آنچه در ایران میگذرد، نشان تمام نمائی از ناممکن بودن بقاء سلطه اسلام سیاسی به شیوه ای است که در چهل سال گذشته وجه مشخصه جمهوری اسلامی بوده است. خود سران رژیم متوجه شده اند که در تداوم بکار گرفتن آن شیوه ها، از پَسِ مردم و قبول مطالبات و خواستهایشان بر نیامده اند. هیچ رژیم فوق دیکتاتوری و سوپر ارتجاع، نمیتواند به اتکاء صرف سرکوب و کشتار به حکومت خود ادامه بدهد، اگر قادر نباشد از نظر اقتصادی اقدامات و سیاستهائی را به نفع اقشاری از جامعه در دستور کار خود بگذارد. در جمهوری اسلامی، و حاکمیت اسلام سیاسی، اقتصاد به ورشکستگی محض دچار شده است. رژیم جمهوری اسلامی در بنیان، و در آستانه عروج خود، به هیچ بدیل اقتصادی در برابر سیستم جاری در جامعه ایران و در دوران سلطنت، متکی نبود. “انقلاب اسلامی”، برعکس قرار بود تمامی آن اقشار جامعه را که با رشد پروسه سرمایه داری شدن جامعه ایران پس از تحولات سالهای آخر دهه ۴۰ شمسی، به حاشیه رانده شده و در معرض انقراض قرار گرفتند، آنچه که خود اسلامی ها “مستضعفین” مینامیدند، نه از نظر اقتصادی، که اساسا از نظر سیاسی، از حاشیه به متن بیاورد. روشن است که “موقعیت” جدید سیاسی آن اقشار وسیع بعد از انقلاب ۵۷، و در سلسله مراتب ارگانهای مختلف حکومتی، که نهادهای جدیدی مثل سپاه پاسادارن، بسیج، جهاد سازندگی، بنیاد شهید، دوائر اطلاعات و “ارتش امام زمان” به قدیمی تر ها اضافه شدند، با خود مزایای اقتصادی، “رانت” و غیره را به همراه داشت. اما تمامی آن نهادها، قرار نبود و قرار نیست که “روبنا” و ساختارهای اداری و نظامی و بوروکراتیک یک شیوه از اقتصاد باشند. ثروت کشور، عمدتا ناشی از فروش نفت، صرف بقاء و راه اندازی همان ارگان ها، به عنوان پاسدار و محافظ یک شیوه از سیاست، یعنی بقاء حاکمیت اسلام سیاسی در ایران شد. اکنون دیگر مشخص شده است که رژیم اسلامی نه تنها نفس حیات را برای شهروندان ایران مورد تهدید جدی قرار داده است، بلکه از تامین منابع بودجه ارگانهای سیاسی خود نیز، ناتوان مانده است. بالاخره فهمیده اند که با حضور یک مردم متوقع در یک جامعه هشتاد و چند میلیونی و شهری، ادامه وضعیت کنونی کل بساط اسلام سیاسی را به مخاطره انداخته است. نمیتوانند با محکوم کردن مردم به زندگی در قحطی و نا امنی اقتصادی، حکومت خود را نگهدارند. چهل سال آزگار همه شیوه های ممکن و شنیع ترین حربه های کشتار و سرکوب را بکار گرفتند و این مردم زمین نخوردند.
بنابراین باید شیوه هائی از حکومت “تغییر” کند و راهی برای بقاء از نظر اقتصادی را در پیش گیرند. “تغییر در رفتار” که روزنه ای به نوعی گشایش اقتصادی را باز کند. و همه ما میدانیم که این فُرجه در جامعه سرمایه داری شده ایران، در رابطه با بازار جهانی و اساسا بازار اروپا میتواند باز شود. دولتهای غربی شاید بسیار بیشتر نگران گرفتار شدن جامعه ایران در یک بحران انقلابی و یا حتی یک حالت آنارشی و بلبشوی سیاسی اند. ایران، نه بخاطر آن نقشه گربه مانندش و یا چون دارای فرهنگ باستان است، مُهم است، که اساسا به دلیل نقشی که در توسعه تولید کاپیتالیستی در منطقه دارد، که میتواند به یک منطقه امن برای از سر گیری سیر انباشت سرمایه تبدیل شود، که با جایگزینی اسلام سیاسی با هر حکومت دیگر نیمچه سکولار و شبه دمکراتیک، سهم مهمی در حل بحران فلسطین و اسرائیل و به طریق اولی سهم “استرتژیک” تری در کل سیر پروسه سرمایه داری در خاورمیانه و بخشی از آفریقا داشته باشد. در جامعه ایران دو تحول مهم سیاسی و اقتصادی روی داده است که حتی در “هندوستان صنعتی”، اتفاق نیافتاده است. از نظر سیاسی نزدیک به یک سده است که از دولت واحد و با نظام اداری کشوری برخوردار شده است و به شرکت و دخالت عشیره و طایفه و “کاست” ها در دولت و ارگانهای حاکمیت پایان داده است. از نظر اقتصادی، با تسری سرمایه داری به تمام جامعه ایران و طی پروسه هائی مثل “اصلاحات ارضی” از بالا، تمام اشکال سازماندهی در تولید را از اشکال پیشین فئودالی و عشیره ای و طایفه ای و حتی وابسته “به ملیت” و قومیت خاص کلا خارج کرده است. این دو تحول اساسی، امکان بقاء حاکمیت اسلام سیاسی را که بر دوش اقشار “مستضعف”، اما در حال انقراض در تولید سرمایه داری اند، در دراز مدت غیر ممکن میکند. به عبارت دیگر علاوه بر عوامل سیاسی و اقتصادی دیگر، این دو فاکتور در تحولات تاریخی جامعه ایران، امکان “متعارف” شدن سرمایه داری تحت حاکمیت اسلام سیاسی را غیر ممکن کرده است.
سوال این است که چرا بحث تغییر رفتار که دستکم با پایان جنگ ایران و عراق موضوع جدال جناحهای رژیم بوده است و علیرغم “قربانی” دادن ها و قربانی کردنهای هر دو جناح، مثل موت رفسنجانی در استخر فرح، واجبی خور کردن سعید امامی معاون وزیر اطلاعات پس از قتل فجیع فروهرها، ممنون التصویر شدن رئیس “دولت اصلاحات”، حصر خانه ای موسوی و کروبی و سقوط پر ابهام هلیکوپتر حامل رئیسی و…کماکان در دستور است؟
به باور من این ماجرا دو بُعد “داخلی” و خارجی دارد.
در سطح داخلی “بقاء سلطه آن قشر وسیع در حاشیه تولید سرمایه داری، شالوده این “تغییر رفتار” هاست. آنچه که به نام “اصلاحات” نام گرفت و یا در “دکترین رفسنجانی” تجلی یافت، جز حرکاتی به منظور از دسترس خارج کردن “سرنگونی” حاکمیت اسلام سیاسی از دسترس مردم و اعتراضات و جنبشهای آنان، چیز دیگری نبوده است. وقتی به کلمه اصلاحات از منظر مدافعان آن دقت کنید، به هیچ نمونه و مثال مشخص که آنها قصد اصلاح آنها را اعلام کردند، نمی رسید. جوهر اصلاحات مربوطه، برعکس در “خشونت گریزی”، یعنی تلاش برای بزیر کشیدن رژیم اسلامی به قدرت قهری مردم، اتفاقا بسیار روشن بود. “اصلاحات” حتی به این معنی، در “فرهنگ و دیالوگ” رایج بین جناحهای رژیم، تقریبا منسوخ شد. طیف های اصلی جناح اصلاح طلبان، “برانداز” توصیف شدند. چه، بروشنی دیدند و فهمیدند که مردم ایران در لابلای جنگ جناحها، هم در انتخابات سال ۱۳۷۶ و هم در سال ۸۸، امر خود را پیش بردند.
با اینحال، برای کلیه دوایر و شخصیتهائی که به گرایش ملی – اسلامی تعلق خاطر دارند، صرف لقب “اصلاح طلب” و یا “منتسب” به اصلاح طلب، آنان را در نوستالژی ایام “مشروطه” تخدیر و سرمست میکند. برای اینها، خیزش و جنبش مردم، “کل نظام” را نشانه نگرفته است، “آشتی” است در راستای یک آرمان اکنون تماما موهوم و پوچ، ایام مشروطیت در اواخر سلطنت قاجار. تصور میکنم این جملات از خانم “ملیحه محمدی” در رسای “پزشکیان” گویای حال و روز تمامی طیفهای جنبش ملی- اسلامی است:
“صرف حضور پزشکيان را که مي تواند طنين ارزشها و ايده هاي پاک و درست انساني را در ميهن من جاري کند مبارک مي دانم. با تحريميان اما هيچ حرف تازه اي نيست. آنها هم خوب مي دانند که تغییرات مثبت را که در بدترین شرایط میلیونها انسان را به اعلام نظر و در واقع گفتگو با حکومت وا می دارد، صرف نظر کند و صدور يک بيانيه تحريم را که تعدادي ممکن است خوانند، همچون روغن ريخته اي که همواره در هر انتخابات و در هر کجاي دنيا مشتري دارد، کنش سياسي خود قلمداد کند.” (چرا باید به پزشکیان رای داد…ملیحه محمدی، اخبار روز)
خانم ملیحه محمدی به دلیل تعصب به خرافه نگرش عقیم ملی اسلامی نمیتواند متوجه باشد که این مدح و ثنای عناصر مرتجع ترین رژیم تاریخ بشریت، “در خاطره ها ثبت شده اند”. اما به ایشان اطمینان میدهیم که او با خیل کاروان همراهان “میهن”، در روزهای پس از سقط شدن جمهوری اسلامی، در میان مردم پیروز و شهروندان متمدن و سرفراز و آزاد جامعه، در هیچ دادگاه و کمیته “انقلاب” به دلیل باورها و عقاید ارتجاعی اش در “گذشته”، و تمسخر و توهین به مردمی که نخواستند سر به تن اسلام سیاسی بماند، محاکمه نخواهند شد. امید است که دورنمای تجلی عملی آن بزرگواری و سعه صدر مردمی رسته از اختناق اسلامی، و لاجرم گسستن قطعی از خرافه مشروعه و مشروطه طلبی امثال ایشان، وجدان انسانی این نوع آدمها را که زیر سایه سیاه حجاب اختناق اسلامی، آرمانهای آزایخواهانه و سوسیالیستی را تمسخر کردند، قدری خراش دهد. فردائی هم بدون حاکمیت لومپن های اسلامی هست، خانم ملیحه محمدی!
علیرغم چاپلوسیها و دو روئی سیاسی طیف ملی اسلامی، چه در درون رژیم و چه در میان اپوزیسیون پرو رژیم، بحث “اصلاحات”. در دستور رژیم نیست. مساله تغییر رفتار است که توضیح دادم رو به مردم ایران، سالهاست کارآئی خود را از دست داده است. تغییر رفتار و در این رابطه انتخاب پزشکیان، اساسا رو به “خارج” یعنی دولتهای اروپا و آمریکاست.
مرور بر چند “اتفاق” و بررسی آنها، دستکم از نظر من، نشان میدهد که هر دو سوی این معادله، یعنی غرب و سران کلیدی رژیم اسلامی، “خطر” را دیده اند و دارند راههائی را برای دور زدن آن طی میکنند:
– عزل حسین طائب از ریاست سازمان اطلاعات سپاه پاسداران و تغییر فرماندهی”یگان حفاظت ولی امر”. این اخبار وارونگی یک اقدام واحد را نشان میدهند. “تصفیه” برخی از فرماندهان سپاه، یکی به شکل “خودکشی” و یا ترور توسط عوامل “دشمن صهیونیستی”. جالب این است که یکی از علل برکناری حسین طائب را نیز “نفوذ عوامل صهیونیستی در سازمان اطلاعات سپاه” در دوره ریاست او ذکر کرده اند.
به باور من اینها یک هشدار اند به آن لایه وسیع مورد نظر. یا “میدهیم” ترورتان کنند و یا ساکت تان میکنیم. اما همانطور که توضیح دادم این خیل بیدی نیستند که با این بادها بلرزد. چه، مشکل یکی و دو نفر نیست، یک قشر وسیع اند، که بارها چه در جنگ با دشمن “خارجی” و یا در سرکوب خونین “ضدانقلاب” داخلی، با مرگ دیدار کرده اند.
– “حمید نوری”، به جرم مشارکت در جنایت علیه بشریت، توسط دادگاه “مستقل” سوئد به حبس ابد محکوم شده بود، تحویل رژیم اسلامی گردید و به ایران بازگشت داده شد. قبلا سیاستمداران بلژیکی با تصویب لایحهای انتقال مجرمان محکومشده در بلژیک به ایران را ممکن میکند. با تصویب این لایحه “اسدالله اسدی”، دیپلومات سفارت جمهوری اسلامی در اتریش که به اتهام برنامه ریزی و توطئه برای بمب گذاری در خاک فرانسه بازداشت و سپس در دادگاه انتورپ بلژیک به ۲۰ سال زندان محکوم شد، به ایران تحویل داده شد. اگر چه این حرکات باید در عین حال داعیه “دمکراسی” و حقوق بشر از سوی دولتهای غربی را برای اپوزیسیون بورژوائی ایران معنی کند، اما در عالم واقع اصلا ربطی به “بشر” و تمدن و دمکراسی ندارد. این ها حرکاتی در راستای همراه شدن این دولتها با “تغییر رفتار” رژیم اسلامی و درست در نقطه مقابل “حقوق بشر” های جامعه ایران اند.
به نظر میرسد غرب بیشتر از خود سران اسلام سیاسی با اوضاع متحّول و در غلیان جامعه ایران، “پانیک” کرده اند. این خبر خیلی روشن میگوید، “حقوق بشر”، “ژست ضد تروریسم اسلامی”، “قوانین بین المللی”، فرمالیته تر از این حرفها هستند. دولتهای غربی حاضرند اصول و پرنسیپهائی که طبقه اینها را به قدرت رساند، زیر پا بگذارند، با تروریسم اسلامی مدارا کنند، فقط به شرطی که منافع سرمایه گذاری و یا انتظاراتشان برای رفت و آمد “آزاد” سرمایه در ایران “فردا”، تحت حاکمیت هر جک و جانور سیاسی، تضمین شود.
اینجا سوال دیگری رو به دولتهای غربی طرح میشود: غیر از ظرفیت سازش از سوی سران اسلام سیاسی، آیا این سیاستمداران دنیای غرب، کوچکترین توجهی به ظرفیت و توانائیهای مردم ایران دارند؟ آیا در این توهم غرق اند که گویا زمان و تاریخ در دوره جنگ سرد صفر شده و یخ بسته است؟ آیا هنوز هم فکر میکنند “دیپلوماسی پشت پرده”، را میتوان به مردمی بسیار هوشیار تر از دهه پایانی ۱۹۷۰ حُقنه کرد؟ خیال کرده اند درست هنگام نشان دادن “حسن نیت” خود به جمهوری اسلامی، دارند با “مردم مسلمان” ایران دیالوگ و معامله و تعامل میکنند؟
– رژیم اسلامی در نوار مرزی کردستان با عراق، بویژه در مریوان، دست به ایجاد “قرارگاه”های بزرگ زده است. برای هر قرارگاه یک یا چند آخوند را نیز برگمارده است که در آنجاها به تبلیغ اسلام و شرع در میان “پرسنل” بپردازند. همزمان فراخوان هم داده اند که در مقابل دریافت حقوق و مستمری، مردم اسم نویسی کنند.
رژیم اسلامی میداند که در کردستان، اسلحه و نیروی مسلح اپوزیسیون، چه احزاب ناسیونالیست و یا سوسیالیست و کمونیست، در مقاومت در برابر یک دست شدن حاکمیت اسلام سیاسی در این منطقه نقش تعیین کننده ای داشته و هنوز دارند. و بروشنی هم میداند که با اولین بروز نشانه های تزلزل در مرکز قدرت، یعنی در شهرهای بزرگ و غیر کردنشین، نیروهای مسلح اپوزیسیون در کردستان فضا را تحت کنترل خود قرار میدهند.
ایجاد قرارگاههای مذکور، و سپس محدود کردن حضور نیروهای اپوزیسیون در “اقلیم” کردستان عراق، و حتی نا امن کردن آنان در اردوگاههای تحت نظر سازمان ملل، در حقیقت سوپاپ اطمینان ها در برابر چنین سیر احتمالی است. مردم عادی، که برای نان به کار سخت و نا امن “کول بری” روی آورده اند، بنا به فلسفه زندگی شان، عضویت در این قرارگاهها را فرصت کم خطر تری برای تامین زندگی خود تشخیص میدهند. بنابراین در شرایط بحرانی، احزاب اپوزیسیون در رابطه با “برچیدن” چنین قرارگاههائی جانب احتیاط را نگهمیدارند. اما، فقط این نیست، این قرارگاهها در واقع میدانی را باز کرده است تا تمامی جریانات ارتجاعی و اسلامی، مثل مکتب قرآنی های احمد مفتی زاده با همه تشکیلات فعلی خود از این ظرف و پول مفت و در پوشش “مردمی و اسلامی” نهایت استفاده را بکنند. اینجا جائی برای ورود انواع جریانات سلفی نیز هست.
شاید اینجا ما با یک تناقض مواجهیم: در سطح سراسری، و در مناطق غیر کرد نشین، آخوند برای این روزهای بحرانی “سیانور” زیر زبانش میگذارد و عمامه بسر و ریش و پشم دارهای اسلامی از ترس مردم در ملاء عام ظاهر نمیشوند. چرا در کردستان، آخوند و اسلام چنان مورد نفرت مردم نیست؟ دلیل روشن است، اینجا مردم “اقلیت مذهبی” سُنی اند و مهمتر از آن، از خاستگاه ناسیونالیسم کُرد، ملت کُرد، “مسلمان” اند. “شیخ” سعید پیران، “شیخ” محمود ملک، “ملا” مصطفی بارزانی” “قاضی شرع” قاضی محمد؛ همگی از اساطیر ناسیونالیسم کُرداند. به این دلیل است که وقتی هم در آنسوی مرز، ناسیونالیسم کُرد “حکومت اقلیم” برپا میکند، جریانات مرتجع اسلامی، در پارلمان کارتونی نماینده دارند و در طول حاکمیت دو حزب بارزانی و طالبانی، بر تعداد تکایا و مساجد و خیل طلبه های سُنی اضافه شده اند. “کُرد های مسلمان” شامل “پیشمرگان مسلمان کرد” اعضاء احتیاطی احزاب ناسیونالیست اند که در فرصت مناسب به عضویت آنها رسمیت داده میشود. یادآوری میکنم که آقای عبدالله حسن زاده، با غرور و افتخار اعلام کرد که طرح ایجاد “فراکسیون” نمایندگان مناطق کرد نشین در مجلس اسلامی، پیشنهاد حزب دمکرات کردستان بوده است! و اصلا بعید نیست که “وقت خودش” اعلام کنند که، از زمانی که متوجه شدند “پزشکیان” “کُرد” و متولد مهاباد است، مردم کردستان را به شرکت در انتخابات و رای به او تشویق کرده باشند! در هر حال انتخاب پزشکیان به حل یک معضل و مشکل بالقوه حرکت مسلحانه در کردستان، طی پروسه “تغییر رفتار” کمک میکند و دست کم این جنب و جوش را از جانب خط ناسیونالیسم کرد، و حزب “سابقه دار” آن، یعنی حزب دمکرات کردستان و زیر مجموعه آن، سلب میکند. “پژاک”، که از سرچشمه دستکرد رژیم اسلامی و همزمان بخش ایرانی پ.ک. ک است، به باور من نیروئی خواهد بود که در مقابل هرگونه تحرّک مسلحانه از جانب دیگر گرایشات، منجمله کمونیستها، به شکل مسلحانه، خواهد ایستاد.
نکته بسیار قابل تامل دیگر این است که خرده بقایای کومه له کمونیست اسبق، از هویت و شناسنامه خود، یعنی هویت ضد ناسیونالیستی، دست کشیده و اعلام برائت کرده، از خود انتقاد کرده و اکنون دیگر ریشه خود را نه با آمال کارگر و زحمتکش که با “جنبش کُردستان” بازتعریف کرده اند. در این اوضاع و احوال حتی پذیرفته اند که در شرایط بحرانی، با دیگر جریانات ناسیونالیستی، در قدرت سهیم باشند. و اشاره کردم که در آن “شرایط بحرانی” جریانات ناسیونالیست کرد، و در راس آنان حزب دمکرات کردستان، کجا خواهد ایستاد؟
و بالاخره یکی از مهمترین فاکتورهای سیاسی، محدود کردن هر چه بیشتر جریانات موسوم به نیروهای نیابتی جمهوری اسلامی است. موثر ترین اعمال فشار به جمهوری اسلامی در هر چه محدودتر کردنِ نفوذ جریانات اسلامی در قبال مساله فلسطین است. جهان غرب و سیر انباشت سرمایه بین المللی با گره کور مساله فلسطین و اسرائیل مواجه است و تا مساله فلسطین به نحوی حل نشود، هیچ دورنمائی برای سیر انباشت و ادامه پروسه سرمایه داری در خاورمیانه و شاخ آفریقا نیز، قابل تصور نیست. جنبش اسلامی یکی از موانع مُهم در این راستاست. به نظر میرسد که سران اسلام سیاسی ناچار شده اند که در راستای “بقاء” حکومت خود در محدوده جغرافیائی ایران، در اینجا هم به تغییر رفتار دست بزنند و در مقابل “رفع تحریم”ها و از سرگیری “برجام”، از دخالت در جنگ بین اسرائیل و حماس و حزب الله و دیگر جریانات اسلامی در منطقه، خود را تدریجا کنار بکشد. این کنار کشیدنها، البته توام با “رقص جنگی” و تهدیدهای توخالی برای “نابودی دشمن صهیونیستی” خواهد بود.
در عین حال وضع و حال اپوزیسیون سرنگونی طلب را نیز میدانند. آگاهند که قدرت مانور و سازماندهی نیروهای رادیکال بشدت تنزل کرده است، تا جائی که آکسیونهای چند نفره سازمانی شان، حتی نیروهای خودی را جذب نمیکند تا چه رسد به آکسیونهائی که نقشه ها و سناریوهای رژیم و دولتهای غربی را در خارج کشور زیر ضرب بگیرد.
اینجاست که به باور من، قدری حساب شده تر، امثال مجاهدین و رضا پهلوی را بزرگنمائی میکنند تا از آن سو به مردم ایران “حالی” کنند که “اپوزیسیون” با کدام سیاستهای شکست خورده و سکتاریستی هدایت میشود. سلطنت و سلطه سکت مجاهدینی فقط یک مترسک برای ترساندن مردم از امید بستن به هر نوع اپوزیسیون بیرون از محاسبات غرب و جمهوری اسلامی است.
– و بالاخره اینکه طبق گزارشات سازمانهای مخالف حکم اعدام، در سال گذشته میلادی بیش از ۳۳۰ نفر توسط رژیم اسلامی اعدام شده اند که ۸۳ درصد کل اعدامیها رسما اعلام نشده بودند.
این یعنی، جمهوری اسلامی در دوره سرازیری، و در دوره تغییر رفتار و ریاست جمهوری پزشکیان “اصلاح طلب” نیز، خونریزی و قتل عمد را چون ابزار ارعاب و به منظور جلوگیری از تعرض مردم کماکان در اختیار دارد و “حقوق بشر” و این حرفها سرش نمیشود.
اشتباه محض است که کسی به این توهم دچار شود که اسلام سیاسی در شرایط ضعف و سرازیری، در سرکوب و کشتار ناتوان خواهد بود. برعکس، به باور من آن لایه وسیع پایه اسلام سیاسی، حتی در اشکال دار و دسته های غیر رسمی و غیر دولتی از دست زدن به هر جنایت غیر قابل تصور برای جلوگیری از “تحویل” حکومت اسلامی کوتاهی نخواهند کرد. اسلام سیاسی شبیه به ناسیونالیسم نیست که با از دست دادن یک رگه، مثلا سلطنت، نسخه های دیگری مثل جمهوری پارلمانی و غیر آن را جایگزین کند. در نتیجه پایه اجتماعی اسلام سیاسی برخلاف توهم پراکنی های دوایر مهندسی افکار در غرب و برخلاف موهومات گرایش ملی – اسلامی “وطنی”، در سقوط حاکمیت اسلام سیاسی بازگشت به زندگی طفیلی وار در حاشیه تولید سرمایه داری را با وحشت و بغض و کینه، فی الحال مزمزه کرده است. در برابر قدرت مُخرّب و فوق ارتجاعی این قشر “مستضعف”، که خود را مالک “ایران اسلامی” و حاکم آن میدانند، نباید کوچکترین تردید بخود راه داد.
باید بسیار هوشیار بود، نگاهها را از داد و ستد بین “بالائی” ها باید متوجه صفوف خود در پائین کنیم، نیرویمان را فشرده تر کنیم، “راه آینده”، مسیرهای محتمل را خود جستجو، مطالعه و بررسی کنیم.
بدترین عارضه ای که ممکن است در دوره تب و تاب حوادث و شیفتگی به اوضاع خودبخودی گریبانگیر ما بشود، از کف دادن رای و نظر و تعقل و اراده مستقل خویش و واگذاری اختیار به “غیر” است. سیاست و چگونگی شکل دادن به حکومت جانشین رژیم اسلامی، در انحصار دوایر مذکور نیست. هر آلترناتیوی را که جلو ما میگذارند، مستقیما به زندگی ما و عزیزانمان مربوط است. ورود به این میدان، و بحث و گفتگو و جدل پیرامون آینده ما، باید با یک دورنمای روشن و شفاف توام باشد. اگر حول آن آرمانها که ادبیات آن مکتوب و در دسترس اند، خودِ ما نیروی واقعی خود را به صحنه معادلات سیاسی و حتی دیپلوماسی وارد کنیم، “به حساب” خواهیم آمد، هر چند که ما را انکار کنند. باید حزب سیاسی خود را که پرچم آرمانهای ما را نمایندگی میکند، در دل همین اوضاع ساخت. این تنها راه به ثمر رساندن تلاشها و فداکاری ها و قربانی دادنهای ما در مصاف با رژیم جنایتکاران اسلامی و کلیه دوائر افعی های مار خورده دستگاههای اختاپوسی رژیم چینج جهان سرمایه داری است. در این دوره که جریانات بورژوائی و طیف های اپوزیسیون سترون ملی – اسلامی، و انواع ناسیونالیست های “ملت با لادست” و “تحت ستم” و سکت ها و فرقه های غیر سیاسی، انواع موهومات را مهندسی میکنند، رواج و اشاعه “تئوری انقلابی” و “ادبیات” سوسیالیسم انقلابی، کلید راهنماست.
فعالان سیاسی و پیشروان جنبش کارگری، و دیگر جنبشهای اجتماعی وظیفه ای فوری و عملی پیش رو دارند: اشاعه این ادبیات و مُسلّح کردن افکار جامعه با آنها در جهت ایجاد یک سنگر تسخیر ناپذیر سیاسی در مقابل تمام سناریوهای “تغییر رفتار” و انواع دیگر بند و بست های مرموز و پشت پرده.
ایرج فرزاد ۱۲ ژوئیه ۲۰۲۴
iraj.farzad@gmail.com