موضوع ِ بحث ِ این نوشتار پاسخ به عنوان ِ مقاله و ادعای ناصر بابامیری است.
نخست ببینیم کمونیسم چیست تا سپس بدانیم کمونیست کیست و آیا بابامیری آنچنان که ادعا می کند کمونیست است یا نه. چرا که بدون ِ شناحت از چیستی ِ کمونیسم، شناختی هم از کمونیست یعنی کسی که می داند یا باید بداند کمونیسم چیست و آگاهانه و شناخت مندانه به آن اعتقاد و گرایش یافته است نخواهیم داشت. به عبارت ِ دیگر ادعای کمونیست بودن را باید با شناخت از کمونیسم محک زد تا فریب ِ ادعا و تبعات ِ آن را نخورد.
کمونیسم قبل ازآن که یک اعتقاد و گرایش ِ سیاسی باشد،یک واقعییت ِتاریخی است. کمونیسم،یک پیش نهاده و پیش بینی ِعلمی- تئوریک یاعقلانییت ِعلمی – تاریخی، و از این رو خود نیز شناختی علمی و تاریخی است. شناختی که درآموزه های مارکسیستی محصول و منتجه ی ماتریالیسم ِدیالکتیک و تاریخی یی است که برآمده از پیشرفت های تکنیکی وعلمی ونظری ِنظام ِسرمایه داری است. یعنی عینییت یابی و تحقق اش را نظام ِ اجتماعی- اقتصادی- تولیدی ِ سرمایه داری پیشاپیش تضمین کرده است.ازاین رو می توان گفت:واقعییتی است که تا زمانی که تحقق ِ مادی وعینی وکارکردی نیافته باشد صرفن تئوریک یا نظرورانه و نظریه پردازانه است. اما، این به چه معناست؟ به این معناست که کمونیسم، یک ایده و آرزو و آرمان ِ موکول به شانس و اقبال و یا معجزه ی پیامبرانه نیست که تحقق یافتن و نیافتن اش بسته به شانس یا اراده ی خواستن و توانستن باشد، بلکه ضرورتی است تاریخی در فرایند ِ تکامل ِ اجتماعی. خود ِ ضرورت ِ تاریخی و تکامل ِ اجتماعی به چه معنا و محصول ِ کدام شرایط و مناسبات ِ اجتماعی هستند؟ تا زمانی که این پرسش هاپاسخ ِخود رادرعمل،یعنی پراتیک ِ تاریخی ِ انسان ها یا در نظروری ِ متکی بر پراتیک ِ تاریخی ِ انسان ها نیافته باشند، کمونیسم فقط یک آرزو ویک خیالبافی ِمحض است. پس، کسی که ادعای کمونیست بودن دارد، پیش از آنکه خودرا کمونیست بنامد باید تعریفی ازکمونیسم ارائه نموده باشد که علمن و عقلن یعنی به طور ِ ماتریالیستی وتاریخی تایید کننده ی ادعای اش باشد و گرنه هم کمونیسم اش خیالی و توهمی است و هم ادعای اش دروغ و لافزنانه و عوامفریبانه.
کمونیسم، یک دوران ِ تاریخی است مانند ِ همه ی دوران های تاریخی ِپیش از آن، و شکل گرفته و بر آمده و نظام مند شده و حاضر و آماده شده از ساز و کارها و کرد و کارها و دستاوردهای تولیدی- مناسباتی ِهمان دوران های پیش از آن. مفهوم ِ این تعریف ِ فعلن نظرورانه این است که کمونیسم از آسمان و وحی ِ آسمانی به سینه ی آدم ها نازل نمی شود تا بلافاصله بدون ِهیچ پیش شرط وپیش زمینه ی مادی-تولیدی یی عملیاتی شود، بلکه مستقیمن ازدرون ِخود ِ پراتیک ِتولیدی مناسباتی ِ پیش از تحقق اش بر می آید. یعنی به عبارت ِ دقیق تر، کمونیسم از درون ِ نظام ِ تولیدی- اجتماعی ِ سرمایه داری و مناسبات ِ آن تحقق و عینییت ِمادی- تاریخی پیدا می کند و نه از هیچ « اوراد و ادعیه» و اراده ی ناقانون مندی. اینها همه به آن معناست که اگر کسی به تکامل ِ قانون مند و نظام مند ِ تاریخ و جامعه ی انسانی در کلییت و جزییت ِ همبسته و همپیوسته ی آن اعتقاد نداشته باشد و نه تنها اعتقاد نداشته باشد بلکه آن را غیر ِ ضروری بداند و ادعا کند که می توان از روی یک نظام ِ تاریخی آن هم مهم ترین نظام برای تحقق ِ کمونیسم یعنی سرمایه داری به نیروی اراده ی فردی و فرقه ای پرید، هرگز نمی تواند نه ادعای کمونیست بودن داشته باشد و نه ادعای مارکسیست بودن که تنها حامل و عامل ِ ترویج ِ تئوری ِ تکامل ِ تاریخ است. تاریخ، از آغازگاه تا فرجام اش یک پروسه ی در هم جوش ِ جدایی ناپذیر ِ دیالکتیکی- تکاملی دوران ها و دستاوردهای تولیدی- مناسباتی ِ انسان ها، و کمونیسم فرجامین دوران ِ این پروسه ی دیالکتیکی- تکاملی است.
ناصر بابامیری، شخصیت ِ محوری ِ این بحث، به عنوان ِ فردی نمونه وار، دراین دوران یعنی دوران ِ سرمایه داری زاده شده وتا کنون در همین دوران ِ و نظام ِتاریخی ِ پیشاسوسیالیسم و کمونیسم زیسته و از امکانات ِ اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ِ آن به نسبت ِ جایگاه اش هم در مناسبات ِاجتماعی وهم به ویژه متناسب با موقعییت ِ جغرافیایی و نوع ِ دولت و حاکمییتی که در چارچوب ِ مناسباتی اش زیسته است ، محروم یا بهره مند بوده است. در این معنا بهره مندی و محرومییت مفهومی عام و جهانشمول نیست وبا توجه به این که بابامیری زاده ی کشوری است که دولت ها و حاکمییت های تا کنونی اش به معنای امروزین دموکراتیک نبوده اند، بدیهی است که تجربه ی معتبر ِ تاریخی هم از دموکراسی ِ این دوران نداشته باشد، به ویژه که خود ِ او نیز همانند ِ اغلب ِ جوانان ِهمسن و سال اش در ایران نخستین تجربه ی سیاسی اش را با فرقه گرایی آغاز کرده باشد. با این پیش زمینه ی تجربی و سیاسی بود که بابامیری بعد از قدرت گیری ِ استبداد ِ اسلامی- پدر شاهی و یورش به تشکیلات های موسوم به چپ، ناگزیر به دموکراسی ِواقعن موجود ِ« غرب» یا در واقع نظام ِ سرمایه داری پناه برد. پناهنده شدن ِ او به دموکراسی ِ غربی نه بدون ِ تفکر و برآمده از ندانم گرایی، بلکه یک عمل ِ از پیش اندیشیده شده و کاملن حساب شده و متکی بر اطلاعاتی بود که کم و بیش همه ی فعالان ِ سیاسی ِ آن زمان از غرب و نظام ِ سرمایه داری داشتند. یعنی به قول ِمعروف « بی گدار به آب نزد». هیچ یک از این اتفاقات چه شخصی و چه عمومی راایشان نمی تواند انکار کند اگر چه خیلی راحت انکار هم می کند! گویی ایشان فراموش کرده است که اگر در ایران می ماند با توجه به این که هم فعال ِ سیاسی بود و هم عضو ِ یک دار و دسته ی ضد ِ رژیم،اگر دستگیر می شد مجازات اش یقینن اعدام بود. بابامیری، به کشورهای غربی ِ دارای دموکراسی پناه برد و دموکراسی به ایشان پناهنده گی داد و در پناه ِ آن دموکراسی هم به آزادی ِاندیشه و بیان رسید وهم با دیگر همفرقه ای های اش تشکیلات ِازهم پاشیده ی شان را بدون ِ دغدغه ی استبداد بازسازی و فعال کرده و به تبلیغ و ترویج ِ اعتقادات و مقدم بر هرچه ضدییت ِ شان با دموکراسی و آزادی های سیاسی یی پرداختند که خود در غرب یعنی در اروپا وآمریکا داشته و دارند. یعنی به بیان ِدیگر ایرانیان ِ تحت ِ حاکمییت ِاستبداد را ازداشتن ِآنچه خود دارند به دلیل ِ انحصار طلبی و تمامییت خواهی شان منع و برحذر نموده اند.
فرقه گرا بنا برماهییت ِغیر ِ تاریخی و غیر ِ طبقاتی اش،هیچ جایگاه ونقشی نه در انقلاب ِ سوسیالیستی و نه در ساختمان ِسوسیالیسم ندارد و به همین دلیل ضد ِ نظام و ضد ِ تکامل ِ قانون مند ِ تاریخ و جامعه ی انسانی است، و از آنجا که خود را مارکسیست و قییم و وکیل ِ طبقه ی کارگر نیز معرفی می کند، این ضدییت را به حساب ِ مارکسیسم و طبقه ی کارگر می گذارد، یعنی در واقع از اعتبار و حیثییت ِ آنها برای پیشبرد ِ اهداف ِ فرقه گرایانه اش هزینه می کند. بابامیری به مثابه ِ عنصری هم فردگرا و هم در عین ِ حال فرقه گرا- چون به راحتی از یک دار و دسته به دار و دسته ی دیگری کوچ می کند!-، دارای چنین خصوصییت ِ مشترکی با دیگر فرقه سازان و فرقه سالاران است و از همین نظرگاه ِ ضد ِ تاریخی و ضد ِ دورانی و یا در واقع از نظر گاه ِ عقب مانده ی پدرشاهی ِ پیشاسرمایه داری است که ضد ِنظام ِسرمایه داری و خواهان ِ نابودی ِ این نظام با تمام ِ دستآوردهای تولیدی- مناسباتی ِ آن است. بابامیری ِ فرقه گرا از آنجا که مارکسیست نیست و به آموزه های آن اعتقادی هم ندارد، نمی داند که طبقه ی کارگر( پرولتاریا) بنابر خصلت و خصوصییت ِ تاریخی و وظیفه ی انسانی- طبقاتی و دورانی اش هرگز نمی تواند ضد ِ سرمایه داری یی باشد که خود محصول و برآمد ِآن و میراث بر ِتمام ِ دستاوردهای تاریخی ِ آن است. بلکه تنها هدف ِ تاریخی- طبقاتی اش لغو ِمالکییت ِخصوصی ِسرمایه دارانه( بورژوایی) بروسایل ِتولید واجتماعی کردن ِ این مالکییت با هدف ِ تکامل دادن ِ بیش از پیش ِجامعه و گذار ِآن به نظام ِ عالی تر ِسوسیالیسم و دوران ِ کمونیسم است. بابامیری از آنجا که نه مارکسیست است و نه کمونیست ، تفاوت ِ ماهوی ِ مخالفت و ضدییت با نظام ِ تاریخی را نمی داند. چرا که اگر می دانست هرگز اینهمه ضدییت با نظامی نمی کرد که تمام ِ پیش شرط ها و پیش نیازهای سوسیالیسم و کمونیسم را هم به لحاظ ِ تولیدی و هم به لحاظ ِ مناسباتی در خود جای داده و آماده گی ِ کامل ِ تاریخی برای گذار به مرحله ی تکامل یافته تری را در اختیار ِ انسان ها قرار داده و حتا راه ِ برون رفت از تنها مانع ِ سوسیالیسم یعنی مالکییت ِ خصوصی بر وسائل ِ تولید را نیز خود با دموکراسی و آزادی های سیاسی اش پیش ِ پای بشرییت نهاده است. بابا میری اگر مارکسیست بود حتمن می دانست وظیفه ی تاریخی ِ طبقه ی کارگر فقط و فقط الغای مالکیییت ِ خصوصی ِ سرمایه دارانه بر ابزار ِ تولید است ضمن ِ حفظ ِ کلیه ی دستاوردهای تکنیکی و مناسباتی ِآن، و نه نابود کردن ِ این نظام و دستاوردهای اش. مگر می شود مارکسیست بود وبه ماتریالیسم ِدیالکتیک وتاریخی اعتقاد داشت اما تفاوت ِآپوزیت( مخالف، برابر ایستا) را با آنتی( ضد،همستیز) به مثابه ی تعیین کننده ی راهکار و راهبرد ِ انقلاب ِ پرولتاریایی ندانست، و ندانست که پرولتاریا صرفن آپوزیت( مخالف) ِ مالکیت ِ خصوصی بر وسایل ِ تولید و خواهان ِ لغو ِ این مالکییت و جایگزینی ِ مالکییت ِ اجتماعی با آن است، و نه آنتی( ضد، همستیز) ِ نظام ِ سرمایه داری و دستاوردهای آن. مگر می شود مارکسیست و کمونیست بود و ندانست که طبقه ی کارگر( پرولتاریا) به اتفاق ِ بورژوازی در نظام ِ سرمایه داری یک وحدت ِ در عین ِ حال به لحاظ ِ مالکییتی و نه موجودییتی،همستیز را تشکیل می دهند که مفهوم ِ آن نه همستیزی و ضدییت با خود ِ نظام، بلکه صرفن و صرفن با نوع ِ مالکییت بر وسایل ِ تولید است. به بیان ِ مختصر، پرولتاریا فقط خواهان ِ الغای تعلق ِ مالکییت به بورژوازی است ونه نابودی ِ نظام ِ سرمایه داری. پرولتاریا، خواهان ِ برگذشتن ِ دیالکتیکی- تکاملی از این نظام با حفظ ِ کلیه ی دستاوردهای علمی،تولیدی ِآن برای ساختمان ِسوسیالیسم وکمونیسم است. پرولتاریا حتا دموکراسی و آزادی های سیاسی ِ واقعن موجود ِ بورژوایی را لغو نمی کند بلکه به مرحله ی عالی تری تکامل داده و گستره ی شمول ِ شان را بسط و توسعه ی بازهم بیشتر و فراگیر تری می دهد تا سر انجام در دوران ِ کمونیسم به آزادی ورهایی از هرگونه جبارییت ِطبقاتی ودولتی بیانجامد.
بابا میری به روش ِ دیگر فرقه گرایان، شعارنویسی علیه ِ سرمایه داری و کارکردهای تاریخی ِ آن را با نقد ِ تئوریک- مارکسیستی ِ این نظام از موضع ِ تاریخی- دورانی و پرولتاریایی اشتباه گرفته است و تمام ِ به اصطلاح تحلیل های اش از این نظام در واقع شعار نویسی است و نه نقد ِ تئوریک. من به ایشان و همفکران و همفرقه ای های اش توصیه می کنم آثار ِمشترک ِ مارکس- انگلس، و کتاب های مستقل ِمارکس مانند ِ گروندریسه و کاپیتال را حتمن بخوانند تا در ادعای شان در خصوص ِ مارکسیست و کمونیست بودن ِ خود تجدید نظرکنند.
نتیجه گیری ِمناسبتی و مشخص ازاین بحث این که: ضدیییت با امپریالیسم یا سرمایه داری ِپیشرفته و دستاوردهای تولیدی – مناسباتی ِ تاریخی ِ آن، و خیزشگران و شهروندان ِ استبدادستیز و اسلام ستیز و دموکراسی خواه ِ ایرانی را به زعم ِ خود با عنوان ِ « پرو امپریالیسم» تحقیر کردن به قصد ِ منصرف نمودن ِ آنها از هدف ِ شان، دو روی یک سکه ی تقلبی ِ به جامانده از دوران ِ پدرشاهی- فئودالی است که فرقه گرایان ِ در کمین ِ قدرت ِ سیاسی و از جمله ناصر بابامیری به عنوان ِ سکه ی رایج ِ این دوران به جامعه ی آگاه از آنچه نمی خواهد و آنچه می خواهد قالب می کنند تا خود در فرصت ِ مناسب استبداد ِ تازه نفسی نظیر ِ آنچه در شوروی و چین و کره ی شمالی و کوبا رخ داد را به این جامعه تحمیل نمایند، که بایدبه آنها هشدار داد و گفت: زهی تصور ِ باطل، زهی آرزوی ِ محال!