در نیویورک به محضر رئیس جمهور منتخب خود “شرفیاب” شد و با افتخار به او کتاب هدیه داد. اینکه دیگر ۴۴ سال پیش نیست؛ بلکه ٤ ماه پیش است و آن هم در آمریکا اتفاق افتاد ـ درست در محل زندگی و کسب درآمد میلیونی امثال گوگوش !
لذا مآل مقال و یا بعبارتی جان کلام اینجاست که نمی توان به دلیل بیماری “نسیان حافظه تاریخی” و یا علایق شخصی خُرد و حقیر خویش تاریخ نه چندان دور را با تحریف معکوس جلوه داد و در مدح کسانی قلم فرسایی و یا مرثیه خوانی کرد که در روزگاری نه چندان دور بعنوان “فالانژ حزب اللهی حکومتی” عمله نظام بودند و شریک جرم در دستگیری و شکنجه و اعدام هزاران دختر و پسر نوجوان که جرمشان فقط خواندن یک نشریه بود. و هنوز هم بند ناف خونین خود را از رژیم نبریده اند. می دانم که قلم نگارنده به اندازه صدای امثال گوگوش و رسانه های اصلاح طلب فارسی زبان رسا نیست, اما در حد و بضاعت جزیی خویش تلاش می کنم تا حافظه تاریخی ما حفظ شود تا از یک ابتذال به ابتذال دیگری در نغلتیم. زیرا معتقدم گوگوش از تک تک افراد ۱۸ هزار نفری آن کنسرت مبالغی بین ۲۰۰ تا ۷۰۰ دلار پول بلیط دریافت کرده بود تا خاطره های گذشته هنری را زنده کند و نه اینکه خاطرات سیاسی خون و جنون اوایل انقلاب را با مدح و ستایش امثال ابراهیم نبوی ها با سفید شویی و مرثیه گویی محو کند. کسانی که تاریخ در مورد آنها چهار دهه پیش حکم صادر کرده بود.
عبدالستار دوشوکی
مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن
سه شنبه ۲ بهمن ۱۴۰۳