از ترانه هاي محلي معدنكاران بوليوي ترجمه حسين درفكي
من زني معدن زادم
روي كپه اي زغال بدنيا آمدم
بند نافم را با تيشه بريدند
توي خاكه ها و نخاله ها لوليدم
با پتك و مته و ديلم، بازي كردم
و با انفجار و ديناميت بزرگ شدم
مردي از تبار معدنكاران جفتم شد
كودكي از جنس معدن زاييدم
سي سال آزگار زغالشويي كردم
و زخم معدن
تنها پس اندازيست كه دارم
من زني معدن زادم
پدرم زير آواري مدفون شد
مادرم، توي غربالش خون بالا آورد
خواهرم را چرخهاي واگني له كرد
برادرم از نقاله پرت شد
و شوهرم را سم زغال خانه نشين كرد
يك عمر لقمه لقمه از دهنم زدم
و پشيز پشيز پس اندوختم
تا شايد يكتا پسرم
وقتي بزرگ شد، كاره اي شود
اما حالا، يك هفته است كه او،
هر كله سحر، شن كش بدوش مي گيرد،
و پابپاي همسالان
در جستجوي كار،
راه «دهانه شيطان» را اميدوار مي رود
و غمگين مي آيد
اين كولبار فقر تنها ميراثي است كه به او رسيد
من زني معدن زادم
با باروت و ديناميت بزرگ شدم
لهجه هاي سكوت را مي فهمم
رگه هاي عصيان را مي شناسم
خوب مي دانم
انفجاري در پيش است
بگذار موسمش برسد
وقتي كه زمزمه ها فريادي شد،
خواهي ديد كه چگونه از
گيس هايم صدها فتيله مي سازم
و از قلبم چخماق
من زني معدن زادم
گهواره ام، كوچه ام، وطنم
معدن بود و بي شك گورم