مسأله نحوه برخورد سوسيال-دمکراتها، يا دمکراتهاى طبقه کارگر، به دمکراتهاى بورژوا مسألهاى کهنه و در عين حال هميشه تازه است. مسألهاى است قديمى، چرا که از همان آغاز کار سوسيال-دمکراسى مطرح بوده است. اصول تئوريکى آن در همان نخستين نوشتههاى مارکسيستى، در مانيفست کمونيست و کاپيتال توضيح داده شده است. مسألهاى است هميشه تازه، چرا که هر گام در سير تحول هر کشور سرمايهدارى رنگهايى خاص و بديع از دمکراسى بورژوايى و گرايشهاى گوناگون در درون جنبش سوسياليستى را به بار ميآورد.
در روسيه هم، اين مسأله کهنه در حال حاضر تازگى خاصى پيدا کرده است. براى روشن شدن چگونگى طرح مسأله در حال حاضر، بايد با گشت کوتاهى در تاريخ شروع کنيم. نارودنيکهاى[١] انقلابى قديمى روسيه ديدگاهى اتوپيستى و نيمه-آنارشيستى داشتند. آنها دهقانان کمونهاى روستايى را سوسياليستهاى حاضر و آماده به حساب ميآوردند. آنها بروشنى ميفهميدند که پشت سر ليبراليسم جامعه تحصيل کردههاى روسيه خواستهاى بلند پروازانه بورژوازى روسيه قرار دارد. آنها مبارزه براى آزاديهاى سياسى را رد ميکردند با اين استدلال که اين مبارزهاى است براى نهادهايى که خيرشان به بورژوازى ميرسد. زمانى که اعضاء نارودنايا وليا Narodnaya Volya[٢] به مبارزه سياسى روى آوردند گامى به جلو گذاشتند، ولى نتوانستند آن را به سوسياليسم مربوط کنند. وقتى که دور ديگرى از سست شدن اعتقاد به ماهيت سوسياليستى کمونهاى ما به همراه پا گرفتن تئوريهايى از سنخ و.و.[٣] درباره غير طبقاتى بودن و غير بورژوايى بودن خصلت روشنفکران دمکرات روسيه شروع شد، بر روى آن نحوه برخورد صراحتاً سوسياليستى به مسأله هم سايه افتاد. نتيجه آن که نارودنيسم، که در گذشته اثباتاً ليبراليسم بورژوايى را رد ميکرد، تدريجاً شروع کرد به ادغام شدن در همان جريان، در يک ترند واحد ليبرال-نارودنيستى. ماهيّت بورژوا-دمکراتيک جنبش در ميان روشنفکران روسيه، که با معتدلترينها، جنبش ترقيخواهى شروع و به افراطىترينها، جنبش انقلابى تروريستى ختم ميشد، با عروج و توسعه ايدئولوژى پرولترى (سوسيال-دمکراسى) و جنبش تودهاى طبقه کارگر، بيشتر و بيشتر قابل مشاهده شد. اما رشد اين آخرى [جنبش تودهاى طبقه] با شکافى در بين سوسيال-دمکراتها همراه بود. يک جناح انقلابى و يک جناح اپورتونيست سوسيال-دمکراسى بروشنى شکل گرفت، که اولى نماينده گرايشهاى پرولترى در جنبش ما بود، و دومى نماينده گرايشهاى روشنفکرى. مارکسيسم قانونى[٤] خيلى زود در عمل ثابت کرد که “انعکاس مارکسيسم در ادبيات بورژوايى”[٥] است و از طريق اپورتونيسم برنشتاينى[٦] به ليبراليسم تبديل شد. از يک طرف، اکونوميستهاى درون جنبش سوسيال-دمکراتيک، درک نيمه-آنارشيستى از جنبش کارگرى صاف و ساده را قورت بودند؛ آنها دفاع سوسياليستى از اپوزيسيون بورژوايى را از نقطه نظر طبقاتى خيانت ميدانستند و دمکراسى بورژوايى در روسيه را يک سراب ميخواندند[٧]. از طرف ديگر، طيف ديگرى از اکونوميستها که در عين همان ايده جنبش کارگرى صاف و ساده غرق بودند سوسيال-دمکراتهاى انقلابى را متهم ميکردند که مبارزه اجتماعى عليه اتوکراسى[*] را که ليبرالهاى ما، افراد زمستوو Zemstvo[٨] و ترقيخواهان، پيش ميبرند، ناديده ميگيرند[٩].
ايسکراى قديم زمانى از عناصر دمکراسى بورژوايى در روسيه صحبت کرد که هنوز بسيارى از وجودشان غافل بودند. ايسکرا خواستار دفاع از اين گرايش دمکراتيک از سوى پرولتاريا شد (ايسکرا؛ شماره ٢ درباره دفاع از جنبش دانشجويى[١٠]؛ شماره ٨، درباره کنگره غيرقانونى زمستوو Zemstvo؛ شماره ١٦، درباره مارشالهاى ليبرال اشرافيت[١١]؛ شماره ١٨[١٢]، درباره غليان درون زمستوو[١٣] و جاهاى ديگر). ايسکرا مدام بر طبقه، ماهيت بورژوايى جنبش ليبرال و راديکال تأکيد کرد و درباره مذبذب بودن آسواباژدنيهچىها گفت: “زمان آن رسيده که اين حقيقت ساده فهميده شود که نه مغلطهبازىهاى سياسى، نه آنچه که اسپتنياک[١٤] فقيد زمانى آن را پرهيزکارى و خود-پنهاندارى ميناميد، نه دروغ مرسومِ برسميتشناسى متقابل ديپلماتيک، هيچکدام مبارزه متحدانه واقعى (نه فقط در حرف) عليه دشمن مشترک را تضمين نميکند، راه درست اما دخالت عملى در مبارزه، و اتفاق عملى در مبارزه است. وقتى مبارزه سوسيال-دمکراسى آلمان بر عليه ارتجاع نظامى-پليسى و فئودال-کشيشى حقيقتاً با مبارزه حزبى واقعى که بر پشتيبانى طبقه معيّنى از مردم (مثلاً بورژوازى ليبرال) متکى بود يکى شد، آن زمان عمل مشترک، بدون ذرهاى ياوهگويى درباره برسميتشناسى متقابل، پا گرفت و سازمان پيدا کرد. (شماره ٢٦)[١٥]
اين طرز برخورد از سوى ايسکراى قديمى ما را يکراست به موضوع اختلافات حال حاضر بر سر نحوه برخورد سوسيال-دمکراتها به ليبرالها ميکشاند. اين مشاجرات، همانطور که ميدانيم، از کنگره دوم شروع شد که دو قطعنامه تصويب کرد يکى به نمايندگى از نقطه نظرات اکثريت (قطعنامه پلخانف) و ديگرى که بيانگر نقطه نظرات اقليت بود (قطعنامه استاروور[١٦]). قطعنامه اول بدقت خصلت طبقاتى ليبراليسم را بعنوان جنبشى بورژوايى تعريف ميکند، و وظيفه توضيح جوهر ضد انقلابى و ضد پرولترى ترند اصلى ليبرالى (جنبش آسواباژدنيه) را پيش ميکشد. در عين تشخيص لزوم پشتيبانى پرولتاريا از دمکراسى بورژوايى، اين قطعنامه به ابزار برسميتشناسى متقابل سياستمداران متوسل نميشود، بلکه، منطبق با روح ايسکراى قديمى، راه حل را مبارزه هم-نقشه و هم-آهنگ ميداند. “به درجهاى که بورژوازى انقلابى هست و يا صرفاً در مبارزه خودش بر ضد تزاريسم در اپوزيسيون هست، سوسيال-دمکراتها بايد از آن پشتيبانى کنند.
قطعنامه استاروور، بعکس، تحليلى طبقاتى از ليبراليسم و دمکراتيسم به دست نميدهد. اين قطعنامه پُر از نيّات خير است، شرايط همکاريى را بر ميشمرد که محتملاً بهتر و برتر، اما متأسفانه خيالى اند، فقط حرف: ليبرالها و يا دمکراتها ميبايست فلان و بهمان را اعلام کنند، نبايد چنين و چنان مطالبات را پيش بکشند، بايد اين يا آن شعار را بپذيرند. گويى تاريخ دمکراسى بورژوازى، در هر جا و همه جا به کارگران هشدار نداده است تا به بيانيهها و مطالبات و شعارها اعتماد نکنند. گويى تاريخ صدها مورد مشخص به دست نداده است که در آنها دمکراتهاى بورژوا با شعارهايى جلو نيفتادهاند که خواستار نه فقط آزادى کامل، بلکه برابرى، با شعارهاى سوسياليستى بودهاند — بى آنکه با اين کار بورژوا-دمکرات بودنشان تمام شده باشد — و لذا ذهن پرولتاريا را هر چه بيشتر “گيج و گنگ کردهاند”. جناح روشنفکرگراى intellectualist سوسيال-دمکراسى ميخواهد با اين گيجسازى از طريق وضع کردن شرط و شروطى براى دمکراتهاى بورژوا مقابله کند تا از اَعمال گيجکنندهشان دست بردارند. جناح پرولترى، در مبارزهاش، به تحليل از محتواى طبقاتى دمکراتيسم متوسل ميشود. جناح روشنفکرگرا در پى پيدا کردن کلمات و عبارات مناسب براى مفاد موافقتنامهها است. جناح پرولترى همکارى عملى در مبارزه را ميطلبد. جناح روشنفکرى معيارهايى براى تشخيص بورژوازى خوب و مهربانى را که شايستگى طرف قرارداد بودن را داشته باشد، تدوين ميکند. جناح پرولترى انتظار هيچ ملاطفتى از بورژوازى ندارد، اما از هر بورژوازيى، حتى از بدترينهايش به درجهاى که عملاً با تزاريسم ميجنگد پشتيبانى ميکند. جناح روشنفکرگرا به موضع دستفروشان چانهزن خيابانى ميافتد: اگر تو از سوسيال-دمکراتها جانبدارى کنى و نه از سوسيال رولوسيونرها، آنوقت با هم بر سر قراردادى عليه دشمن مشترک توافق ميکنيم؛ اگر نه که هيچ. جناح پرولترى بر اين نقطهنظر که چه چيز به صلاح است پا ميفشارد: حمايتى که از ما به شما برسد دربست مشروط به اين است که ما را در موضع بهترى براى وارد کردن ضربهاى – بزرگتر يا کوچکتر – به دشمنمان قرار بدهد.
تمامى نقائص قطعنامه استاروور در همان اولين رويارويى با واقعيت نمودار شد. سنگ محک را برنامه مشهور هيأت تحريريه ايسکراى جديد، برنامه “بسيج نوع عالىتر” فراهم کرد، که مربوط به موضوعات اصولى مورد بحث در شماره ٧٧ (سرمقاله “دمکراسى در مقطع جدايى راهها”) و شماره ٧٨ (مقاله استاررور) بود. به اين نقشهعمل در جزوه لنين برخورد شده بود، اما استدلالات آن نيازمند بحث دقيقترى در اينجا است.
ايده اصلى (يا بعبارت بهتر گيجى اصلى در ايدهها) استدلالات ايسکراى جديد در فرق گذاشتن بين ليبرالهاى زمستوو و دمکراتهاى بورژوا است. اين فرق گذاشتن ريسمان راهنمايى است که ردش در همه جاى اين دو مقاله ديده ميشود. ضمناً خواننده حواس جمع متوجه ميشود که به جاى واژه دمکراسى بورژوايى، بموازات و مترادف با آن، اين واژهها بکار رفتهاند: دمکراسى، روشنفکران راديکال (عيناً همين کلمات!)، دمکراسى نوزاد و دمکراسى روشنفکرى. اين تفاوت قائل شدن را ايسکراى جديد با تواضع خاص خودش، به عنوان کشفى عظيم و درکى بديع که “وراى” فهم لنين بيچاره است تبريک و تهنيت گفت. اين تفاوت قائل شدن مستقيماً به روش مبارزهاى که دربارهاش هم از تروتسکى و هم مستقيماً از تحريريه ايسکرا فراوان شنيدهايم، پيوند دارد، يعنى با اين بحث آنها که ليبراليسم زمستوويى “فقط به درد نيش عقرب ميخورد” [به لعنت حق نميارزد، مفت گران است]، در حالى که دمکراسى روشنفکرى براى همکارى با ما مناسب است. دمکراسى بايستى همچون نيروى مستقل، مستقلانه عمل کند. “ليبراليسم روسى، محروم از بخش تاريخاً اساسيش، عصب محرکهاش (توجه کنيد!)، نيمۀ بورژوا-دمکراتيکش، به درد نيش عقرب ميخورد و بس”. در درک لنين “از ليبراليسم روسى جايى براى چنين عناصر اجتماعيى که سوسيال-دمکراتها بتوانند، در نقش خود به مثابه پيشتازان دمکراسى، هر وقت خواستند نفوذشان را اِعمال کنند، وجود ندارد.”
چنين است اين تئورى جديد. مانند همۀ تئوريهاى ايسکراى کنونى، اين يک گيجى و آشفتگى کامل است. اولاً، ادعاى اول بودن در کشف دمکراسى روشنفکرى بى پايه و مسخره است. ثانياً، تفاوتى که بين ليبراليسم زمستوويى و دمکراسى-بورژوايى گذاشته شده خطا است. ثالثاً، اين درک که روشنفکران ميتوانند نيرويى مستقل بشوند بآسانى قابل رد است. رابعاً، اثباتاً ادعا کردن اينکه ليبراليسم زمستوويى (بدون نيمۀ “بورژوا-دمکراتيکش”) به هيچ درد نميخورد و غيره، غير منصفانه است. بگذاريد همۀ اين نکات را بررسى کنيم.
قرار است لنين پيدايش دمکراسى روشنفکرى و عنصر سوم را ناديده گرفته باشد.
بگذاريد شماره ٣-٢[١٧] زاريا[١٨] را باز کنيم و به مقاله “بررسى امور داخلى” که در نوشته استاروور از آن نقل قول شده نگاه کنيم. عنوان بخش سوم را ميخوانيم، “عنصر سوم”. در تمامى اين بخش درباره “افزايش تعداد و رشد تأثيرات کسانى که در خدمت زمستوو هستند ميخوانيم مثل دکترها، تکنيسينها و غيره”؛ و درباره توسعه اقتصادى مهار ناشدنى… که نياز به روشفنکران را دامن ميزند، که شمارشان دائماً افزايش مييابد”؛ درباره “غير قابل اجتناب بودن کشمکشهاى ميان اين روشفنکران و بوروکراتها و صاحبمنصبان حکومتى”؛ درباره “خصلت کاملاً اپيدميک اين کشمکشها در اين اواخر”؛ درباره “ناسازگار بودن اتوکراسى با منافع روشنفکران بطور کلى”. فراخوانى مستقيم به اين عناصر براى گرد آمدن “به زير پرچم” سوسيال-دمکراسى را ميخوانيم…
لابد ميگوييد حرف حساب است، مگر نه؟ دمکراسى روشنفکرى تازه کشف شده و لزوم بسيج آن زير پرچم سوسيال-دمکراسى را لنين بدجنس قبلاً کشف کرده بود، سه سال پيش!
البته آنتىتز بين آدمهاى زمستوو و بورژوا-دمکراتها هنوز آن موقع کشف نشده بود. اما مقابل قرار دادن اين دو همان قدر منطقى است که مقابل قرار دادن “ايالت[١٩] مسکو و قلمروى امپراتورى روسيه”. هم آدمهاى زمستوو، که به حق رأى اختصاصى [نه عمومى بلکه فقط براى آنها که صاحب صلاحيتاند.-م] معتقدند و هم مارشالهاى نجبا دمکرات اند، به همان ميزان که با اتوکراسى و سرواژ مخالف هستند. دمکراتيسم آنها محدود، تنگ و نامنسجم است، همانطور که همه و هر گونه دمکراتيسم بورژوايى به درجات مختلف محدود، تنگ و نامنسجم است. سرمقاله ايسکراى شماره ٧٧، ليبرالهاى ما را به اين ترتيب گروهبندى و تحليل ميکند: (١) ملاکين صاحب رعيت (سرف)؛ (٢) ملاکين ليبرال؛ (٣) روشنفکران ليبرال، که مدافع مشروطهاى با حق رأى اختصاصى هستند و (٤) چپ افراطى – روشنفکران دمکرات. اين تحليل ناقص و در هم بر هم است، زيرا دستهبندى روشنفکران با دستهبندى طبقات و گروههاى مختلف که روشنفکران بيانگر منافعشان هستند، قاطى شده است. علاوه بر منافع بخش وسيعى از ملاکين، دمکراتيسم بورژوايى روسيه منعکس کننده منافع توده کسبه و صنعتکاران، عمدتاً بخش متوسط و کوچک آنها، و همچنين (و اين بخصوص مهم است) منافع توده دهقانان مالک و خرده مالک را منعکس ميکند. اولين نقص تحليل ايسکرا ناديده گرفتن اين وسيعترين بخش در قلمرو بورژوا-دمکراتى روسيه است. نقيصه دوم، نديدن اين است که روشنفکران دمکرات روسيه ضرورتاً، و نه تصادفاً، به سه گرايش عمده متناظر با موضع سياسيشان تجزيه ميشوند: آسواباژدنيه، انقلابيون سوسياليست [حزب اس.آر]، و سوسيال-دمکرات. همه اين گرايشها تاريخى طولانى دارند، و هر کدام (همانقدر بارز که در دولتى مستبد امکان دارد) نقطه نظر ايدئولوگهاى اعتدالى و انقلابى دمکراتهاى بورژوا و نقطه نظر پرولتاريا را بيان ميکنند. هيچ چيز خندهدارتر از آرزوى معصومانه ايسکراى جديد نيست که “دمکراتها ميبايست بمثابه نيروى مستقل عمل کنند”، در حالى که دمکراتها را با روشنفکران راديکال يکى گرفته است! ايسکرى جديد فراموش کرده است که روشنفکران راديکال يا جنبش دمکراتيک روشنفکرى، که به “نيرويى مستقل” بدل شده، چيزى جز همان “حزب انقلابيون سوسياليست” نيست! روشفکران دمکرات ما “چپ افراطى” ديگرى نميتوانستند داشته باشند. اگر چه، واضح است که آدم ميتواند از نيروى مستقل چنين قشر روشنفکرى تنها به مفهوم تروريستى يا طعنهآميز کلمه حرف بزند. در يک جايگاه قرار گرفتن با دمکراتهاى بورژوا و به چپ چرخيدن و فاصله گرفتن از آسواباژدنيه معنايش به سَمت انقلابيون سوسيال (اس.آرها) رفتن است و نه به سَمت ديگرى.
بالأخره، هنوز آخرين کشف ايسکراى جديد کمتر توان مقابله با انتقاد را دارد، مشخصاً کشف اينکه “ليبراليسم بدون نيمۀ بورژوا-دمکراتيکش” تنها به درد تهديد نيش عقرب ميخورَد، يا اينکه اگر فقط ميشود با زمستوويىها کار کرد، “همان بهتر که ايدۀ هژمونى دور بياندازيم”. ليبراليسم، به هر نوعى که باشد، فقط تا آن حد شايسته پشتيبانى سوسيال-دمکراتها است که عملاً با اتوکراسى مخالفت ميکند. فقط اين حمايت از همه دمکراتهاى ناپيگير (يعنى بورژوا) توسط تنها دمکرات واقعاً پيگير (يعنى پرولتاريا) است که که ايدۀ هژمونى را به واقعيت بدل ميکند. ايدۀ هژمونى را فقط يک خرده-بورژواى دستفروش ميتواند با هم کنار آمدن، قبول همديگر، و موضوعى مربوط لفاظى بفهمد. از نقطه نظر پرولتاريا هژمونى در مبارزه نصيب کسى ميشود که پرتوانتر ميجنگد، کسى که هيچ فرصتى را براى ضربه زدن به دشمن از دست نميدهد، کسى که هميشه به حرفش عمل ميکند، کسى که بنا بر اين رهبر ايدئولوژيک نيروهاى دمکراتيک است، کسى که همه نوع سياستهاى نيمه-راه را به نقد ميکشد[٢٠]. ايسکراى جديد بنحوى تأسفآور در اشتباه است اگر فکر ميکند سنگ تمام نگذاشتن، خصلت اخلاقى و نه سياسى-اقتصادى دمکراسى بورژوايى است، اگر اين را ممکن و ضرورى تصور ميکند که حد و مرزى براى اين سنگ تمام نگذاشتن تعيين شود که ليبراليسم مادون آن، فقط مستحق نيش عقرب باشد و مافوق آن، لايق توافق. اين بسادگى به معنى “از پيش تعيين کردن حد مُجاز پَستى” است. براستى، در معنى اين کلمات تعمق کنيد: تبديل اين شرط به يکى از شروط توافق با گروههاى اپوزيسيون، که آنها حق رأى همگانى، برابر، و مستقيم را از طريق رأىگيرى مخفى به رسميت بشناسند به معنى “تست کردن آنها با مُعرّف خطاناپذير خواستههاى ما، آزمايش با کاغذ تورنسل[٢١] دمکراسى، و گذاشتن تمام وزنِ دفاع ارزشمند پرولتاريا در ترازوى برنامههاى سياسى آنان است” (شماره ٧٨). چه زيبا بيان شده است! و چقدر آدم دلش ميخواهد به نويسنده اين جملات زيبا، آقاى استاروور، بگويد: دوست عزيز، ارکادى نيکولايوويچ Arkady Nikolayevich، عبارات زيبايت را به هدر دادهاى! آقاى استرووه با اشاره يک قلم، وقتى حق رأى همگانى را در برنامه ليگ آسواباژدنيه نوشت، آن مُعرّف خطاناپذير استاروور را تماماً بى اثر کرد. و همان استرووه با کردارش چندين و چند بار به ما ثابت کرد که همۀ اين برنامهها تا آنجا که به ليبرالها مربوط است زباله کاغذى اند، کاغذ تورنسل نيستند، بلکه کاغذ معمولى اند. چرا که يک دمکرات بورژوا ابايى ندارد که امروز يک چيز و فردا چيز ديگرى بنويسد. اين حتى خصلتنماى بسيارى از روشنفکران هم هست که به سوسيال-دمکراتها ميپيوندند. تمامى تاريخ ليبراليسم روسيه و اروپا صدها مورد به دست ميدهد که در آنها حرف و عمل مغايرند، و به اين دليل است که آرزوى استاروور براى بدست دادن مُعرّف کاغذى خطاناپذير بسيار سادهلوحانه است.
اين آرزوى سادهلوحانه، استاروور را به اين ايده عالى ميرساند که پشتيبانى از مبارزه ضد تزارى بورژوايى که موافق حق رأى همگانى نيست معنايش “به هيچ تقليل دادن ايده حق رأى همگانى” است! شايد هم استاروور مطلب زيباى ديگرى[٢٢] براى ما بنويسد تا ثابت کند که پشتيبانى از سلطنتطلبان در مبارزهشان عليه اتوکراسى “ايده” جمهورى را به هيچ تبديل ميکند؟ مشکل اين است که افکار استاروور به نحوى چاره ناپذير در يک حلقۀ معيوب عبارات، شعارها، خواستهها، و بيانيهها ميچرخد و تنها معيار واقعى – يعنى ميزان شرکت بالفعل در مبارزه – را ناديده ميگيرد. اين در عمل، بطور اجتناب ناپذيرى به عزيز کردن روشنفکران راديکالى ميانجامد که “توافق” با آنها مقدور اعلام ميشود. با تحقير مارکسيسم، قشر روشنفکر “عصب حرکتى” (و نه نوکر دست به سينه؟) ليبراليسم اعلام ميشود. راديکالهاى ايتاليايى و فرانسوى مفتخرند که افرادى سر کار آوردهاند که با خواستههاى ضد دمکراتيک و يا ضد پرولترى بيگانه اند، گرچه همه ميدانند که اين راديکالها به دفعات بيشمار به پلاتفرمهاى خود خيانت و پرولتاريا را گمراه کردهاند، گرچه در همان صفحه بعدى مقاله (صفحه ٧) همان شماره ايسکرا (شماره ٧٨) ميخوانيد که سلطنتطلبان و جمهوريخواهان در ايتاليا “در مبارزه عليه سوسياليسم همدست بودند”. قطعنامه روشنفکران ساراتف (انجمن خدمات بهداشتى) که خواهان شرکت نمايندگان تمام مردم در فعاليتهاى مقننه است، “صداى واقعى (!) دمکراسى” اعلام شده است (شماره ٧٧). برنامه عملى دخالت پرولترى در کمپين زمستوو با توصيۀ “ورود به نوعى توافق با نمايندگان جناح چپ بورژوازى اپوزيسيون” همراه است، (توافق معروف مبنى بر عدم ايجاد ترس فلج کننده). در جواب به سؤال لنين که بر سر آن شروط همکارى پُر سر و صدايى که استاروور مطرح کرده بود چه آمده، هيأت تحريريه ايسکراى جديد نوشت:
“اين شروط ميبايستى همواره در مدّ نظر اعضاى حزب باشد، و آنها با توجه به اينکه ميدانند شرايط ورود حزب به توافقات فرمال سياسى با يک حزب دمکراتيک چيست، اخلاقاً موظف هستند که، حتى در مورد توافقات محلى مورد اشاره در نامه، اکيداً بين نمايندگان قابل اتکاء اپوزيسيون بورژوازى – دمکراتهاى واقعى، و سرشير جمعکنهاى ليبرال فرق بگذارند.”[٢٣]
اين گام به گام بعد ميانجامد. علاوه بر توافقهاى حزبى (طبق قطعنامه استاروور، تنها توافقاتى که مُجازند)، توافقهاى محلى هم در شهرهاى متعدد پديدار شدهاند. در کنار توافقهاى فرمال، توافقات مبتنى بر تعهدات اخلاقى هم پديد آمدهاند. اکنون چنين به نظر ميرسد که به رسميت شناسىِ لفظىِ “شرايط توافق” و نيروى “اخلاقى” مقيد کنندهاش، با خودش عنوان “قابل اتکاء” و “دمکرات واقعى” را هم به همراه ميآورد. هر چند که هر بچهاى ميفهمد که صدها تن از حرّافان زمستوو حاضرند در حرف هر ادعايى بکنند و حتى به شَرف يک راديکال قسم بخورند که سوسياليست هستند – و هر چيز ديگرى، براى آنکه سوسيال-دمکراتها را ساکت نگهدارند.
خير، پرولتاريا به اين بازىِ شعارها، بيانيهها و توافقات کشيده نخواهد شد. پرولتاريا هرگز فراموش نخواهد کرد که دمکراتهاى بورژوا هيچوقت دمکراتهاى قابل اتکاء نيستند. پرولتاريا از دمکراتهاى بورژوا حمايت ميکند، اما نه بر مبناى معامله بمنظور بر حذر ماندن از ايجاد حول و وحشت، نه بر مبناى اعتقاد به قابل اتکاء بودنشان، بلکه آن وقت و به آن درجه که آنها عملاً بر عليه اتوکراسى مبارزه کنند. اين طور پشتيبانى به نفع رسيدن به اهداف انقلابى- سوسياليستى مستقل پرولتاريا ضرورى است.
وپريود شماره ٣
٢٤ (١١) ژانويه ١٩٠٥
جلد ٨ کليات آثار لنين
ولادیمیر لنین
سپتامبر 21, 2015