اعتصاب یکی از ابزارهای مهم تحقق انقلاب کارگریست که باید در قبال آن موضع روشن و مشخصی داشت. ما در چهلوپنج سال گذشته شاهد اعتصابات و اعتراضات بیشماری در ایران بودهایم که متاسفانه به نتایج مطلوبی نرسیدند. علل این عدم موفقیت را میتوان از چند زاویه مورد بررسی قرار داد: نخست، اعتصابات به صورت منفرد و متفرق بوده و همه ابعاد پیشبرد آن حساب شده نبود. سپس همبستگی و تداوم بین این اعتصابات در سطح منطقهای و ملی وجود نداشت و سرانجام، مهمتر از همه، هماهنگی و همبستگی بین اعتصابات کارگری و اعتراضات تودهای میلیونی صورت نگرفت. جنبش اعتراضی مردم ایران همواره از این عدم هماهنگیها رنج برده است. شکی نیست که تودههای عظیم، هشتاد نود درصدی به وضوح میدانند رژیم جمهوری اسلامی ناتوان از حل مسائل اجتماعی تودههاست و افزون بر آن چنان افتضاحاتی در منطقه به بار آورده که مقبولیت و ارزش خود را نه تنها در چشم ملتهای منطقه، بلکه در نظر هواداران سنتی خود نیز دارد از دست میدهد. اما همه این فاکتورها موجب نشد تا تحولاتی در راستای تغییر رژیم و قدرتگیری رژیمی مطلوب تودهها و نه مطبوع امپریالیسم آمریکا و دارودسته ترامپ و اروپا صورت پذیرد.
در نتیجه، پرداختن به این مسئله از زاویه منافع کارگران و برقراری حکومت اکثریت زحمتکشان اهمیت ویژهای مییابد؛ و در همین رابطه موضوع ایجاد ستاد رهبری که ما فقدانش را در چهلوپنج سال گذشته مشاهده کردیم و چهگونگی بهکارگیری تاکتیکهای اعتراضات و اعتصابات به عنوان سلاح سرنگونی و انقلاب کارگری اصلیترین مطالبی هستند که بایست مورد بررسی دقیق قرار گیرند.
همانطور که مارکس در مانیفست کمونیست اشاره میکند نظامهای سرمایهداری بیش از هرچیز از گورکنان آینده خود یعنی از طبقه کارگر هراس دارد تا مثلا حملات نظامی. این هراس هنگامی بیشتر میشود که طبقه کارگر متشکل شده و توانایی بسیج انبوه زحمتکشان جامعه را دارد. دولت سرمایهداری جمهوری اسلامی نیز از این قاعده مستثنی نیست. آنها برای بقای خود اگر لازم باشد و بتوانند با اسرائیل هم مماشات میکنند؛ همان طور که سرِ مسئله برجام چندین بار تا آستانه مماشات با آمریکا رفتند. به اعتقاد ما در شرایط فعلی ایران ممکن است وارد برجام دوم شود و امتیازاتی بدهد تا باقی بماند و به سرکوب کارگران و زحمتکشان ادامه دهد.
امروز تودهها انزجار عمیقی از رژیم دارند. فشارهای اقتصادی وخیمتر شده و بار آن عمدتا بر دوش زحمتکشان، یعنی کارگران، بازنشستگان، پرستاران شاغلین دونپایه و معلمان شریف است. این اقشار چارهای جز مبارزه در پیش رو ندارند. مبارزهای که به بهای از دست دادن جانشان تمام میشود. ما ظرف چند سال گذشته شاهد اعتراضات تودهای وسیعی در گوشه و کنار این کشور بودهایم و در آینده نیز خواهیم بود. دختران جوان و زنان ما که به راستی شایسته نام قهرمان هستند در سرتاسر ایران بر علیه حجاب اجباری مبارزه میکنند. مبارزات زنان ایران زبانزد همه جریانهای انقلابی بینالمللیست. اما با وجود همه اینها در حالِ حاضر این رژیم میتواند کماکان به سرکوب خود ادامه دهد؛ چون متمرکز و متشکل است؛ رژیمیست کاملا ارتجاعی و آگاه؛ و حاضر است برای حفظ و بقای خود دست به هر عملی بزند، حتی صدها هزار نفر را در خیابانها قتل عام کند، و به همین لایل است که تاکنون دوام آورده.
بنابراین در شرایط کنونی ما دو وظیفه در مقابل خود داریم نخست برنامه درازمدت تدارک ایجاد ستاد رهبری و سپس دخالتگری مشخص در ارتباط با اتفاقاتی که هرروزه در داخل ایران رخ میدهد. موضوع اصلی این دخالتگری حول محور اعتصاب کارگران است. اعتصاب کارگران اهمیت دارد چون شریانهای حیات اقتصادی رژیم در رابطه با نفت و پتروشیمی خوزستان را دچار اختلال میکند. این اعتراضات و اعتصابات کارگری اگر سازمانیافته عمل کند و شرایط بروز آن نیز مهیا باشد میتواند تمام منابع مالی دولت سرمایهداری را مسدود کرده و امکان سرنگونی رژیم را به وجود آورد. اهمیت اعتصاب صرفا مرتبط به ایران نیست؛ تمام جوامع سرمایهداری از اعتصاب کارگری هراس دارند. کارگران در جریان اعتصاب شریانهای اقتصادی مملکت را در دست خود میگیرند. ما این را یک بار در ایران تجربه کردیم. در دوران شاه مشاهده کردیم چه گونه اعتصابات و اعتراضات خیابانی میلیونی که در کل جهان چنین وسعتی از اعتراضات بینظیر بود، باعث سقوط شاه شد. اما آنچه که واقعا کمر رژیم را شکست نه اعتراضات خیابانی صرف، بلکه اعتصاب کارگران شرکت نفت بود که به مدت دو ماه ادامه داشت و شریانهای اقتصادی حکومت را مسدود کرد، تا جایی که امپریالیسم مجبور شد رژیم را جا به جا کند، زیرا اگر نمیکرد خطر قدرتگیری کارگران متشکل افزایش مییافت. آنها شاه را فرستادند و خمینی را با زدوبند وارد ایران کردند؛ مبادا که اعتصابات منجر به انقلاب کارگری شود. امروز اسناد همه این زدوبندها از طرف آمریکا و نزدیکان به دربار و شاه منتشر شده است. آنها با آخوندها سازش کردند تا اعتصاب بیخ پیدا نکند و تاوان آن سازش را ما اینک ۴۵ سال است که داریم پرداخت میکنیم.
این مثال اهمیت اعتصاب را برجستهتر میکند. هر تظاهراتی اتفاق بیفتد و این تظاهرات هر قدر هم که وسعت داشته باشد سرانجام از انرژی خالی میشود. وقتی تودههای وسیع معترض و خشمگین به خیابانها میآیند و هدف روشنی پس از سرنگونی در چشمانداز نیست، نمیتوان انتظار داشت که این توده تا بینهایت در خیابان ادامه دهند. ما ظرف دستِ کم دودهه اخیر شاهد اعتراضات میلیونی از این دست بودیم که آخرین آن بیش از چهارماه ادامه داشت اما سرانجام سرکوب شد. این اعتصاب است که میتواند به رژیم و بنیادهای رژیم صدمه بزند. اعتصاب سراسری در پیوند با اعتراض سراسری نهایتا کار را تمام میکند.
در این ارتباط درون پیشتازان کارگری نیز بحثهایی درگرفته که بایست به آن توجه کافی مبذول شود. آنها میگویند بسیاری از کارگرها میدانند باید در اعتصاب شرکت کنند. عدهای نیز از خودگذشتگی نشان داده و شرکت هم میکنند. اما مسائل اقتصادی دوران اعتصاب هنوز پاسخ در خوری دریافت نکرده است. سوال این است که ما چه گونه میتوانیم در اعتصابات شرکت کنیم و نان خانواده خود را بدهیم. البته این سوالی مهمیست. بیشتر کارگران همسر و گاه چند فرزند دارند و زمانی که اعتصاب میکنند در واقع پشتوانه مالی خانواده به خطر افتاده و این عملی نیست. مواردی در گذشته هم پیش آمده که کارگران برای انجام اعتصاب رایگیری کردند و نظرسنجی شد، اکثرا موافق اعتصاب بودند ولی روز آخر خیلیها نیامدند و بعد بین کارگرانی که در این حرکت شرکت داشته و آنان که نداشتند اصطکاک پیش آمد و دشمنی شکل گرفت. ما در آن زمان گفتیم افتراق میان کارگران کاملا نابجاست و این اتفاق نباید بیفتد. ما باید به شیوههایی بیندیشیم که کارگران متاهل بتوانند دستِ کم حداقل نانی برای خانواده خود فراهم کنند؛ چاره دیگری نیست، وگرنه بین خودمان افتراق ایجاد میشود.
تجارب تاریخی نشان میدهد که شرط اول تداوم یک اعتصاب وجود یک صندوق اعتصاب است. هر اعتصابی برای ادامه خود نیازمند به یک صندوق اعتصاب بوده است. خوشبختانه ما تجربه این امر را داریم. مورد اخیری که اشاره میکنم مسئله تعلیق از کار یاسر احمدینژاد بود که به دلیل یک سخنرانی کوتاه در یکی از این شبکههای اجتماعی او را از کار معلق کردند و میخواستند اخراجش کنند. ظاهرا دوماهی هم در تعلیق بود و حراست اخطار کرده بود که او حق ورود به کارخانه را ندارد. باقی کارگرها به ابتکار خودشان، بدون این که کسی از آنها درخواست کند یک صندوق کمک مالی اخص برای یاسر احمدینژاد راه انداختند که در دوران تعلیق و یا اگر در آینده اخراج شود کمکهای لازم برای اداره خانواده یاسر را فراهم کند. کارگران به این ترتیب حقشناسی خود را از کارگری که در مرکز مبارزات بوده، سخنرانی کرده و از خودش شهامت نشان داده و بحثها و سیاستهای درستی اتخاذ کرد و در میان کارگران هم محبوب بوده، نشان دادند. کارگرها صندوقی ایجاد کردند برای اینکه یاسر محفوظ بماند و خانوادهاش دچار بحران نشود. خب این یک تجربه بسیار غنی و مهمی است. متاسفانه هیچ کس در خارج یا داخل کشور راجع به این مسئله صحبت نمیکند. این مورد نشان میدهد چه گونه کارگران میتوانند امور خودشان را به دست خودشان بگیرند و چگونه به فردی که در رهبری جنبش قرار داشته کمک کنند که به زندگی و مبارزه ادامه دهد (یاسر احمدی نژاد هنوز اجازه بازگشت به کارخانه را از طرف مسئولان دولتی در کارخانه مانند حراست، دریافت نکرده است. کارگران در حمایت از او باید متحدا اقدام مشترک را در سطح سراسری و با قدرت بیشتر ادامه دهند).
این یک تجربه است، اما ما تجارب بسیار دیگری هم درگذشته داشتیم که صندوقهای اعتصاب کوچک، بدون ذکر نام و نشانی و بدون دریافت کمک مالی خارج از کشور، ایجاد شده و هنوز هم به فعالیتهای خودشان ادامه میدهند. موارد زیادی هم بوده که شخصی به دلایل مختلف بیکار شده و این کمیته یا جریانی که صندوق را ایجاد کرده بلافاصله به آن شخص کمک رسانده تا او بتواند به روال زندگی خود ادامه دهد و مانند برخی که ناگهان منزوی میشوند، دست به خودکشی نزند. ما در این مدت خودکشیهای کمی ندیدیم، خودکشی به علت این که شدت فشارها از تابِ تحمل افراد فراتر میرود و آنها خودشان را میکشند. جریان صندوق اعتصاب نشان میدهد این خود کارگران هستند که میتوانند مسئله را حل کنند و تاکنون هم کردهاند. اما این تلاشهای منفرد گسترش پیدا نکرده و حسابشده، برنامهریزی شده و به شکل سراسری نیست. اما ابتکاراتی در مناطق مختلف و در کارخانههای گوناگون صورت گرفته است
بنابراین پاسخ ما به کارگرانی که قلبا تمایل دارند در اعتصاب شرکت کنند و کسانی که به هر دلیل در اعتصاب شرکت میکنند، جسارت بیشتری دارند یا دشواریهای خانوادگی ندارند و غیره، این است که از همین امروز دست به ایجاد صندوقهای اعتصاب بزنند؛ چه اعتصاب باشد و چه نباشد. چه یک هفته دیگر باشد چه نباشد، شاید شش ماه دیگر باشد. مهم تشکیل صندوق اعتصاب برای روز مبادا است. این موضوع بخشی از مبارزات کارگریست؛ تجربه بینالمللی نشان میدهد که یک اعتصاب برای امکان تداوم بایست پشتوانه مالی داشته باشد. کارگران می توانند این پشتوانه مالی را ایجاد کنند، مشروط به آن که سازمانیافته باشد و خود آنان به ضرورت این امر آگاهی یافته باشند.
هدف از این بحثها همان انتقال تجربه به عنوان آگاهی طبقه کارگر است و این نخستین نکته درسآموزی از اعتصابات گذشته و یا اعتصابات در حال شکلگیریست: روند فوری تشکیل یک صندوق اعتصاب.
سئوال دوم: ما چهگونه میتوانیم بر مشکل دستگیریها و گسست مبارزاتی ناشی از آن غلبه کنیم. ما مبارزه میکنیم، شهامت نشان میدهیم، بالای سکو صحبت میکنیم و سازماندهی میکنیم، بعد دستگیر میشویم، شلاق میخوریم؛ برخی تهدید و تنبیه میشوند و حتی خانوادههای آنان مورد آزار و تهدید قرار میگیرند و مبارزه دچار وقفه میشود. چهگونه میتوانیم این مشکل را حل کنیم؟
ما در گذشته به کرات در این باره صحبت کردیم. آخرین مورد ماجرای یاسر احمدینژاد بود که چون اسمش همه جا شنیده شده به آن اشاره می کنیم و گرنه دهها مورد دیگر هم در گذشته داشتهایم. تجربه ما در ایران و تجربه بینالمللی در سراسر جهان نشان میدهد راه حل سازماندهی مخفی است. رهبران عملی طبقه کارگر که در امر سازماندهی تبحر و تجربه غنی دارند باید مخفی باشند. آنان هستند که سخنگوها، سخنرانان و بقیه عوامل هر حرکتی را سازماندهی میکنند و میتوانند در صورت دستگیری یکی دیگر را به جای او نشانده و تداوم حرکت را تضمین کنند. این سازماندهها وظیفه تربیت و آمادهسازی رهبران عملی آینده را نیز برعهده دارند تا اگر برای هریک از آنان اتفاقی رخ داد، مهره جانشین دیگری بتواند وظیفه سازماندهی را برعهده بگیرد. سازماندهی مهارت ویژهایست که نیاز به تجربه فراوانی دارد. یک سازمانده زبده میتواند افراد را در جایگاههای درست خودشان جاگذاری کند. او به تدریج در میان تودهها اعتبار کسب کرده و نقش رهبریکنندهای بازی میکند. داشتن چنین عناصر با تجربه در مراکز تولیدی مختلف امکان سازماندهی اعتصابات منسجم و یکدست را فراهم میکند؛ به این مفهوم که در یک روز مشخص، یک ساعت مشخص این کار را بکنند، یا همین صندوق مالی را ایجاد کنند، یا موارد مختلف دیگری که مطمئنا با آن برخورد خواهیم کرد. هماهنگی این امور نیاز به این سازماندهندهها دارند. این افراد بایست زنده بمانند تا سازماندهی کنند، بایست از دام وزارت اطلاعات محفوظ باشند تا بتوانند سازماندهی را ادامه دهند. ما در این مورد بارها صحبت کردهایم. در نتیجه، نکته دوم که بایست در داخل ایران به آن توجه اخص داشته باشیم مسئله سازماندهی مخفیست.
مورد سوم مسئله گسترش اعتصابات است. ما در گذشته اعتصابهایی داشتیم که گسترشی نسبی پیدا کرد. مثلا در اهواز اعتصابی بود که به شهر مجاور گسترش پیدا کرد و سلسله ارتباطاتی صورت گرفت. ما بایست به فکر ایجاد پیوندهای منطقهای و نهایتا یک پیوند سراسری باشیم تا اعتصابات موفق شوند و ادامه پیدا کنند. ادامه اعتصابات و تداوم آن در مناطق مختلف نیروی سرکوب دشمن را به حداقل میرساند و روحیه جمعی اعتصابکنندگان را افزایش میدهد. اگر اعتصابات به این شکل ادامه نیابد متاسفانه پیروز نمیشود و نیروی سرکوب میتواند آن را در همان کانون محصور کرده و خاموش نماید. ما در بسیاری از اعتصابات دیدیم خانوادهها نیز درگیر شدند، مثلا برای همسرانشان و برای سایر کارگرها غذا درست میکنند. چنین حرکتی همبستگی ایجاد میکند؛ یا وقتی دو شهر همجوار با هم اعتصاب سازمان میدهند، همبستگی ایجاد میشود. این پیوندها بایست نهایتا به همبستگیهای منطقهای گسترش پیدا کند. یعنی تمام افراد، همه کسانی که در یک منطقه هستند، چه در اعتصاب شرکت داشته باشند و چه نداشته باشند؛ چه معلم باشد چه بازنشسته، زنان مبارز و معترض و یا دانشجو؛ بایست از این اعتصابها حمایت کنند. آن را مسکوت نگذارند. در وضعیت فعلی، تو گویی ما داریم مانند خطوط موازی بدون ارتباط با هم حرکت میکنیم. پرستاران اعتصاب میکنند کسی به روی خودش نمیآورد؛ بخشی از معلمان اعتراض میکنند دیگران به کار خودشان ادامه میدهند، میلیونها تظاهرات خیابانی دانشجویی میشود، خبری از اعتصاب کارگری نیست. خب، همه اینها نشان میدهد که آن پیوند و همبستگی برای گسترش یک اعتصاب وجود ندارد. ما درون خودمان ارتباط نداریم و به همین علت شکست میخوریم. بایست این ارتباطات را به شکل مخفی سازماندهی کنیم. امروز همان زنگ تنفس است و وقت اینکار فراهم شده. اگر این ارتباطات شکل بگیرد، به یکی از بزرگترین معضلات جنبش کارگری پاسخ داده شده است. معضل ما مشکل رهبریست که باید در درون پیشتازان کارگری شکل بگیرد. اینها هستند که زمینههای اولیه ایجاد ستاد رهبری را فراهم میکنند. ما بایست به شکلی مخفی تشکیلات مخفی حزب کارگری ایجاد کنیم تا مسایلی که در بالا مطرح شد پاسخ داده شودو جنبش رهبری خود را بازشناسی کرده و به رسمیت بشناسد.
در نتیجه ما نیاز به رهبری داریم، رهبری کاملا مخفی، الزاما در ایران و متشکل از پیشتازان و رهبران عملی طبقه کارگر. کافیست ده، پانزده یا بیست نفر از رهبران عملی داشته باشیم که هزاران طرفدار در ایران دارند. مثلا مورد همین یاسر احمدینژاد که اشاره کردم؛ بلافاصله تودهها به کمک او رفتند وکمک مالی جمع کردند. اینها نشاندهنده اعتبار یک فرد است. افرادی که در نقاط مختلف اعتبار کسب کردهاند و به هرحال همدیگر را میشناسند باید گامهای اولیه در راستای ایجاد یک ستاد رهبری به دور یک نشریه مخفی را بردارند. چنین ستادی با توجه به افراد تشکیلدهنده آن از همان آغاز دارای پایههای اجتماعی است. هر کدام از افراد تشکیلدهنده آن هزاران نفر طرفدار دارند که به حرفشان گوش میدهند. برای حرفهای چنین افرادی در منطقه هم گوش شنوا وجود دارد.
بنابراین در چنین حالتی ممکن است هسته اصلی حزب کوچک باشد و کسی سازماندهندگان آن را نشناسد، اما این حزب در جنبش کارگری پایه اجتماعی خواهد داشت. هنگامی که کارگرها به تدریج بفهمند این رهبریکنندگان خواهان منافع کارگران هستند، که آن نیز در عمل اجتماعی رهبران مشخص میشود؛ اگر چنین رهبرانی اطلاعیهای صادرکنند که در فلان روز و فلان تاریخ، مردم خوزستان و کارگران خوزستان در شرکتهای نفت، گاز و پتروشیمی در اعتراض به فلان اتفاقی که افتاده و یا برای این خواست دمکراتیک و صنفی مثلا چهارده روز کار و چهارده روز استراحت به مدت یک ساعت دست از کار بکشیم، یا برای اصلاحاتی در مورد روال مذاکرات و غیره یک روز اعتصاب منطقهای کنیم. زمانیکه صدها هزار نفر به این فراخوان پاسخ دادند، مثلا آن دویست هزارنفر کارگر که وزیر نفت میگوید در شرکت نفت خوزستان هستند، دست به اعتصاب زدند، حتی برای یک ساعت، رژیم تکلیف خودش را میفهمد. میداند که قضیه دیگر شوخیبردار نیست. در چنین حالتی حراست و وزارت اطلاعات و همه جاسوسها و خبرچینها هم دیگر عمل نمیکنند. اینجا در واقع، نطفههای اولیه یک قدرت (کارگران) در مقابل یک قدرت دیگر (حاکمان) ایجاد شده است. تودههای وسیع، کارگران سایر مناطق ایران، دانشجویان، پرستارها، زنان و معلمان خواهند دید یک ستاد رهبری ایجاد شده و در منطقه چنین اعتباری کسب کرده و این میتواند بلافاصله به سراسر ایران هم گسترش پیدا کند. این رهبری به رسمیت شناختهشده توسط بقیه اقشار اجتماعی، میتواند ارتباطات خود را با رعایت نکات امنیتی با باقی بخشهای معترض جامعه برقرار کرده و مبارزه را در ابعادی ملی ادامه دهد. به این ترتیب و با این روش است که سازماندهی یک انقلاب میتواند در دستور روز قرار بگیرد.
ما هنگام انقلاب بهمن ۱۳۵۷ آماده نبودیم، کارگران به طور عمومی آماده نبودند، رهبری نداشتند. کسانی که قرار بود کارگران را رهبری کنند در خارج از طبقه مشغول کارهای دیگری بودند، داشتند موتور کوچک را روشن میکردند و اغلب در میان کارگران شناخته شده نبودند. حوزههای علمیه و مساجد بیشتر در میان تودهها نفوذ داشتند که البته دلایل تاریخی دیرینهای داشت. به همین جهت رهبری خمینی در میان کارگران و در کل جامعه مطرح شد و بلافاصله پذیرفته شد. اگر آن رهبری که صحبتش را میکنیم در قبل از ۱۳۵۷ ایجاد شده بود، امکان داشت که در ایران یک انقلاب سوسیالیستی رخ دهد.
ما امروز هم در شرایط مشابهای قرار گرفتهایم، شرایطی که مسأله رهبری نقش تعیین کنندهای دارد. فرض کنیم رژیم با آمریکا، اروپا و اسرائیل به توافق نرسید (البته گمان فعلی ما این است که تلاش میکنند برای حفظ جمهوری اسلامی به توافق برسند ) و فرض کنیم حمله نظامی اتفاق بیفتد و اسرائیل به پایگاههای اتمی ایران حمله کند؛ حتی فرض کنیم آمریکا دوباره مانند قضیه عراق و لیبی با هواپیما نیروی نظامی به ایران بفرستد. شکی نیست که رژیم جمهوری اسلامی با این درجه از بحران اقتصادی و اجتماعی به آنی سرنگون خواهد شد و اگر مانند گذشت یک رهبری کارگری مردمی وجود نداشته باشد؛ امپریالیست ها بلافاصله یک جایگزین میتراشند. مثلا رضا پهلوی را از جیب در میآورند، یا چیزی شبیه به او؛ یل ترکیبی از همین اصلاحطلبانی که امروزه دارند مماشات میکنند، تاجزاده ها، پزشکیان ها و حتی ترکیبی از رضا پهلوی و پزشکیان و ده پانزده نفر دیگر، (تجربه هم دارند، قبلا هفت هشت نفر از سوابق مختلف را جمع کردند که همه آنها هم مدافع نظام سرمایهداری بودند)؛ و بعد این هیئت، جایگزین رهبری طبقه کارگر میشود و ما یک بار دیگر موقعیت را از دست خواهیم داد. در شرایط ملتهب امروز اگر متوجه حساسیت نقش خود نباشیم دوباره قضیه ۱۳۵۷ تکرار میشود.
ما بایست هرچه زودتر و با اتکا به تجربههای درست بینالمللی ستاد رهبری کارگران را بسازیم وگرنه اگر هم این رژیم باقی نماند مجددا رژیم دیگری به همان ماهیت، اما در لباسی جدید به قدرت خواهد رسید و دوباره چهل سال دیگر فرزندان ما هم همین ماجرا را باید از سر بگذرانند. مشکل، کل نظم موجود است که با تغییر لباس نمیتوان آن را حل کرد. شاه نظام سرمایهداری را قبول داشت خمینی هم قبول داشت و جایگزینهای اینان نیز قبول خواهد داشت، همه آنهایی که سرِ نخشان به سرمایهداری شرق و غرب وصل است.
در کشورهایی مانند کشور ما گاه شرایطی پیش میآید که در کلیت نظام شکافها و ترکهایی ایجاد میشود. طبقه کارگر باید از این شرایط به نفع خود بهرهبرداری کند. ما باید در شرایط فعلی همه تلاشهای خود را روی مسئله ایجاد رهبری از پایین متمرکز کنیم تا بتوانیم اعتصابات را سازمان دهیم، گسترش دهیم و سراسری کنیم. ساختن ستاد رهبری بایست از همین لحظه آغاز شود تا اگر در شرایطی رژیم سقوط کرد، ما آمادگی کسب قدرت سیاسی را داشته باشیم؛ یا حتی بتوانیم شرایط نابودی رژیم را فراهم کنیم و خود، آنان را از اریکه قدرت به زیر بکشیم. در شرایط کنونی، یک اعتصاب عمومی حتی یکماهه برای ساقط شدن رژیم کافیست؛ البته اگر رهبری درستی وجود داشته باشد.
تجربه نشان داده که به محض سرنگونی رژیم تمام ابزارهای سرکوب مانند اطلاعات، پلیس مخفی، حراست و يا ساواما؛ تمام این ها یک شبه یا فرار میکنند یا تسلیم میشوند. نبایست از اینها ترس و واهمهای داشت. اینها اگر میتوانستند کاری کنند باید جلوی حیفومیل میلیونها دلار سرمایه مملکت را میگرفتند. میلیاردها دلار توسط بچه آخوندها و آقازادهها از کشور خارج شد؛ رئیس جمهور اعلام کرده که روزی ۲۰ میلیون لیتر بنزین نا پدید شده است و معلوم نیست چه کسی آن را میدزدد. در واقع، خود اینها رفیق دزد و شریک قافله هستند. اگر یک هزارم یکی از این دزدیها را افراد عادی بکنند که اغلب هم به خاطر گرسنگی و فقر است، همین نهادیهای بیخاصیت فرد خاطی را دستگیر میکنند، انگشت قطع میکنند، اعدام میکنند اما در مقابل غارت سرداران و ابواب جمعی رهبر صدایشان در نمیآید.
پیشتازان کارگری و جریاناتی که به آگاهی ضد سرمایه داری رسیده و حتی به سوسیالیسم اعتقاد دارند، باید از شرایط آشفته و بلبشوی فعلی برای انجام تدارکات انقلاب استفاده کنند. به هرحال، چه این رژیم باشد یا نباشد، چه یکی دیگر بیاید یا نیاید، ما بایست این تدارکات از همین امروز بریزیم و آماده باشیم برای وقایعی که در آینده رخ خواهد داد.
اول دی ۱۴۰۳