حمید دباشی۲:
از نازیسم هایدگر تا صهیونیسم هابرماس، رنج «دیگری» پیامد کمی دارد.
پنجشنبه 18 ژانویه 2024، برابر با 28 دیماه 1402
https://www.middleeasteye.net/opinion/war-gaza-european-philosophy-ethically-bankrupt-exposed
برگردان به فارسی از نادر ثانی۱
تصور کنید ایران، سوریه، لبنان یا ترکیه – با حمایت کامل، تسلیحاتی و دیپلماتیک روسیه و چین – خواست و امکانات لازم برای بمباران تلآویو به مدت سه ماه، در خلال تمامی شبانهروز، کشتار دهها هزار اسرائیلی و معلولیت بیشمار را به عمل درآورده، میلیونها نفر را بیخانمان کرده و تلآویو را مانند غزه امروز به تلی از آوار غیرقابل سکونت تبدیل کند.
تنها برای چند ثانیه تصور کنید: ایران و متحدانش عمداً بخشهای پرجمعیت تلآویو، بیمارستانها، کنیسهها، مدارس، دانشگاهها، کتابخانهها – یا در واقع هر مکان پرجمعیتی – را هدف قرار میدهند تا از حداکثر تلفات غیرنظامی اطمینان حاصل کنند. آنها به دنیا خواهند گفت که فقط به دنبال بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر اسرائیل و کابینه جنگی او هستند.
از خود بپرسید که ایالات متحده، بریتانیا، اتحادیه اروپا، کانادا، استرالیا و آلمان به طور خاص در عرض 24 ساعت پس از هجوم این سناریوی خیالی چه خواهند کرد.
اکنون به واقعیت بازگردید و این واقعیت را در نظر بگیرید که از 7 اکتبر (و چندین دهه قبل از آن تاریخ)، متحدان غربی تلآویو نه تنها شاهد آنچه اسرائیل با مردم فلسطین انجام داده، بودهاند، بلکه تجهیزات نظامی، بمبهای بسیار، مهمات و پوشش دیپلماتیک، نیز در اختیار آنها قرار دادهاند. و این در حالی که رسانههای آمریکایی توجیهات ایدئولوژیکی برای کشتار و نسلکشی فلسطینیان ارائه کردهاند.
سناریوی تخیلی فوقالذکر برای یک روز هم توسط نظم جهانی موجود قابل تحمل نخواهد بود. با امکانات نظامی ایالات متحده آمریکا، اروپا، استرالیا و کانادا که کاملاً پشت اسرائیل هستند، ما مردم بیپناه جهان، درست مانند فلسطینیان، به حساب نمیآییم. این تنها یک واقعیت سیاسی نیست. امری است که مربوط به جهان خیالی و فلسفی اخلاقی چیزی که خود را «غرب» مینامد، میباشد.
آنان که مانند ما خارج از حوزه تخیل اخلاقی اروپایی در جهان فلسفی آن هستند برای آن وجود ندارند. اعراب، ایرانیان و مسلمانان؛ یا مردم آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین – ما هیچ واقعیت هستیشناختی، مگر به عنوان یک تهدید متافیزیکی که باید بر آن غلبه کرد و ساکت شد، برای فیلسوفان اروپایی نداریم،.
از امانوئل کانت و گئورگ ویلهلم فردریش هگل شروع میکنیم و با امانوئل لویناس و اسلاوی ژیژک ادامه میدهیم، ما عجیبوغریبها، چیزها، اشیای قابل شناختی هستیم که مستشرقان وظیفه رمزگشایی آنها را بر عهده داشتهاند. به این ترتیب، کشتار دهها هزار نفر از ما توسط اسرائیل یا آمریکا و متحدان اروپاییاش، کوچکترین مکثی در ذهن فیلسوفان اروپایی ایجاد نمیکند.
مخاطبان اروپایی قبیلهای
اگر شک دارید، فقط نگاهی به فیلسوف برجسته اروپایی یورگن هابرماس و چند تن از همکارانش بیندازید، که در اقدامی حیرتانگیز از ابتذال بیرحمانه، از کشتار فلسطینیها توسط اسرائیل حمایت کردند. پرسش دیگر این نیست که ما در مورد هابرماس که اکنون 94 ساله است به عنوان یک انسان چه فکری میکنیم. پرسش این است که ما درباره او به عنوان یک دانشمند علوم اجتماعی، فیلسوف و متفکر انتقادی چه فکری میکنیم. آیا آنچه او فکر میکند دیگر برای جهان مهم است، اگر تا به حال بوده است؟
جهان پرسشهای مشابهی را درباره یکی دیگر از فیلسوفان بزرگ آلمانی، مارتین هایدگر، با توجه به وابستگیهای مخرب او به نازیسم مطرح کرده است. به نظر من، آیا اکنون زمان آن رسیده که باید چنین پرسشهایی را در مورد صهیونیسم خشن هابرماس و پیامدهای مهمی که ممکن است درباره کل پروژه فلسفی او به بار آورد، مطرح کنیم؟
اگر هابرماس ذرهای فضا در تخیل اخلاقی خود برای افرادی مانند فلسطینیها ندارد، آیا دلیلی داریم که کل پروژه فلسفی او را به هر نحوی با بقیه بشریت – فراتر از مخاطبان اروپایی قبیلهای او مرتبط بدانیم؟
آصف بیات، جامعه شناس برجسته ایرانی، در نامهای سرگشاده به هابرماس گفت که در مورد وضعیت غزه “با عقاید خود در تناقض است”. با تمام احترام میخواهم متفاوت باشم. من معتقدم که بیاعتنایی هابرماس به زندگی فلسطینیها کاملاً با صهیونیسم او مطابقت دارد. و این به همانگونه که غیراروپاییها کاملاً انسان نیستند، یا “حیواناتی انسانی” هستند ـ همانطور که یوآو گالانت وزیر دفاع اسرائیل آشکارا اعلام کرده است ـ کاملاً با این جهانبینی سازگار است.
این بیاعتنایی کامل به فلسطینیها عمیقاً در تخیل فلسفی آلمان و اروپا ریشه دارد. نظر رایج این است که آلمانیها به دلیل گناه هولوکاست، بینش بسیار سازگاری نسبت به اسرائیل پیدا کردهاند. اما برای بقیه جهان، همانطور که اکنون سند باشکوهی که آفریقای جنوبی به دیوان بینالمللی دادگستری ارائه کرده است، نشان میدهد، بین آنچه آلمان در دوران نازیها انجام داد و آنچه اکنون در دوران صهیونیستی انجام میدهد، سازگاری کامل وجود دارد.
من معتقدم که موضع هابرماس در راستای سیاست دولت آلمان برای مشارکت در کشتار فلسطینیان توسط صهیونیستها است. این همچنین با آنچه که برای «چپ آلمان» تصویب میشود، با نفرت به همان اندازه نژادپرستانه، اسلامهراسانه و بیگانههراسانه آنها از اعراب و مسلمانان، و حمایت همهجانبه آنها از اقدامات نسلکشی در مستعمره شهرکنشینان اسرائیلی همخوانی دارد.
باید ما را بخشید اگر فکر کنیم آنچه آلمان امروز دارد، گناه هولوکاست نبوده، بلکه نوستالژی نسلکشی است، چرا که آلمان به طور نیابتی در قرن گذشته (نه فقط در 100 روز گذشته) از قتلعام فلسطینیان توسط اسرائیل حمایت کرده است.
انحطاط اخلاقی
اتهام اروپامحوری که دائماً علیه تصور فیلسوفان اروپایی از جهان مطرح میشود، صرفاً مبتنی بر نقص معرفتی در تفکر آنها نیست. این نشانه ثابتی از فساد اخلاقی است. در موارد متعدد گذشته، من به نژادپرستی درمانناپذیر در قلب تفکر فلسفی اروپایی و مشهورترین نمایندگان آن امروز اشاره کردهام. این انحطاط اخلاقی فقط یک تقلب سیاسی یا یک نقطه کور ایدئولوژیک نیست. این عمیقاً در تخیلات فلسفی آنها نوشته شده است که به طور غیرقابل درمان قبیلهای باقی مانده است.
در اینجا، باید بازنویسکننده این جمله معروف شاعر و ادیشمند سرشناس و پرافتخار مارتینیکایی “امه سزرAime Cesaire ” باشم:
“بله، مهم است که گامهای هیتلر و هیتلریسم را به طور بالینی مطالعه کنیم و برای بورژواهای بسیار برجسته، بسیار انسانگرا و بسیار مسیحی روشن کنیم که در قرن بیستم، بدون اینکه از آن آگاه باشد، یک هیتلر در درون خود داشت، هیتلر در او ساکن بود. هیتلر شیطان اوست، که او را مورد انتقاد قرار میدهد، اما رفتاری وگانه در موردش دارد. آنچه او هیتلر را به خاطرش نمیتواند ببخشد به خودی خود جنایت نیست، جنایت علیه انسان است. تحقیر انسان به مثابه انسان نیست، جنایت علیه سفیدپوست، تحقیر مرد سفیدپوست است، و این واقعیت است که او رویههای استعماری را در اروپا به کار برد، آنچه را که تا آن زمان منحصراً برای [مردم عرب، هند و آفریقا] محفوظ بود.”
آنچه امروز در فلسطین میگذرد امتداد جنایات استعماری است که سزر در بالا به آن اشاره میکند. به نظر میرسد هابرماس ناآگاه است که حمایت او از کشتار فلسطینیان کاملاً با آنچه اجدادش در نامیبیا در جریان نسلکشی “هِرِرو Herero ” و “ناماکووا Namaqua” انجام دادند مطابقت دارد. این فیلسوفان آلمانی مانند آن کبک در ضربالمثل معروف سر خود را در توهمات اروپایی خود فرو کردهاند و فکر میکنند که جهان آنها را آنطور که هستند نمیبیند.
در نهایت، به نظر من، هابرماس هیچ چیز تعجب آور یا متناقضی نگفته یا نکرده است. کاملا برعکس! او کاملاً با قبیلهگرایی درمانناپذیر شجره فلسفی خود، که به دروغ وضعیتی جهانی به خود گرفته بود، سازگار بوده است.
جهان اکنون از آن حس نادرست جهانشمولی محروم است. فیلسوفانی مانند “وی مودیمبه” در جمهوری دموکراتیک کنگو، “والتر میگنولو” یا “انریکه دوسل” در آرژانتین، یا “کوجین کاراتانی” در ژاپن نسبت به هابرماس و امثال او ادعاهای مشروعتری نسبت به جهانشمولی دارند.
به نظر من، ورشکستگی اخلاقی بیانیه هابرماس در مورد فلسطین، نقطه عطفی در رابطه استعماری بین فلسفه اروپا و بقیه جهان است. جهان از خواب کاذب فلسفه قومی اروپایی بیدار شده است.
*****
پانویسها:
1) امروز ۲ سپتامبر ۲۰۲۴ (برابر با ۱۲ شهریور ۱۴۰۳) است. من این نوشته را ـ که حدود هفت ماه و نیم پیش نوشته شده ـ همین امروز دیدم. از آنجایی که آنچه در نوشته آمده با گذشت زمان از میان نرفته و بلکه تقویت شده است، مفید ارزیابی میکنم که با وجود گذشت زمان آنرا به فارسی برگردانده و در اختیار علاقمندان قرار دهم.
۲) حمید دباشی، استاد دانشکده “هاگوپ کوورکیان” در مطالعات ایران و ادبیات تطبیقی در دانشگاه کلمبیا در شهر نیویورک است که در آنجا ادبیات تطبیقی، سینمای جهان و نظریه پسااستعماری را تدریس میکند. آخرین کتابهای او عبارتند از:
• آینده دو توهم: اسلام پس از غرب (2022).
• آخرین روشنفکر مسلمان: زندگی و میراث جلال آل احمد (2021);
• معکوس کردن نگاه استعماری: مسافران ایرانی خارج از کشور (2020) و
• امپراطور برهنه است: در مرگ ناگزیر دولت-ملت (2020).
کتابها و مقالات او به زبانهای بسیاری ترجمه شده است.