“آنکه در هر پیکاری می میرد، منم!
آنکه پرچم را دوباره بلند میکند، منم!
آنکه نبرد میکند، منم!
و هر زنی که با ناخن هایش خاک را میکند،
من را به دنیا می آورد…”
ترانه شفق، سروده: نوزاد چلیک، شاعر ترکیه ای
حدود یک هفته پیش کتاب “Stolt som de kurdiska bergen” (مغرور و سرفراز، همچون کوه های کردستان، مبارزه و مقاومت پدرم دربرابر رژیم ) نوشته: خانم سهیل صافی حق بیان را مطالعه کردم. و پس از خواندن کتاب با رد و بدل کردن و بحث درباره کتاب با رفیق گرامی، محی الدین لطف اللهی(م. شکیب) که از طریق ایشان از چاپ و انتشار چنین کتابی مطلع شده بودم، لازم دیدم که این کتاب را به مخاطبین معرفی کنم.
کتاب ۱۳۵ صفحه ای خانم حق بیان که در سال ۲۰۲۳ چاپ و منتشر شده است، شامل ۵ بخش و ۱۷ فصل است و تمامی بخش های کتاب درباره مقاطع زمانی مختلف زندگی نویسنده کتاب، و بیان واقعی اتفاقات و رویدادهایی است که برای پدر سهیل، یعنی جانباخته “غلام صافی حق بیان” در دوران پارتیزان بودن اش در صفوف کومه له، و بعدها زخمی شدن، دستگیری و زندانی و اعدام شدن او توسط جنایتکاران حکومت فاشیست اسلامی در ایران در دهه شصت شمسی، اتفاق افتاده است. تاثیرات اعدام رفیق غلام بر خانواده اش بالاخص بر دخترش یعنی نویسنده این کتاب، را میتوان در خلال روایت روان و احساسات انسانی وصادقانه نویسنده این اثر، درک کرد.
در واقع کلیت این اثر در کاتگوری خاطره نویسی و افشای جنایت حکومت اسلامی ایران در دهه خونین شصت و بالاخص در تابستان خونین ۱۳۶۷ جای میگیرد. اما نقطه عطف، وجه تمایز و تازگی این روایت تلخ از آن دوران “هولوکاست اسلامی” در این است که نویسنده، بیان واقعی و به تصویر کشیدن احساسات خود به عنوان کودکی ۱۰-۱۱ ساله را مستقیما و بدور از غلو کردن و یا تحریف و تفسیر دلبخواهی وقایع آن دوران، با صراحت و صداقت نوشتاری به مخاطب کتاب، انتقال میدهد. و نکته دیگر اینکه تاکنون کمتر کتابی درباره کشتار قتل عام زندانیان سیاسی در دهه شصت از زبان خانواده جانباختگان نوشته شده است و اکثر آثار منتشرشده درباره این موضوع، از جانب جان به دربردگان آن ژنوساید اسلامی انتشار یافته است. تیزبینی و حافظه دقیق و ستایش انگیز خانم سهیل در روایت جزئیات آن دوران از دیدارهایش با پدرش در کومه له، تا بعدها ملاقات در زندان و توصیف بازجوها و سایکوپاد هایی همچون “کدخدای جلاد و یا حاج شهرام” و ترسیم فضای آن دوران، خواننده اثر را با خود به اعماق آن تاریخ خونین دهه شصت میبرد و مصائب و رنج های مضاعفی را که خانواده های جانباختگان تجربه کردند را با بیانی ساده به مخاطب انتقال میدهد. من بالاشخصه برای اولین بار است که با این جزئیات دقیق در مورد گورستان جانباختگان در قروه و چگونگی دفن و شناسایی پیکرهای اعدام شده ها و وضعیت خانواده ها در مواجهه با چنین فاجعه ای، در نوشته این کتاب برخورد میکنم. درباره کشتار۶۷ بالاخص در زندان های تهران و کرج به درستی و بجا بسیار نوشته شده است اما درباره فتوای خمینی برای کشتار زندانیان سیاسی ۱۳۶۷ درشهرستان ها بجز کتاب “عادل آباد، رنج ماندگار” اثر”جهانگیر اسماعیل پور” و چند خاطره نوشته و یا مقاله، کتاب دیگری را حداقل من سراغ ندارم و یا از آن بی اطلاع هستم که درباره چگونگی اعدام ها در تابستان ۶۷ در کردستان و سایر استان های دیگر نوشته شده باشد. و از این نظر این کتاب روزنه روشنی است برای فراموش نکردن جنایات سازمان یافته اختاپوس جمهوری اسلامی ایران در دهه شصت شمسی و سند محکمی است از آنچه به فرزندان و خانواده و بستگان اعدام شده ها در آن دوران گذشت.
بعنوان مثال در صفحه ۲۵ کتاب درباره گورستان موسوم به لعنت آباد قروه، آمده است:
“دو یا سه هفته بعد از باخبر شدن از اعدام پدر و سایر اعدام شدگان، خانواده های زندانیان سیاسی اعدام شده، به مکان دفن آنها رهسپارشدیم تا قبرها و خاک آنجا را دوباره بکنیم و اجسادعزیزان مان(وابستگان مان) را شناسایی کنیم.” در ادامه در صفحه ۳۰ می آید: “ما چندین بار به شهرستان قروه رفتیم. و مردم به کندن قبرها ادامه دادند. یکی از آخرین بارها(سفر به گورستان جانباختگان) که اکثر خانواده ها اجسادعزیزانشان را پیدا کرده بودند، آنها مزاری را نبش قبر کردند که صورت جنازه ای که پیدا شد، متلاشی(غیرقابل شناسایی) شده بود. یکی از میان جمع گفت که به صورت فرد اعدامی اسید پاشیده اند و کاملا غیر قابل باز شناسایی شده بود، اما آنها موفق شده بودند که هویت او را شناسایی کنند. هنگامی که آنها(خانواده ها) نتوانسته بودند ببینند که هویت جسد داخل خاک متعلق به چه کسی است، زنی آنجا بود که نشان میداد مادر مرد اعدام شده داخل قبراست و خواهش کرد که اجازه دهند داخل دهان فرد مرده را نگاه کند. او گفته بود که پسرش دارای دندانهای غیرمعمول کوچک بود و هنگامی که دندان هایش را دید مطمئن شد که توانسته است پیکر پسرش را شناسایی کند. او(فرد اعدامی) “علی مرادی”، یک پیشمرگه جوان بود که من در زمان دیدار با پدرم در دورانی که برای بار دوم در درگیری زخمی شده بود، او را دیده بودم…”
کوتاه سخن اینکه در لابه لای جملات و سطرهای کتاب رنج کمتر بیان شده نسلی از خانواده جانباختگان و بالاخص فرزندان نسلی از شریف ترین و پاک ترین انسانهای آرمانخواه و چپ و انقلابی که توسط هیولای کشتار و شناعت اسلام سیاسی به مسلخ کشیده شدند و اکثریت آنان گمنام در جای جای خاوران های ایران زیر خروارها خاک به خاک تبدیل شده اند. بقول نویسنده در توصیف درد و رنج خانواده های جانباخته در گفتگویی با نویسنده کتابی درباره گردان شوان، در مقابل توجیه آن فرد که نمیخواهد نمک بر زخم خانواده های اعدامیان بپاشد و از نام بردن دو نفر از کشته شدگان با گلوله توسط شکنجه گرهای زندان خودداری میکند، سهیل چنین میگوید : ” پیش از این تمامی نمک های موجود در کره زمین بر زخم هایشان پاشیده شده بود.”
ترجمه این اثر بعنوان سند واقعی ای از دوران خونین هولوکاست اسلامی در دهه شصت شمسی میتواند مخاطبین و بالاخص نسل جوانی که روزانه حجمی از تحریف و دروغ و جعل تاریخ معاصر ایران و ماهیت جنایتکارانه حکومت اسلامی در قالب کتب، اسناد جعل شده و فیلم و سریال های فله ای هدایت شده ازمنجلاب اسلامی و به ظاهرفرهنگی حاکمیت رو به اذهان عمومی گسیل داده میشود، را با تاریخ حقیقی آن دوران سلطه خون و جنون اسلامی رژیم اسلامی ایران آشنا کند. در پایان از متانت و پختگی اندیشه، خلاقیت و صداقت نوشتاری خانم سهیل حق بیان که درسطر به سطر کتاب موج میزند، برای نوشتن این اثر تشکر می کنم و به قول خود ایشان در بخشی از کتاب، نام پدر جانباخته او و سایر جانباختگان چپ و انقلابی شهر سنندج خونین، به بخشی از تاریخ واقعی مقاومت مردم این شهر و شهرهای دیگر در مقابل هیولای کشتار اسلامی، تبدیل شده است.
ـ
هیرش مجیدنیا، آگوست ۲۰۲۴