سرگذشت و سرنوشت فرهنگ در یک رژیم توتالیتر موضوع اصلی نوشته های غلامحسین ساعدی در رژیم های شاه و شیخ بود. به جرات می توان گفت هیچ کس به زیبایی، عمق و ظرافت او به چنین مقوله ای نپرداخته است. به ویژه بعنوان یک هنرمند، در مورد هنر، که در کنار “دانش و بینش پویایی انسانی” آن را از ستون های اصلی فرهنگ می داند، نظری بس صائب دارد. مسخ کردن هنر و آن را بصورت وسیله تبلیغ درآوردن، نابودی بسیاری از آثار هنری و تاریخی، سانسور و کنترل شدید و دخالت مستمر در تمام ابعاد زندگی هنری جامعه از سوی سران و سردمداران و دست اندرکاران هنرستیز رژیم ملاتاریا، سرکوب هنرمندان و روشنفکران مردمی و انقلابی، تقبیح موسیقی و نشان دادن روضه خوانی و اشک و آه بجای آن، ترویج و تبلیغ خرافات، موهومات و جزمیات در آثار هنری و بویژه تبلیغ مرگ بعنوان موضوع اصلی قصه و نمایش و شعر و نقاشی، از اموری بودند که روح هنر ما را آزار می دادند و او را به فریاد و افشاگری وا می داشتند. از بی محابا و با صداقت، صمیمیت، صراحت و ظرافتی که خاص او بود، تحجر و خشک اندیشی دستاربندان حاکم را به باد حمله می گرفت و جاپای آن را در سیاست هنری آنها و در بلایی که بر سر فرهنگ و هنر آورده اند نشان می داد و همچون نقاشی زبردست چه در داستانها و نمایشنامه های خود و چه در مقالات و سخنانش، عمق فاجعه تسلط ملاتاریا و لومپن ها بر تمام ابعاد زندگی و فعالیت اجتماعی، از جمله هنر و فرهنگ را ترسیم می نمود.
غلامحسین ساعدی ریشه در آب و خاک فرهنگ، زبان و تاریخ ایران و مردم ایران داشت. این ریشه در او چنان قوی و محکم بود که درد غربت تا آخرین روزهای عمر او را رها نکرد. او در تبعید خود را به مثابه درختی می دید که ریشه اش را از زمین اصلی و مناسب خود بیرون آورده و در آب و خاکی بیگانه از نو کاشته باشند. از این رو این “دورمانده از اصل خویش”، روزگار وصل را، هر روز و هر شب، با شوق و بی تابی باز می جست و در آرزوی بازگشت به “نیستان”ی، که از آن بریده بودنش، روزشماری می کرد، به سرزمینی که از هر سو و هر جنبه به تاراج قوم بی همه چیزی رفته بود.
اما درد غربت، شوق وصال و بی تابی برای بازگشت به وطن مالوف باعث نشد که ساعدی به نوامیدی و دلمرگی و بیهودگی تسلیم گردد. برعکس او خود سرمشق و نماینده هنرمندان و روشنفکرانی شد که نخواستند و نمی خواهند در برابر دردها و مشکلاتی که غربت فراهم می کند کمر خم نمایند. پس حتی در برابر چنین دوران و شرایطی بیکار ننشست و تا آنجا که توانست نوشت و فریاد زد، علیه خفقان، علیه مرگ، علیه تحجر و عقب ماندگی، علیه فرهنگ کشی و فرهنگ زدایی و علیه رژیم توتالیتری که این همه را نمایندگی می کند. او هیچ فرصتی را برای تسریع این بازگشت، برای تضعیف این جانوران برآمده از اعماق قرون وسطایی و برای ترغیب دیگران به شکوفا کردن و همسو کردن استعدادها و توانایی ها خویش در راستای براندازی حاکمیت جور و جهل از دست نمی داد. در واقع اگرچه ساعدی در مبارزه سیاسی و فرهنگی با رژیم شاه و همراهی با انقلابیون و نیز در مبارزه با اختناق و جهل و خرافه در دوران استقرار حاکمیت ملاتاریا بارها آزمایش خود را پس داده بود، پایداری و مقاومت همه جانبه اش در غربت و تبعید با وجود ضعف و بیماری و سایر مشکلات، چه در برابر شرایط دشوار موجود و چه در برابر وسوسه های خناسان، درخشان ترین صفحه زندگی اوست که با سرانجامی نیکو-اگرچه در میان اندوه و دریغ فراوان دوستانش- ورق خورد. او بواقع در دوره و شرایطی که بسیاری از مدعیان دیرین مبارزه و روشنفکری دچار یاس و انفعال، خودباختگی و تسلیم شدند، آزمایشی چه بسا دشوارتر از گذشته را با پیروزی از سرگذراند.
ساعدی که در رژیم شاه نیز بخاطر آزادی و دموکراسی، بخاطر بهروزی محرومان و ستم دیدگان و بخاطر پاسداری از فرهنگ و هنر و ارزش های والای انسانی و مردمی با سلاح قلم خویش جنگیده و بارها طعم زندان و شکنجه و سانسور و تعقیب را چشیده بود، از نخستین روزهای حاکمیت ارتجاع، علیه انحصارطلبی، آزادی کشی، قشری گری و تعصب مذهبی، بهره برداری از اعتقادات و احساسات مذهبی در جهت تحکیم قدرت و سلطه تام و تمام، فاجعه قالبی کردن و یکدست کردن جامعه در تمام ابعاد آن و … به پاخاست و ایستادگی کرد. مقالات او در نشریات مختلف، سایر نوشته ها و آثارش در این دوران، همگامی و همراهی او با سایر عناصر و نیروهای ترقی خواه و انقلابی و دوران زندگی مخفی و آوارگی و تبعید شاهد این مدعی هستند.
برای او بعنوان یک هنرمند، اساسا فرهنگ و هنر با آرمانگرایی، با اندیشه ورزی، با آزادی انتخاب، با تنوع فکری و عقیدتی و سیاسی، با معنویت و با احساس ها و گرایش های عمیق و متعالی انسانی آمیخته بود. از دیدگاه او که در زندگی و آثارش بخوبی بارز است آفرینش هنری و پویایی فرهنگی جز در محیطی دموکراتیک و در تنوع و برخورد آرا و افکار امکان پذیر نیست. یک هنرمند راستین نمی تواند از تعهد سیاسی و اجتماعی، از پیوند زدن زندگی و سرنوشت خود با مردم خویش و از مبارزه بی امان علیه جهل و خفقان و بهره کشی و وابستگی به دور باشد و در عین حال یک هنرمند راستین، از آنجا که هنر دارای قداست انسانی و مردمی است، جز با پایبندی و پافشاری بر “استقلال” اندیشه و احساس نمی تواند به آفرینش هنری خودجوش و اصیل بپردازد و این همه در صورتی میسر می شود که هم محیطی برای شکوفایی آزاد اندیشه و استعداد فراهم آید و هم هنرمند هرچه بیشتر خود را از قیود درونی، که بصورت پایبندی به جزمیات و خرافات و تعبدات رنگارنگ و پیچ در پیچ ابراز وجود می کند، رها سازد و خود را در وهله نخست به حقیقت، آرمان ها و ارزش های انسانی و به تلاش در راه عدالت و آزادی متعهد کند. تعهدی که هر تعهد دیگر در رابطه با آن تعیین و ارزیابی می گردد و معنا می یابد. در این صورت طبیعی است که هنرمند واقعی به تعیین خط و دادن رهنمود از سوی هیچ قدرت و حکومتی رضایت نمی دهد.
ساعدی به عنوان یک مبارز سیاسی و اجتماعی و بعنوان یک هنرمند در مراحل مختلف زندگی خود، چه در رژیم شاه، چه در مرجع انقلاب و چه در زیر تیغ حاکمیت دینی و چه در تبعید به این اصل وفادار ماند و در عین حفظ استقلال اندیشه، احساس و وجدان، به تعهد اجتماعی خود بعنوان یک روشنفکر و یک هنرمند به بهترین شکل عمل کرد.
ساعدی در عین حال استقلال در اندیشه و احساس و وجدان را با خلاقیت، نوآوری و پویایی هم عنان، همراه و لازم و ملزوم می دانست: نه تقلید نه دنباله روی فکری و فرهنگی از دیگران و نه دلخوش کردن و بسنده کردن به میراث فرهنگی گذشته. او از روشنفکران و هنرمندان نسل خویش و نسل آینده می خواست که بر میراث فرهنگی ملی و جهانی و به فرهنگ کتبی چیزی از خود بیافزایند و بدین سان پویایی و تداوم آن را تضمین کنند. و الا قناعت به حافظ و بیهقی و رازی و ابن سینا و سهروردی و سعدی و حاج ملاهادی سبزواری و دیگران، یا آخرسر نیما و هدایت و شاملو به منزله دلخوش کردن به سنگ نوشته های پای کوه های دور افتاده و در نتیجه نوعی خودکشی فرهنگی است.
او بعنوان یک هنرمند صاحب اندیشه، هم چنین معتقد بود که اندیشه “سبب سوراخ کن” و هنر عریان ساز، که عامل نفوذ در بتن قضایای اجتماعی و انسانی و ریشه یابی و کالبدشکافی پدیده ها است، حتی در گرماگرم مبارزه سیاسی و رشد هیجانهای انقلابی نباید از دست نهاد. او به عمق بخشیدن به دیدگاه سیاسی در هر زمان و شرایط پایبد بود. از اینرو در نوشته و آثار تبعید خویش حتی خود را، همراه با بسیاری دیگر از نیروها و عناصر انقلابی و مترقی که در دوره ای دنباله روی جو انقلابی یا شبه انقلابی شده و تعمیق و تعمق و تحلیل و تعقل را به کناری نهاده و به شعارها و هیجانات انقلابی اکتفا کرده بودند، مورد انتقاد قرار می داد. ساعدی دشمن جزمی گری و خرافه و تعبد بود و رژیم ملاتاریا را پیش و بیش از هر چیز، بدین خاطر دشمن می داشت که از خرافه و جزمیت و تعبد پاسداری می کند، آن را پایایی می بخشد، در عمل پیاده می کند و در تمام ابعاد و جنبه های اجتماعی جاری می سازد. او چون سلطه سیاسی رژیم را همراه و همپای سلطه فرهنگی و عقیدتی و حتی متکی بر آن می دانست، مبارزه با این رژیم را در تمامی ابعاد اعم از سیاسی و فرهنگی و عقیدتی ضروری می شمرد.
غلامحسین ساعدی سال ها است که در بین ما نیست. ولی راه او و پیام او هم چنان زنده است. دعوت او به مقاومت فرهنگی، به آفرینش فرهنگی و هنری، به زنده نگه داشتن، هرچه بیشتر پویا کردن و تداوم بخشیدن میراث فرهنگی، اگرچه نزدیک ترین و فوری ترین بازتاب و تاثیر خویش را تسریع گذار از رژیم و تضعیف مبانی اجتماعی و ضدفرهنگی حاکمیت و عواملی که به این حاکمیت انجامیده است، می یابد، منحصر به روزگار اقتدار این رژیم یا دوران تبعید نیست بلکه مسئله همیشگی هر جامعه زنده، بویژه جوامع در حال گذار از گهنه به نو و از گذشته به آینده، همچون جامعه ما است. بنابرین به واقع زنده داشتن یاد ساعدی و سپاسگذاری از نقش و خدمات او چیزی نیست جز ادامه راه او، بکار بستن پیام او و تحقق آرمانها و ارزش هایی که او آفریده یا تبلیغ نموده و منتقل کرده است.
عباد عموزاد ـ دی 1403