آیا تا کنون به این مساله فکر کرده اید که فواید و مزایای استبداد ِحاکم براین جامعه تنها عاید ِحاکمان و خودی های آن نمی شود و بلکه عاید ِ برخی و شاید بسیاری از غیر ِ خودی ها و مخالفان اش هم می شود؟ اگر تاکنون به این مساله فکر نکرده اید بدانید به دلایلی که خواهم گفت، استبداد منافع و مزایایی هم برای فرقه گرایان و فرقه سازان ِ در کمین ِ قدرت ِ سیاسی دارد. استبداد( دسپوتیسم) اعم از استبداد ِ در قدرت و یا درکمین ِ قدرت، بنا بر ماهییت ِ ایدئولوژیک ِ پدرشاهی ِ عقب مانده از دوران اش،گرایش ِشدید به انحصارطلبی و تمامییت خواهی وازاین روایجاد ِخفقان واختناق، و سرکوب ِ آزادی ِ بیان ِ اندیشه و عقیده ی مخالف ِ خود را چه به صورت ِ شفاهی و گفتاری، چه به صورت ِ کتبی و نوشتاری دارد. رژیم ِاستبدادی پدرشاهی ِ حاکم بر ایران هم از این قاعده مستثنانیست وعالمن وعامدن فضای سیاسی ِجامعه را میلیتاریزه می کند تا بتواند مهار ِکنترل ِخبررسانی وتحلیل گری ِآن را دراختیار ِ خود بگیرد ومانع ِ اطلاع رسانی و آگاهی رسانی به جامعه گردد،وآنچه راکه مفید برای بقای موجودیت ِ خویش است بارسانه های فراوان ِدیداری شنیداری ِخود به جامعه ی تحت ِسرکوب دیکته وتحمیل نماید . با این خود ویژه گی ِغیر ِدورانی، اگر دیکتاتوری ِ طبقاتی در جامعه های پیشرفته سویه و کارکرد ِ دموکراتیک هم دارد،استبداد ِفرد سالار با یک رهبر ِغیر ِمنتخب ِ فعال ِ ما یشاء ِ مادام عمری، چنان سویه و کارکردی نه تنها ندارد ، بلکه هرکس را هم که به هرشکلی و راه و روشی آن را مطالبه نماید دستگیرو زندانی می کند واگر مطالبه به طور ِ جمعی و در خیابان ها صورت گیرد، مطالبه کننده گان را به رگبار ِ گلوله می بندد. رژیم، از این استبداد و سرکوب ِ جنایت کارانه هم نفع ِ سیاسی دارد که می خواهد بقای حاکمییت اش را تامین و تضمین کند، و به ویژه هم منافع ِ کلان ِ اقتصادی که تمام ِ منابع در آمدی ِ تولید و توزیع ِ ثروت های اجتماعی را در اختیار و انحصار ِ خود بگیرد. یعنی ازسرکوب ِبی وقفه ی روزمره اش هم هدف ِسیاسی دارد و هم چشمداشت ِ اقتصادی.
از نگاه و نظرگاه ِ دیگر، می دانیم که، این رژیم با چنین خصوصییاتی مخالفان ِ بسیاری هم دارد که به دلیل ِ سرکوب های مداوم غالبن به کشورهای پیش رفته ی اروپا و آمریکا مهاجرت کرده و در آنجا با استفاده ی بهینه از دموکراسی ِ واقعن موجود و نیز تکنولوژی ِآن کشورها تشکیلات های درایران ازهم پاشیده ی خود را بازسازی و فعال کرده واز طریق ِ اینترنت ویا تلویزیون به عنوان ِرسانه های عمومی با ایرانیان ِ داخل ِ ایران ارتباط یافته اند. این تشکل های بازسازی شده در شرایط ِ دموکراسی و آزادی های سیاسی ِ موجود در غرب هستند که بعضن ویا غالبن از وجود ِ استبداد و اختناق و فقدان ِ آزادی ِ بیان و آزادی ِتشکل مندی و آگاهی رسانی در ایران بهره گیری کرده و به تبلیغ وترویج و انتشاراز راه ِ دور ِعقاید و مواضع ِ سیاسی – تشکیلاتی ِ خود می پردازند. درواقع،این هم نوعی سودبری و انتفاع از استبداد ِ حاکم بر این جامعه است.
ازآنجاکه من سال هاست بااین تشکیلات های خارج ِ کشوری ِ ضد ِ رژیم ِ دارای سایت ِ سیاسی- تحلیلی ارتباط دارم، از اغلب ِآنها و می توانم بگویم از مهم ترین و شناخته شده ترین ِ شان شناخت پیدا کرده و دریافته ام که جز سه- چهار سایت ِواقعن دموکرات، بقیه از نبود ِ آزادی های سیاسی در ایران استفاده کرده و به هیچ عقیده و اندیشه ی غیر ِ خودی یعنی غیر ِ وابسته به تشکیلات ِ خود در ایران، امکان و مجال ِ درج و انتشار اندیشه و عقیده نمی دهند و حتا مارکسیست های منتقد ِ فرقه گرایی را نیز غیر ِ خودی به حساب می آورند. یعنی به عبارت ِ دیگر مارکسیست های مستقل اندیش و صرفن فعال ِنظری هم در کادر ِ« رفقای» فکری-عقیدتی ِانحصارطلبانه و تمامییت خواهانه ی آنان جایگاهی ندارند.
شاید چنین استدلال شودکه اینها صاحب ِرسانه اند و اختیار ِانتخاب ِ مطلب و مقاله ودرج کردن و یا درج نکردن اش با آنهاست. آری، نیمی از استدلال یعنی آنان صاحب ِرسانه اند درست است،اما آنها درعین ِ حال ادعامی کنند که مخالف ِرژیم ِاستبدادی ِحاکم بر ایران هستند. یعنی با عملکردهای سرکوبگرانه ی رژیم مخالف اند. آیا،استبداد وسرکوبگری ِ رژیم در چه زمینه یا زمینه هایی است؟ ازهرایرانی ِ داخل ِ کشور بپرسی، پاسخ می دهد: در زمینه های سیاسی که عبارت اند از، فقدان ِدموکراسی و آزادی های سیاسی و به ویژه نبود ِ آزادی ِ بیان و آزادی ِ انتشار ِ اندیشه و عقیده، که شامل ِ نقد ِ اعتقادات و عملکردهای خود ِ رژیم هم می شود. بنا براین، آن تشکیلات یا سازمانی که ادعا می کند با استبداد ِ حاکم مخالف است و می خواهد آن را نه به نیروی ِ اندک ِ خود بلکه به نیروی مردم ِ تحت ِ حاکمییت ِ استبداد سرنگون سازد، نباید دقیقن همان شیوه و روشی رابه دموکراسی خواهان اعمال نمایدکه اولن خود ِ رژیم آن را در سیاست ها و عملکردهای روز مره اش اعمال می کند، و ثانیین مردم فقط به همین دلیل خواهان براندازی ِرژیم هستند وتنها جایگزین ِ آن را نیزآزادی های ِسیاسی بدون ِهیچ قید وشرطی می دانند.
تو گویی مارکس در نامه به جان باپتیست شوایتزر در1868 دقیقن همین شرایط ِامروز ِایران را درنظر داشته که در نقد ِ فرقه گرایی ِ لاسال و بها ندادن به تقدم ِ دموکراسی بر منافع ِ فرقه ای در آلمان ِ تحت ِ حاکمییت ِاستبدادی ِآن زمان نوشت:« لاسال عمدن فراموش کرده است که شرایط ِ آلمان ِ زیر ِ سلطه ی استبداد با شرایط ِ انگلستان متفاوت است، و درس های امپراتوری ِ دوم ِ فرانسه در مورد ِ حق ِ رای همه گانی را نیز نادیده می گیرد. لاسال ِ فرقه گرا،همانند ِتمام ِ کسانی که فکر می کنند نوشداروی نجات ِتوده ها( خلق) را در جیب ِخود دارند از همان ابتدا به تحریکات و تبلیغات ِ سیاسی ِ خود رنگ و وجهه ی فرقه گرایانه و مذهبی داد. چراکه هر فرقه گرایی نوعی مذهب است.اوحتا به لندن آمد واصرار داشت که به اتفاق ِ او رهبری ِجنبش ِ فعلی درآلمان را برعهده بگیرم. خود ِ شما، شخصن تضاد ِ میان ِ فعالیت ِیک فرقه وجنبش ِیک طبقه را دیده و تجربه کرده اید و می دانید که فرقه علت ِ وجودی اش را نه در آنچه با جامعه و طبقه به اشتراک دارد، بلکه در خودویژه گی و تمایلات ِ فرقه گرایانه ای که آن را از جنبش ِ اجتماعی متمایز می سازد می بیند. در واقع، از دید ِ فرقه گرایان، این جامعه است که باید خود را با تصمیمات و هدف های فرقه همسو نماید و تبعییت کند، و نه بر عکس.»( نقل از: در باره ی تکامل ِمادی ِتاریخ، مارکس-انگلس،ترجمه: خسرو پارسا، ص 117- 118). مارکس در این نامه دقیقن آن گرایشی را نقد و رد می کند که همین امروز ما در فرقه گرایی ِحاکم بر تفکر و عملکرد ِ بسیاری از مخالفان ِ رژیم ِاسلامی با آن مواجه هستیم. یعنی از شرایطی که رژیم ِ استبدادی بر جامعه تحمیل نموده نهایت ِ بهره برداری را می کنند تا مواضع ِ شان را مارکسیستی جا بزنند و خود رامارکسیست و انقلابی قلمداد نمایند.
من همیشه بر این چند نکته تاکید کرده ام که: اولن فرقه گرایی خود ویژه گی ِ سیاسی – تشکیلاتی در جامعه های زیر ِ سلطه ی استبداد است،ثانیین، این گرایش با هر نام وعنوان و ادعایی ظاهر شود، ضد ِ دموکراسی و آزادی های سیاسی است، ثالثن بنا بر همین نظر ِ صریحن اعلام شده ی مارکس آنها نمی توانند ادعای مارکسیست بودن داشته باشند. به بیان ِ دیگر، فقط در جامعه های تحت ِ حاکمییت ِ استبداد است که فرقه سازان فرصت و شانس پیدا می کنند که گرایش ِانحصارطلبانه وتمامیت خواهانه ی خود را اگر بتوانند به جامعه و کنشگران ِسیاسی به مثابه تنها گزینه ی رهایی از استبداد، تلقین و تحمیل کنند. در واقع، این خود ِ استبداد است که این فرصت و امکان را ناخودخواسته دراختیار ِ مخالفان ِ فرقه ساز اش قرار می دهد.
حال، در پایان، کل ِ مضمون ِ مقاله را در یک سوآل به عنوان نتیجه گیری از بحث خلاصه می کنم: آیا اگردراین جامعه دموکراسی وتمام ِآزادی های رایج ِ سیاسی ِواقعن موجود در جامعه های پیشرفته وجود داشت، باز هم فرقه گرایان می توانستند عقاید و نظرات ِانحصارطلبانه و تمامییت خواهانه ی خود را به عنوان ِ «تنها راه ِنجات ِ جامعه»،تبلیغ و ترویج و تحمیل نمایند؟