35
تجمع و جلسه ستاد حفاظت انقلاب مریوان، که به منظور سازماندهی ما مبارزانی که در نوبتهای مختلف، امنیت شهر را تامین میکردیم، بر بالای پشت بام ساختمان مرزبانی سابق، توسط هوادارن رژیم جدید به گلوله بسته شد. راه پایین آمدن از پشت بام، منحصر به یک راه پله بود. اگرچه عدهای توانستند در پشت جانپناههای پشتبام، از تیررس گلولهها دور باشند اما بقیه در تیررس بودیم و هر گلوله میتوانست به چندین نفر اصابت کند. در این گیر و دار سینه یک نفر از ما شکافته شد، او محمود بود که غرق در خون خود، نزدیک درب پلهها روی پشت بام بر زمین افتاد. محمود سلیمانی رفیق و دوست عزیز و صمیمی من، معلم دلسوز و مبارز، اولین کسی بود که در حکومت جدید و توسط دشمنان آزادی و ترقیخواهی و در دفاع از آرمانش و انقلاب جانباخت.
محمود سه سال از من جوانتر بود. خانوادهایمان آشنایی قدیمیتری داشتند. خانواده چهار نفری آنها و خانواده پنچ نفری ما، هرکدام در یک اتاق از حیاطی در خیابان دارسیران و نزدیک چهارراه اصلی مستاجر بودیم. بعدها فرزندان خانواده آنها بیشتر شدند « داده صدیقه »( مادر محمود) پا به پای « کا حمه » (پدر محمود) برای تامین هزینه زندگی و تحصیل فرزندانشان، کار می کرد. روزهای سخت مادر را دختر بزرگ خانواده « حمیده » با همان احساس و همان فداکاری مادر برای خواهران و برادرانش پر و به جای مادر و یا همراه او کار میکرد. به این صورت یک مجمموعه از خودگذشتگی و احساس مسئولیت پدر، مادر و خواهر بزرگتر، سبب شد که بقیه فرزندان از مدرسه و تحصیل محروم نشوند. انسانیت، از خود مایه گذاشتن و احساس مسئولیت آن پدر و مادر و دخترشان دربرابر آینده فرزندان، محمود، احمد، یک برادر دیگر، شمسی و نسرین را تحویل جامعه داد.
دوستی و رفاقت من با محمود از زمان بازگشت من به مریوان آغاز شدهبود.محمود با کار در هنگام تحصیل، تلاش میکرد که از بار سنگین هزینههایی که بر دوش پدر و مادر بود بکاهد. برادر کوچکترش احمد هم چون او با کار هنگام تحصیل به کمک خانواده آمد.
محمود قبل ازاینکه معلم بشود، مرتب به آتلیهام میآمد. وقتی هم او معلم شد و من هم کتابدارشدم، از آموزگارانی بود که به طور منظم به کتابخانه میآمد و برای شاگردانش کتاب میبرد. رابطه او و شاگردانش و والدینشان، رابطهای دوستانه وانسانی و در شان یک معلم دلسوز بود. درب خانهاشان در مریوان به روی اهالی روستایی که او در آنجا معلم بود، باز بود. او و خانوادهاش همواره پذیرای روستائیانی بودند که برای مراجعه به پزشک به شهر میآمدند. محمود در شهر هم به هر طریق ممکن به آنها کمک میکرد. او چندین بار هم گرفتار ساواک شده بود. از فعالین و پای ثابت و پیگیر حرکتها در جریان قیام و تظاهراتها و نیز جامعه معلمان مریوان و ستاد حفاظت بود.
در اندوه فوت مادر، محمود پشت و پناه خواهران و برادرانش شد و با اینکه خود هم تجربه سنی زیادی از زندگی نداشت، ستون و تکیهگاهی شد که آرزوهای پدر و مادربرای زندگی و آینده خواهران و برادرانش تحقق یابد.( خاطره خواهران و برادرانش از آن روزها و محمود گواه این این نوشته اشت). خواهران و برادرانی که با تأثیر از خصوصیات انسانی پیشرو برادرشان، پای در راه او گذاشتند و راهش را ادامه دادند.
احمد هم معلم بود و بعد از قیام ، پیشمرگ کومهله و سپس حزب کمونیست شد. او در حالیکه زخمی و در بیمارستان بستری بود، به اسارت نیروهای جمهوری اسلامی در آمد و پس از دوره طولانی اسارت، مبادله شد. با وجود وضع جسمی ناشی از زخمی شدن و زندان، سالها در صف پیشمرگ کومهله در سختترین شرایط به مبارزه ادامه داد. برادر دیگر که جوانتر از احمد است، در دور دوم مقاومت کردستان، با تحمل شکنجه های سخت و سلول انفرادی، به مدت دوسال ونیم در زندان بود.
شمسی سلیمانی که در تشکیلات کومهله فعالیت داشت با خروج پیشمرگان از شهر، سالها پیشمرگ کومهله و حزب کمونیست بود. نسرین سلیمانی خواهر کوچکتر، در سن نوجوانی به خاطرفعالیت در تشکیلات مخفی کومهله به مدت پنج سال در سختترین شرایط دهه شصت، در زندانهای مریوان، سنندج، ارومیه و قزلحصار تحت انواع شکنجهها بود. او پس از رهایی از زندان، در تشکیلات کومهله و حزب کمونیست فعالیت کرد.
درست است که محمود را در اولین بهار آزادی ایران و کردستان از دست دادیم، کار و رنج « کا حمه »، « داده صدیقه » و « حمیده »، انسانیت، مبارزبودن و احساس مسئولیت محمود و سرانجام زندگی و جان او که برای آرمانش فدا شد، حاصل انسانی خود را دادهاست. « یک خانواده در مبارزه ».
یاد محمود عزیزمان، « داده صدیقه » و « کا حمه » را همیشه زنده و گرامی میدارم. با آرزوی سلامتی و شادی سلیمانیها: حمیده، احمد، برادر دیگر، شمسی و نسرین.
اردیبهشت ۱۴۰۱ – غلام