رژیم اسلامی ایران میرود تا یک نمایش انتخاباتی دیگر را، با همه هیاهوهایش، از سر بگذراند. اگرچه نمایش اینبار بیش از هر زمان دیگر عدم مقبولیت اجتماعی رژیم را تثبیت می کند، اما یک پرسش اساسی را همچنان بی پاسخ می گذارد و آن اینکه چگونه ممکن است، باوجود این درجه از عدم مقبولیت و این حد از نفرت اجتماعی، همراه با نزاعهای داخلی و بینالمللی، این رژیم همچنان پابرجا بماند؟ نمایش انتخابات یک پروژە نسبتا بی ارزش و گذرا برای رژیم است، اما برای ما پرسش فوق ماندگار و پر اهمیت است.
در بحبوحه حیص وبیص نمایش انتخابات، تحلیلها و ارزیابیهای رایج خود را معطوف به بازگوکردن عدم مقبولیت رژیم کردەاند و عطای چرایی بقای رژیم را، با وجود این عدم مقبولیت، به لقایش سپردەاند. این در حالیست که عدم مقبولیت رژیم، چە در دوران نمایش انتخابات و یا غیر آن، اظهر من الشمس است و گمان نمی رود کسی در انتظار اثبات آن نشستە باشد. همگان به این واقعیت اذعان دارند که زندگی اکثریت ساکنان ایران در نتیجە حاکمیت رژیم اسلامی دستخوش آسیبهای جدی شدە است کە ترمیم آنها نه تنها زیر حاکمیت رژیم امکانپذیر نیست، بلکه بعد از آنهم کار دشواری خواهد بود. منظور تنها برآوردە نشدن نیازمندیهای ابتدایی زندگی همچون کار، نان، مسکن و آزادیهای سیاسی و اجتماعی نیست کە اکثر مردم از نبود آنها رنج می برند و رژیم را بانی آن می دانند، بلکە در عین حال منظور خطر بە انقراض کشاندن زیرساختهای کشور، تخریب غیر قابل جبران محیط زیست، ویرانکردن زندگی چندین نسل و به ارث گذاشتن آسیبهای اجتماعی برای نسلهای آیندە است. این واقعیت اکنون به بدیهیات جامعه ایران تبدیل شدە است که حاکمیت رژیم اسلامی نە صرفا بە دلایل اخلاقی و ارزشی – که در ارزیابیهای رایج برجسته است – بلکە بە دلایل کاملا عینی و مادی بە تهدیدی جدی برای ساکنان ایران تبدیل شدە است که ممکن است حتی در آینده بدون جمهوری اسلامی هم این جامعه را در یوغ عقب ماندگی درازمدت اسیر کند.
با این توصیفات، پر واضح است که جامعه از موقعیت «تلاش برای اثبات عدم مشروعیت رژیم» گذر کردە است. در بستر چنین تغییری است که اکنون نطفەهای مشهود زوال رژیم را روئیت می کنیم. نکتە قابلا تامل- اما کمتر مورد توجه- این است که، موازی با این روند رو به زوال شاهد ظرفیت و استعداد رژیم در حفظ بقایش هم هستیم. بە بیان دیگر، وجود دو روند موازی اما متناقض را مشاهدە می کنیم که برای سالهاست همزیست شدەاند، بدون اینکه یکی بتواند کار دیگری را یکسره کند. از آنجایی کە طی کردن مسیر تاریخی زوال رژیم اسلامی و بە طبع آن کارکرد ظرفیتهایش برای حفظ بقا، مداوما وضعیت بحرانی تر را می آفریند، این پرسش مطرح است که چگونە رژیم می تواند، با وجود این درجه از غوطەور شدن در بحران، دوام بیاورد؟ اگر ناامیدی و نفرت از رژیم به اوج خود رسیدە است، پس چرا عاملیت تا سرحد سرنگونی را در پی ندارد و نزاع «زوال و بقا» را خاتمه نمی دهد؟ ممکن است خوانندە بگوید به دلیل وجود سرکوب، که البته عامل مهمی است، اما آیا فقط همین عامل است؟ علاوه بر این، رژیم چگونە می تواند قدرت سرکوبش را تا حد مهار یک جامعه هشتاد میلیونی حفظ کند؟ با کدام نیرو؟ با کدام ابزار؟
این پرسشها، علیرغم ظاهر مرموز و شاید کنایەگونەاشان، قطعا رمزآمیز نیستند، بلکه حاکی از یک شرایط اجتماعی دارند که با درک ویژگیهای آن اتفاقا قابل درک می نماید. همزیستی روند رو به زوال رژیم از سویی و حفظ (و در مواردی حتی تقویت) ظرفیتها و استعدادهایش برای بقا از دیگر سو نه تنها منافاتی با همدیگر ندارند، بلکه دال بر یک شرایط دیالکتیک دارد که لازمه تغییر است. به احتمال زیاد در دل همین کنش و واکنش باشد که یک نظم اجتماعی متفاوت شکل می گیرد. همزیستی و در عین حال جدال این دو پروسە (مرگ کهن و زایش نو) آن دورە گذاری است کە بحرانهای متعدد و انباشت بیشتر مصائب را بە دنبال خواهد داشت. بنابر این اگر گفتیم رژیم ظرفیت و استعداد سازگاری با بحرانها را دارد بدین معنا نیست که روند روبه زوالش کاهش یافتە است و یا ما آن را نادیدە گرفتەایم، بلکه داریم همزیستی دو شرایط کاملا متناقض را بیان می کنیم که در عین حال متکمل همدیگرند. آنچه بطور خاص باید مورد پرسشگری قرار بگیرد این است که، چرا فرایند مرگ کهن (زوال حاکمیت رژیم) با شدت بیشتری از روند زایش نو (شکل گیری یک بدیل متفاوت) پیش می رود؟ آنچه مشاهدە می شود شرایطی نامتعادل است که طبق آن «زایش نو» بە فاصله چندین دهه به تاخیر افتادە است، در عین اینکه «زوال کهن» پروسه پرشتاب خود را طی می کند. یک دلیل مهم بوجود آمدن این شرایط نامتعادل، غیاب یک هویت مشترک مبارزاتی در میان مردم تحت ستم ایران است. هویتی که عمدەترین شاخص آن شکلگیری حس و درک یکسان از اعمال ستم و عکس العمل مشترک در مقابل آن است.
جامعه ایران بر اساس هنجارها، ارزش ها و باورهای مختلفی شکل گرفته است که در بسیاری از موارد با نیازها و واقعیات زندگی فکری و مادی ساکنان این جامعه همخوانی ندارند. در طی حداقل مدتزمان حاکمیت رژیم اسلامی ساکنان ایران تحت تاثیر چنین هنجارها، ارزشها و باورها، که در بسیاری از موارد خود در شکل دادن به آنها نقشی نداشتەاند، با یکدیگر و با دنیای پیرامون تعامل کردەاند تا به زندگی خود معنا، ارزش و هدف ببخشند. با وجود تلاش مخلصانەاشان برای رسیدن به این هدف، اما ناکام ماندەاند. وجود عنصر حس نابرابری اجتماعی، تبعیض، ناامیدی، بی عدالتی، تحقیر و ترد شدن در زندگی روزمرەاشان دورنمای آنها را تیرە و تار و زندگی اشان را تهی از معنا کردە است. در نتیجه چنین حسی، بسیاری از آنها در تلاش خود برای معنا بخشیدن به زندگی به بنبست رسیدەاند و لذا راه سازگاری با شرایط را برگزیدەاند. معطوف ماندن این حس در قالب فردی می تواند توضیح دهندە بی تفاوتی آن بخش عمدە از جامعه باشد که اصطلاحا “قشر خاکستری” نامیدە می شود. همان حس در موار دیگری اما منجر به فورانهای ناخودآگاه و اعتراضات بدون هدفمند جمعی شدە است که در بسیاری از موارد عدم موفقیتش همان حس بی عدالتی، تحقیر، ناامیدی و بی معنا بودن زندگی را بازتولید و چه بسا تقویت کردە است. این شرایط بیانگر غیاب یک هویت مشترک مبارزاتی است که حس ناعدالتی های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی را از قالب فردی و یا جمع محدود خارج کند، به آن عمومیت ببخشد و حس امیدواری، افتخار، اعتماد به نفس و بالندگی جمعی را برانگیزد.
در باب شکلگیری یا تکوین هویت مشترک مبارزاتی نظریەهای مختلفی وجود دارد که هر کدام از منظرخواست، موقعیت و تعلقات طبقات، گروهها و قشرهای اجتماعی چگونگی شکلگیری آن را توضیح می دهند. برخی تعلقات طبقاتی را منشا شکل گیری هویت مشترک مبارزاتی می دانند که ریشە در ساختار تولید و تضاد منافع مادی طبقات دارد. برخی دیگر تقسیمبندی های جغرافیائی ـ ملی- فرهنگی و یا به عبارت دیگر “تضاد تمدنها” را محور شکلگیری و تداوم چنین هویتی می دانند که در آن تاریخ مشترک، زبان مشترک و فرهنگ مشترک علقەهای همپیوستگی گروهها و از این رو منشا هویت جمعی مبارزاتی آنها را تشکیل میدهد. دیگران تعلقات دینی و مذهبی را مبنای شکل¬گیری چنین هویتی می دانند. هستند آنهایی هم که اشتراکات و گرایشات جنسیتی را محور قرار می دهند و آن را منبعی مهم برای هویت مشترک میدانند. علاوە بر اینها، بینش دیگری مبادله هر آنچه انسانها در اختیار دارند و یا مورد نیازشان است در یک بازار آزاد را بهترین راه آفرینش هویت رضایتبخش جمعی میداند.
هیچ کدام از این دستەبندیهای طبقاتی \ گروهی \ ساختاری تاکنون نتوانستە است بستری شود برای هستیبخشیدن به یک هویت مشترک در سطح جامعه ایران که اکثریت مردم خود را با آن تعریف کنند. تاریخ معاصر یکصد سال اخیر این کشور عمدتا مملو از تلاش سە گفتمان اصلی برای شکل دادن به یک هویت مشترک و یکسان بودە است. اولین گفتمان، گفتمان ناسیونالیسم ایرانی است که طی یک قرن گذشتە تلاش کردە به یک هویت واحد ملی مبتنی بر یک دولت متمرکز قدرتمند، یک زبان رسمی، یک فرهنگ اجتماعی یکنواخت و یک مذهب رسمی شکل دهد. انقلاب مشروطه تلاش کرد با عبور از نظام شخصمحور پادشاهی این پروژە را به نتیجه برساند. اما انقلاب مشروطه شکست خورد و آرزوی پیروان آن برای یکسانسازی هویت ساکنان این قلمرو جغرافیایی تحقق پیدا نکرد. همراە با این ناکامی، گفتمان ناسیونالیسم پان ایرانیستی، این بار با محوریت رضا شاه، ادامه دهندە پروژه آفرینش یک کشور، یک دولت متمرکز و یک هویت ملی مشترک شد. نهایتا این تلاش هم با شکست مواجه شد و چنین هویتی شکل نگرفت.
دومین گفتمان، گفتمان مذهبی است که طی صد سال اخیر وی نیز تلاش نمودە با محوریت ”امت واحد اسلامی” پروژه یکسانسازی هویت ساکنان ایران را پیش ببرد. به قدرت رسیدن حامیان این گفتمان در سال ١٣٥٧ نه تنها کمکی به تحقق بلند پروازیهای آنان در باب شکل دادن به یک هویت مشترک مبتنی بر مذهب نکرد، بلکه شکاف هویت مشترک در سایر اشکال را هم عمیق تر کرد.
سومین گفتمان هویت ساز جمعی، گفتمان چپ با محوریت “طبقه” است که طی یک قرن گذشتە وی هم، موازی با دو گفتمان ناسیونالیسم ایرانی و اسلام سیاسی، تلاش کرده است به ساکنان قلمرو جغرافیای ایران هویت مشترک مبارزاتی مبتنی بر موقعیت طبقاتی آنها ببخشد. این گفتمان هم در تلاشهای خود ناکام مانده و همین ناکامی شاید مهم ترین عامل پیشروی دو گفتمان دیگر بودە است.
واقعیت امر این است که شرایط نامتعادل کنونی جامعه ایران ریشە در غیاب یک هویت مشترک مبارزاتی دارد که بتواند خواستهای واقعی مردمان تحت ستم را منعکس کند. با توجه به بافت اجتماعی-طبقاتی-جنبسیتی- ملی جامعه ایران چنین هویتی نمی تواند در نتیجه تحقق گفتمانهای یکسانسازی شکل بگیرد، حال این یکسانسازی ناسیونالیستی، مذهبی و یا به اصطلاح طبقاتی به شکل سنتی آن باشد. آخرین جنبش جامعه ایران، که بطور جدی حاکمیت رژیم اسلامی را تهدید کرد، در بستر هیچ کدام از این گفتمانهای سنتی شکل نگرفت، اگر چه ماهیت چپ آن (البته نه چپ سنتی) برجستە بود. آنچه برای اولین بار بیشترین هویت مبارزاتی مشترک را به مردمان تحت ستم ایران بخشید خواستهای جهانشمول از نوع آزادی زن، حقوق کودک، ضدیت با محرومیتهای اقتصادی و اجتماعی، تبعیضات ملی و حفاظت از محیط زیست بود. اما مهمترین شاخص این گفتمان جدید هویتسازی جمعی، عبور از یکسانسازی هویتی و بجای آن تکیه بر تکثرگرایی با مطالبات مشترک بود. با وجود این نقطە عطف، اما جنبش جدید هویتساز جمعی، هنوز ضعیف و در تحقق آرمانهای خود ناتوان است و نتوانستە است گفتمانهای سنتی یکهسازی هویت جمعی را به چالشی جدی بکشد. به همین دلیل نامتعادل بودن وضعیت جامعه، که طبق آن نظم کهن می تواند قدرت بقای خود را بازسازی کند و زایش نظم جدید بە تاخیر بیفتد، ادامه پیدا کند. در این شرایط رژیم اسلامی توانستە است ظرفیتهای خود در تامین نیازمندیهای اقلیتی از آحاد جامعه را تامین کند و از این طریق حمایت آنها را جلب کند، از جمله قشر روحانیون و تئوکرات، بخشی از بازاریان، بخشی از مدیران، بخشی از بازرگانان و دلالان سرمایە و همچنین بخشی از حاشیەنشینان، که بیشتر این قشر در نیروهای امنیتی و انتظامی در مقابل دریافت مزد نسبتا بالا، نیروی خود را در اختیار حفظ بقای رژیم قرار دادەاند. در عین حال، این شرایط نامتعادل منجر بە ملحق نشدن دو قشر اجتماعی مهم، با وجود متعارض بودنشان با وضعیت کنونی، به کارزار تغییر شدە است. منظور حاشیه نشینان از یک طرف و طبقه متوسط از دیگر طرف است. اولی در یک حالت استیصال و سردرگمی بسر می برد و دومی بهر حال شرایط کنونی را بر یک شرایط نامطمئن و نا معلوم آیندە ترجیح می دهد.
از طرف دیگر روابط بینالمللی عاملی مهم در تقویت وضعیت نامتعادل جامعه ایران است. ایران بخشی از یک تقسیم کار جهانی است که طبق آن بلوکبندیهای جغرافیایی دارای نقشهای مشخص و متفاوتی هستند که به نوبه خود شرایط داخلی را نیز تحت شعاع قرار می دهند. هر یک از بلوکبندیهای جغرافیایی متشکل از مجموعەای از کشورها، نقش معینی در حفظ تقسیم کار موجود ایفا می کنند. از این جهت دهەهاست کە دیگر معنا و مفهوم آنچە ”توسعەیافتگی ملی، استقلال ملی، هویت ملی و …” نامیدە می شود با آنچە ”جهانی شدن” نام گرفتە است در هم تنیدە شدە است. در این تقسیم کار جهانی، مجموعەای از کشورهای جهان، که ایران جزو آنها است، نقش اساسیاشان صادرات منابع طبیعی و زیر زمینی است که در یک فرایند نسبتا کم هزینە و سادە تولید، درآمدهای کلان را در اختیار حاکمان کشور قرار می دهد که به بقای آنها کمک می کند. جدا از پیامدهای اقتصادی، این نظم جهانی از لحاظ سیاسی نیز حاکمیت دولتهای خودکامە و استبدادی مثل رژیم اسلامی را تقویت کردە است. عملا این نوع ساختار سیاسی تحت پوشش همە جانبە دولتهای پر نفوذ قرار گرفتە است تا نظم تقسیم کار جهانی پا بر جا بماند. نظم تقسیم کار جهانی طوری عمل می کند کە شاخصهای واپسگرای درون جوامع توسعەنیافتە مثل ایران محفوظ می ماند و مانع توسعە نیروهای اجتماعی پیشرو و هویتسازی متفاوت از هویتهای رایج می شود. از طرف دیگر، و بە دلیل همین مناسبات داخلی، قدرتهای خارجی امکان بیشتری می یابند تا طرحهای خود را برای برتری اقتصادی و دخالتگریهای سیاسی، بدون مقاومت جدی نیروهای اجتماعی پیشرو، بە این جوامع تحمیل کنند. علاوە بر این، حاکمیت سیاسی این کشورها هزینە اهرمهای قدرت خود را، از جملە دستگاه امنیتی و سرکوبگر را، از طریق درآمد بادآوردە فروش منابع طبیعی تامین می کنند و نیازی به مثلا کسب مالیات از شهروندان خود نمی بینند.
شاید یک خبر بد برای آنهایی که یک گذر سادە و سریع از جمهوری اسلامی را، آنهم به دلیل صرفا عدم مشروعیتش، متصور می شوند این باشد که، کارکرد ظرفیتها و استعدادهای رژیم اسلامی برای بقا، که مداوما شرایط بحرانیتر می آفریند، الزاما بە سیر تکوین و بلوغ پروسە شکلگیری بدیل این نظام نمی انجامد. بە عبارت دیگر، وجود بحرانها و مصائب زندگی و تلاشهای نافرجام رژیم برای از سر گذراندن بدون هزینه آنها ملزومات کافی برای گذار از رژیم نیست. آنچە ملزومات چنین گذاری را فراهم می¬آورد همزمان بودن دو سویەی مرگ کهن و زایش و بلوغ نو در حد اعلای آن است. شرایطی که اساسا بە دلیل غیاب یک هویت و حس مشترک مبارزاتی میان مردمان ساکن ایران تاکنون تحقق پیدا نکردە است. تجربیات تاریخی و تحقیقات در مورد جوامع کنونی به ما می گوید که نظامهای اجتماعی اگر چه از دل همدیگر شکل می گیرند و پروسە زوال یکی و تکامل دیگری موازی با هم طی می شود، اما هر درجه از نامتعادل بودن این روابط دیالکتیک می تواند زایش بدیل متفاوت را به تاخیر بیندازد. این بدان معناست کە انتظار یک گذار آسان و راهی میانبر برای خلاصی از رژیم اسلامی، آنهم با تکرار مصائب ببارآمدە و بازگو کردن عدم مشروعیت، پاسخگو نیست. همچنانکه برخورد آژیتاسیونی، آرمانی، احساسی و حماسی هم پاسخ گو نیست. نمی شود پیروزی را در بستر زندگیهای ویران و وجدانهای زخمی استخراج کرد و آن را دلیل کافی برای خوشبینی و رسیدن به آیندەای بهتر دانست. چنین رویکردی نە تنها بە معنی گسست در تلاش پیگیرانه و امیدواربخش به سرنگونی رژیم نیست، بلکە عینا بە معنی عملی مسئولانە، خردگرایانە و انقلابی برای کار جدی و نتیجە بخش در این زمینه است.
بر اساس چنین منطقی است کە در شرایط کنونی چند روند موازی با هم، اما در عین حال متناقض، مشاهدە می شوند کە بقای رژیم را، با وجود عدم مقبولیت اجتماعیاش، توضیح می دهد. آن هویت مشترک مبارزاتی، که در این نوشتە ذکر آن آمد و لازمه سرنگونی رژیم اسلامی معرفی شد، نمی تواند از طرف هیچ کدام از گفتمان های سیاسی سنتی شکل بگیرد که امروز عقب تر از جامعه در خود مشغولی اثبات عدم مقبولیت رژیم گرفتارند و یا در پی پروژەهای محکوم به شکست هویتسازی یکسان برای جامعە متکثر و متحول ایران هستند، آنهم در حالی که بخشی از کنشگران درون جامعه دغدغه شکل دادن به یک هویت مشترک مبارزاتی جدید را در فکر می پرورانند که بارزترین شاخص آن عبور از یکسانسازی هویتی است.
شاید تنها گفتمانی که تاکنون بیشترین ظرفیت در شکل دادن به یک هویت مبارزاتی مشترک را از خود نشان دادە باشد «جنبش ژینا» است که مبتنی بر مطالبات جهان شمول، تکثر گرا، منعطف و در عین حال دارای اهداف و آرمانهای نسبتا روشن شکل گرفت و برای اولین بار حاکمیت رژیم را از طریق یک کنشگرایی جمعی بی نظیر به چالش کشید. در روند شکلگیری این جنبش نقش آنچه جنبش کردستان نامیدە می شود برجسته است. برخلاف بخشهای دیگر ایران، مردم کردستان توانستەاند یک هویت مبارزاتی مشترک با خواست و مطالبات جهانشمول را بیابند که به مبارزەاشان پویایی ویژەای بخشیدە است. همین هویت مبارزاتی جدید منجر شدە است تا حس نابرابری اجتماعی، تبعیض، نا امیدی، بی عدالتی، تحقیر و ترد شدن جای خود را در بعد اجتماعی به روحیه مبارزەجویی و بسیج اجتماعی بدهد. این ویژگی نهایتا منجر شد که کردستان به زادگاه پیشروترین جنبش تاریخ ایران، یعنی جنبش زن، زندگی، آزادی تبدیل شود و سنت هویتسازی جدیدی را بنیاد نهد که در تقابل با یکسانسازی هویتی تاکنونی قرار دارد.
ـ
عادل الیاسی