اگر دید “رابطه ای” از “استقلال” را حفظ نماییم و تصور کنیم که روابط ظاهری، شعارها و ادعاها، تعیین کننده استقلال یا وابستگی یک نیرو هستند، در ارزیابی بسیاری از پدیده ها از جمله رابطه رژیم های ارتجاعی با قدرت های بزرگ، دچار اشتباه های فاحشی می گردیم. یعنی بی توجه به ماهیت رژیم ها، یا آنها را بطور مطلق وابسته، مطیع و نوکرصفت ارزیابی می کنیم یا اصولا برایشان موقعیت مستقل قائل می شویم، حال آنکه هیچ یک از این دو قضاوت درست نیست. برای رد مفهوم “رابطه ای” از استقلال ناچاریم به مواردی از حرکت های استقلال طلبانه پاره ای از رژیم ها و نیروهای مرتجع و وابسته اشاره کنیم تا روشن شود که عاملی که در تحلیل نهایی، حکم غیر مستقل بودن آنها را صادر می کند، ماهیت و جهت گیری طبقاتی اجتماعی اش هست، نه شکل رابطه شان با این یا آن قدرت بزرگ. در عین حال نیز این نکته بارز می گردد که مفاهیم استقلال و وابستگی، دیگر بشکل گذشته مطرح نیست و روابط رژیم های مستبد و غیر مردمی با قدرت های بزرگ و نیز رابطه خود قدرت های بزرگ یا رابطه نیروهای دنیای سرمایه داری و بازار با یکدیگر بگونه ای پیچیده شده است که تضادهای میان آنها، امکان مانور را برای نیروهای دگرگون طلب نسبت به گذشته افزایش می دهد.
می دانیم که تاثیر انقلاب ها و جنبش های سراسری ملت های زیر ستم به جامعه خودی محدود نمی شود. بلکه بسیاری از ملت ها و نیروهای دیگر نیز، با تاثیرپذیری و الهام از آنها، در مسیر کسب خودآگاهی ملی، اتکا به خود، اعمال حاکمیت ملی و … گام بر می دارند. به علاوه قدرت های جهانی و استعماری در اثر ضربه هایی که از سوی خلق های آگاه شده به حقوق خویش می خورند، در مجموع در سراشیبی ضعف می افتند و مناطق نفوذ قبلی خود را از دست می دهند و آنگاه در پی کشف راه های جدید برای سلطه و اعمال نفوذ یا سوار شدن بر جنبش ها، و به هر حال تغییر یا تعدیل سیاست های گذشته خود بر می آیند. اینها نکاتی بدیهی هستند که نیاز به تاکید ندارند. آنچه باور نکردنی بنظر می آید این است که برخی از رژیم ها مرتجع، وابسته و دست نشانده نیز با درس آموزی از اینگونه جنبش ها، به نوعی “خودآگاهی”، اعتماد بنفس، غرور و استقلال طلبی نسبی اما در چارچوب ضد انقلابی و ضد مردمی دست یافته اند. ضعیف تر شدن قدرت های منطقه ای و جهانی و ناتوانی و تردید آنها در دفاع از قدرت و حاکمیت اینگونه رژیم ها در هنگام اوج گیری خیزش ها و جنبش های انقلابی و مترقی نیز این امر را تشدید نموده است.
امروزه این ادعا که چنین رژیم هایی به عمد و از روی آگاهی و تمایل یوغ بندگی و نوکری یک قدرت خارجی را برای خود می پذیرند، ادعای ساده اندیشانه ای بیش نیست، همچنان که این ادعا که تمامی سیاست ها و عملکردهای چنین رژیم هایی از خارج دیکته می شوند و هر حرکت سیاسی آنها به توصیه، ابتکار یا دستور یک قدرت خارجی و در جهت حفظ منافع ملموس آن قدرت صورت می پذیرد، ساده انگاری است. بی تردید برای درک و فهم بسیاری از این زیر و بم های سیاست و روابط جهانی، باید این نوع ساده اندیشی را، که فقط بدرد ارضا خود و دادن جواب های از پیش آماده به مسائل مشخص و جدید می خورد، بدور انداخت. امروز یک رژیم سیاسی بخصوص اگر جاافتاده، پرسابقه و با ثبات باشد تلاش می کند که بیشتر در نقش یک متحد قدرت های جهانی عمل کند تا نوکر گوش به فرمان. طبیعی است که تشابه های ماهوی و وحدت منافع به ویژه در برابر خیزش نیروی های انقلابی و تحول گرا با عواملی از قبیل ترس از نفوذ عامل بیرونی و … می تواند این اتحاد را هرچه نزدیک تر کند. طبعا یک رژیم هر قدر از نظر سیاسی کم تجربه تر و از نظر اقتصادی ضعیف تر و عقب مانده تر باشد و هرچه تکیه گاه اجتماعی محدودتری داشته باشد، در این رابطه نقش فرودست تر، دنباله روانه تر و منفعل تری خواهد داشت. در پاره ای موارد، چنین رژیمی با حرکت از منافع محدود و قشر و طبقه ای که آن را نمایندگی می کند، ممکن است در تضاد با مصالحه و تمایلات قدرت های جهانی قرار گیرد. پاره ای از این رژیم ها از راه های مختلف می کوشند خود را از یوغ اقتدار و سلطه یک جانبه و مطلق این یا آن قدرت بزرگ برهانند: با نزدیک شدن به قدرتی دیگر و ایجاد نوعی تعادل و یا با تلاش در ایجاد و یا گسترش یک پایگاه اجتماعی، فراتر از محدوده سنتی طبقات حاکم و قدرت بزرگ تر.
اگر رژیم هایی مانند رژیم های شاه با وجود کله شقیها و نافرمانی ها بنا بر ماهیت طبقاتی و ویژگی های ضدفرهنگی خود، در مجموع در کادر نظام های امپریالیستی قابل بررسی تبیین هستند، رژیم ملاتاریا با پیچیدگی، نابهنگامی تاریخی و بلندپروازی ها و رویا های خاص خود، نمودار نوع بارزتری از تلاش های رژیم مستبد و غیر مردمی است. به ویژه که بعلت داشتن ادعاهای انقلابی و سوار شدن بر اموانج یک جنبش مردمی، از تجربیات زورمدارانه به شکل گسترده تری بهره گرفته است. نمونه ها و شواهد بسیار زیادی می توان آورد که هر یک در جای خود، خدشه دار شدن معیارهای سطحی، ساده انگارانه و یک بعدی در تشخیص استقلال و وابستگی در روابط بین المللی نشان می دهد. این معیارها شاید زمانی لااقل به اعتباری درست بود ولی امروز در توضیح بسیاری از پدیده ها که در جهان اتفاق می افتد به ویژه برای پدیده های غیرقابل انتظار و پیش بینی ناتوان است.
استقلال واقعی یک نیروی مقاوم، در درجه اول، با میزان توانایی آن نیرو در تشخیص تضاد اصلی جامعه خود و تلاش برای حل آن در جهت حقوق ملی و مردمی محک زده می شوند. هر عنصر و هر نیرو اگر بواقع متحول و مترقی است بایستی در اتکا به درون خط مشی ارائه دهد و تنها در این صورت است که می توان آن را “مستقل” دانست. بنابرین هر لحظه از وقت و هر میزان از انرژی که توسط یک نیروی ظاهرا بومی در قلمرو جدا از مسائل بالفعل جامعه امروز ایران مصرف شود، در واقع از کیسه ملتی خرج می شود که در چنگال هولناک ترین دیکتاتوری در جهان امروز دست و پا می زند. بنابرین آنچه در این شرایط، در قدم اول، میزان استقلال یک نیروی محرکه ایرانی را تعیین می کند، تشخیص نظری و رعایت عملی این واقعیت است که در ایران امروز تضاد اصلی، تضاد میان رژیم ولایت فقیه (در تمامی ابعاد و وجوه) با مردم است و تضاد ملی با ماوراملی ها نیز از این کانال می گذرد و در آن نمود می یابد. برای این امر دلایل و شواهد متعددی می توان بیان کرد:
1-رژیم ملاتاریا با ویرانگری، جنگ افروزی و سرکوب و خلاصه تمامی آنچه به نابودی سرمایه های انسانی و مادی جامعه ما می انجامد، امکانات جامعه را برای خودکفائی، استقلال و ایستادن در برابر انیرانی نابود می کند و زمینه را برای وابستگی بیشتر فراهم می کند. بنابرین هر روز بیشتر عمر کند، پای انیرانی را بیشتر به جامعه ما باز می کند.
2-رژیم ملاتاریا، در عین حال، بهانه های بیشتری را به قدرت های جهانی برای کنترل منطقه، برای تقویت نظامی وابستگان خویش و اصولا برای حضور مستقیم و غیر مستقیم در منطقه می دهد.
3-روابط رژیم با قدرت هایی همچون چین و روسیه روبه گسترش و افزایش است و این امر بخاطر عقب ماندگی مفروط سیستم حاکم و ناتوانی اش در بهره گیری از امکانات داخلی و همبستگی مردم برای استقلال و آزادی- و امروز بطور مشخص، بخاطر سیاست جنگ طلبانه این رژیم-به نوبه خود به وابستگی هر چه بیشتر می انجامد.
4- واقعیت نشان می دهد و با تحلیلی منطقی می توان دریافت که قدرت های جهانی بویژه راست ترین و ارتجاعی ترین جناح آن، در حال حاضر رژیم ولایت فقیه را-بخصوص اگر “استحاله ای” بتواند در آن رخ دهد- به آسانی می تواند تحمل کند و حتی آن را در غیاب یک بدیل مطلوب و در حضور نیروهای مترقی مردمی، بهترین رژیم ممکن می داند و تا آنجا که امکان دارد از تلاشی و نابودی آن جلوگیری می کند، بویژه آنکه این رژیم بهتر از هر رژیم دیگری از عهده سرکوب نیروهای مترقی و حقوند برمی آید.
بنابرین امروز مبارزه جدی با رژیم ولایت فقیه، شاخص مهم مبارزه با تمامیت خواهی و قدرتمداری است. در راه این مبارزه تمامی امکانات سیاسی، فرهنگی و حتی دیپلماتیک را باید بسیج کرد. امروز ملاتاریا بفکر افتاده که از این امکانات بهره گیرد. باید او را در تمامی صحنه ها شکست داد. حتی اندکی نباید تردید داشت که اگر سر این مار در داخل به سنگ کوبیده نشود، هر چه بیشتر به مسئله منطقه ای و جهانی خواهد شد و لااقل بطور مقطعی اذهان و حساسیت های جهانی را بخود مشغول خواهد ساخت. در آن صورت بسیاری از نیروها که امروز تنزه طلبانه ملاقات با فلان رئیس دولت یا گرفتن حمایت از این یا آن حزب را ناپسند و سازشکارانه می شمارند، فردا حتی هم جبهه شدن با راست ترین نیروها را توصیه خواهند کرد. از تجربه فاشیسم و نازیسم فقط کمتر از یک قرن می گذرد. درست است که بسیاری از شرایط فرق کرده است. درست که وضعیت نازیسم و ولایت فقیه با وجود پاره ای از نقاط مشترک، دارای تفاوت هایی است؛ ولی مگر نه اینکه امروز اخبار مربوط به ماجراجویی ها، مداخله ها، جنگ افروزی ها، تجاوزگری ها و صدور تروریسم ملاتاریا و تروریسم کور گروه هایی که سرنخشان مستقیم و غیرمستقیم به این رژیم باز می گردد در صدر اخبار رسانه های خبری جهانی است؟ پس حتی برای اینکه جبهه بندی های اصلی و تضاد اساسی از هاله ابهام و کدورت خارج شود و هرکس و هر نیروی محرکه در جایگاه شایسته خود قرار گیرد باید با استبداد ملاتاریا، تا ریشه کنی کامل آن، بطور جدی، مستقیم و همه جانبه مبارزه کرد.
عباد عموزاد ـ دی 1403