باقردکتر( باقره دوکتور)
دکتر لقبی بود که دوستان و آشنایان، از سرشوخی به باقر داده بودند، وگرنه او فردی بود بی سواد که زندگی اش را چون بیشماران زحمتکشان همنسلش،در پی بدست آوردن لقمه نانی، که با آن خود را به فردائی دیگر برساند، سپری کرده بود.او کارگری بودکه فقیرانه بزیست وگمنام هم ازدنیا برفت.زندگی کارگری باقرمصادف با دورانی بود که علیرغم گذشت نیم قرن ازعمر جنبش مشروطه درایران، جامعه هنوز تحت تعدیات نظام فنودالی و استبداد نظام شاهی قرار داشت.این بخش از خاطرات که شمه ای از زندگی باقردکتر را هم دربرمیگیرد مربوط به زمانی، در حوالی سالهای 1335 و 1336 میباشد.در آن دوران شهری چون سنندج بکلی محروم ازوجود هر گونه وسائل و تکنیکهای کاری پیشرفته ای بود،کارکردن درکوره خانه هابغایت سخت وجان فرسابود. کارروزانه کارگران مدتی مابین ده الی دوازده ساعت بودکه بهنگام طلوع خورشید شروع میشد وباغروب کردن آن بپایان میرسید.کارگرانی که ازسر ناچاری به کارکردن درکوره خانه تن درمیدادند، بعد از چندسالی دچارازکارافتادگی زودرس ویا بیماریهای علاج ناپذیری میشدند.” سرندگیری” وظیفه ایکه باقردکتر معمولأ آنرا بعهده میگرفت،بخشی از پروسۀ کاری در کوره خانه های آجر پزی بود، که به آن ” خاک شوئی و یا گل شوئی ” گفته میشد.
خاک رس موجود در زمین ها وتپه های مجاورکوره خانه های آنزمان سنندج، حاوی سنگ ریزهائی آهکی بود که می بایستی قبل ازبعمل آوردن گل وزدن خشت ها،آنها راازخاک رس خالص جدا میکردند.درانجام چنان پروسه ای از کار، اول خاک ناخالص را بیخته ،سپس آنها را می شستند. “گل شوئی” و یا شستن خاکها به روش سنتی بحدی سخت ومشقت باربود،که بازگو کردنش میتواند داستانهای دوران برده داری را بیآد آورد.
جهت شستن خاکها از دوحوض یا گودال پلکانی مرتبط بهم استفاده میشد. آن دو حوض را دریک سراشیبی طوری می ساختند که کف حوض بالائی درارتفاع بالاتری از سطح حوض پائئینی قرارمیگرفت و بوسیلۀ لوله ای خروجی به خوض دومی راه مییافت. در حوض بالائی هربار چند تن ( ton ) خاک را در آب حل میکردند تا کاملأ به آبی گل آلوده تبدیل شود. کارگری از راه لولۀ خروجی آب گل آلوده را به طرف حوض پائینی رهامیساخت.درحوض پائینی کارگری بادردست داشتن سرندی فلزی در زیر لولۀ خروجی حوض بالائی قرارمیگرفت.با ریزش آب گل آلوده بدرون سرند، ریزه سنگهای آهکی درسرند میماندند وبا جمع شدن آنها کارگرسرندگیرهرازگاهی باصدای بلندازهمکارش میخواست که راه خروجی آب راببندد.سپس اوبا بدور انداختن ریزه سنگها دوباره کارش را از سرمیگرفت. چنان پروسه ای ازکاردرطی روزهزاران بار تکرار میشد وسطح آب گل آلودۀ درحوض پائینی تدریجأ بالا میآمد و به زیر سینۀ کارگرسرندگیرمیرسید.درواقع کارگرسرندگیرو کارگرانی که در حوض بالائی مشغول حل کردن خاکها در آب بودند،ساعتهای متمادی با بدنی تا کمرغرق درآب گل آلوده،زیرآفتاب سوزان تابستانها، زجر میکشیدند.
حوض پائینی پس ازپرشدن ازمحلول خاک وآب،چند روزی درهمان حال میماند تااینکه گل و لای درون آن ته نشین می شدندوروی آنرا آب نسبتأ زلالی فرامیگرفت.با رها کردن آب به خارج ازحوض، گل و لای باقی مانده را کاملأ گلد کوب کرده و بعمل میآوردند، وپس از آماده شدن آترا بوسیلۀ زنبه به نزد قالب گیرها حمل میکردند.
در آن دوران ” باقره دوکتور” هر روزه با سرندی فلزی دردست ،ساعتهای متمادی درمیان حوضی پرازآب گل آلوده بسر میبرد.سختی کارگلشوئی از یکطرف وصدمات حاصل از بسربردن درآب گل آلوده، باقره دکتررا به تدریج ودرظرف چندسالی فرسوده کردوازپای درآورد.اوپس ازسالها انجام کارهای سخت و طاقت فرسا درکوره خانه، دچار رماتیسم شدید و دردمفاصل شد.صاحب کوره خانه اوراکه توان کارکردن درکوره خانه را ازدست داده بود،با دست خالی رهایش کرد.اودرفقدان هرگونه تأمینات معیشتی درجامعه، مجبورشدازراه قرض و قوله دکانی بقالی درمحلۀ تازه آباددایرکند،وازآنطریق چند سال دیگر به زندگی فلاکت بارش ادامه دهد.
در سال 1336 بود که سیروس ،کوچکترین پسر صغرا خانم با باقره دکتر آشنا شد.درتابستان همان سال بود که سیروس ده ساله شده بود.او بمحض تعطیل شدن مدارس بازهم کارتابستانی اش را شروع کرد. درآن تابستان او همراه برادرش نادربه کوره خانه میرزاباقرمیرفت( 1 ) و روزانه درآنجا مشغول به کارمیشد. در آنجا بود که او ضمن آشنا شدن با کارگران، برای اولین بارانجام کارهای مختلف در کوره خانه ها را به دقت زیرزنظر گرفته و با چگونگی شرایط انجام کار در کوره خانه ها آشنا شده بود.
خاکبرداری وحمل خاک به درون حوض هائی که فوقأ بحثشن بمیان آمد، بخشی دیگراز کاربرده وارکارگران درکوره خانه ها بود.دران دورانی که ازوجودماشینهای بولدزرویالودرودیگرماشینهای خاکبرداری خبری نبود، کارگران درفاصلۀ چند صد متری ازمکان ” گلشوئی” با استفاده ازبیل وکلنگ از زمین خاک برمیگرفتند و آنرا بوسیلۀ ” قفیز”به محل گلشوئی نقل میکردند.” قفیز”جعبۀ چوبی مکعب مستطیل شکلی بود که به دوطرف ازسطوح جانبی آن دو دستۀ چوبی ( همچون زنبه های معمولی ) نصب شده بودند. حمل هرقفیزی که محتوی چند صد کیلو خاک بود به همکاری دو کارگر نیاز داشت.در طی روز آنها خود صدها بارقفیز را از خاک پرمیکردند وآنرا درفاصله ای چند صدمتری حمل کرده تامحتویاتش را در درون حوض مربوطه تخلیه نمایند.بعد ازانتقال خاک کافی بدرون حوض مربوطه، آنرا پرآب میکردند وبا بهم زدن محتویات آن، آب گل آلوده ایکه ، فوقأ شرحش بمیان آمد حاصل میشد.
خاکبرداری با استفاده ازبیل وکلنگ وحمل” قفیز “های سنگین پرازخاک درطی روز، سبب پینه بستن ،سفت شدن و بحالت شاخی درآمدن پوست دست کارگران میشد. پوست کف دستهای آنها تاول میزد،سپس تاول هادرضمن ادامۀ کار ترک برمیداشتند وخونابه ای ازآنها بیرون می چکید. خونابه ها با خاک آغشته میشدند و بصورت کپرک ضخیمی برروی زخمها باقی میماندند. کارگران اگر شبها زخمهای دستشان راباوازلین ویا با پیه ذوب کرده چرب نمیکردند، درد شدید زخمهای ترک خورده،خواب را از چشما ن آنها می ربود.
سختی ومشقت کارکردن درکوره خانه های سنتی، صرفأ محدودبه بخش خاک شوئی ویا خاکبرداری نمیشد،بلکه هرقسمت از پروسۀ تولید آجرویا آهک مشقات و سختی های مختص بخودش را داشت. ازآن میان خشت زنی یکی ازآن کارهای طاقت فرسائی بود که توسط” قالب گیرها ” انجام میگرفت.قالب گیرها زیرآفتاب سوزان تابستانها ،ساعت های متمادی درحال چمباتمه به خشت زنی مشغول میشدند.هر قالب گیری روبروی پشته ای ازگل،چمباتمه میزد.او هرباره با دست چند کیلوئی ازگلها را میبرید، آنرا بدرون قالبی تخته ای چهارخانه محکم میکوبید، سپس جهت اطمینان ازدرست فرم گرفتن اضلاع خشت درون قالب، قالب پرشده شده را بارها محکم بر زمین میکوبید، گلهای اضافی روی قالب را با یک تکه سیم و یا تخته ای برمیداشت، سپس قالب چند کیلوئی پرازگل را ، در حال نیم خیز ویا راه رفتن به شیوۀ کبک ” کبکی”، چند متری باخودحمل میکردو با برگرداندن قالب بر روی زمین خشتهای درون آنرا درجای معینی خالی میکرد. پس ازآن او به همان شیوۀ قبلی خود را بطرف پشتۀ گل میکشاند وانجام آن پروسه را دوباره از سرمیگرفت. هریک ازآنها در طی روزهزاران بارآنچنان عملی را تکرارمیکرد وآنچه ازآن بابت نصیبش میشد،تأمین یک نوع معیشت بخورونمیری بود،که آنهم دردوران بیکاری ویامریضی قطع میشد وزندگی خانواده اش را دچار بحران میکرد.
کا ایوب یکی از قالبگیرهائی بود که بهمراه دوپسرش هر ساله از منطقۀ کلیائی به کوره میرزاباقرمیآمدند، آنها روزها به قالبگری وانجام کارهائی دیکر مشغول میشدند وشبها همانجا درآلونکی می خوابیدند، ظهرکه میشد نهارشان نان وماست،نان ودوغ ویا نان وپنیروچای شیرین بود.غذای صبحانه و شامشان هم چیزهائی درهمان مایه های غذای نهارشان بود. آنها نه اینکه جمعه ها راتعطیل نمیکردند بلکه بعضی ازروزها هم بعدازغروب خورشید واتمام کارروزانه تا تاریک شدن هوا چندساعتی هم اضافه کارمیکردند.
کا ایوب شخصی میانسال، سیاه چرده وشیرین زبانی بود. او درموقع کارکردن سیگاری درگوشۀ لبش می نهاد و بهنگام صحبت کردن مجبور بود با دندانهای بهم فشرده ولبانی نیمه باز کلماتش رااداکند. کاایوب درحین کارعادت داشت که هرازگاهی آهنگی محلی رابدون ادای هرگونه کلماتی، زیرلب زمزمه کند.
سیروس بعضی ازروزهانزدکاایوب قالب کشی میکرد ودر مواردی هم همراه بایکی ازپسران او به جمع کردن خشت های نیمه خشک ازمیدان ، مشغول میشد.اوهرروزه،بهنگام طلوع خورشید،همراه بادیگرکارگران بزرگسال ،دست بکارمیشد وبعدازده الی 12 ساعت انجام کارمشقت بارروزانه،در غروب دست ازکارمیکشد.سرکارگر اورا مأمورکرده بود که هرروزه یکساعت مانده به وقت نهار،تمامی کتری های کارگران را ازچشمۀ مجاورکوره خانه پرازآب کرده وآنها را برروی آتش قراردهد. سرکارگرازآنطریق میخواست که کارگران بیشترازیکساعت وقت خود را صرف تهیۀ چای و خوردن نهارنکنندو بموقع به سرکارهایشان برگردند.شروع دوبارۀ کارهای سنگین زیرآفتاب سوزان نیمروزی، آنهم بلافاصله بعد ازنهار،که شکم ها پرازنان و چای شیرین و یا نان وماست وچائی، بودند،مصیبتی بود که سیروس را درهنگام برچیدن خشتهای چندکیلوئی وحمل آنها تا فاصله هائی چند متری، بسیار رنج میداد.اوسختی کاربعداز نهار رابه امید فرارسیدن غروب و دست ازکارکشیدن، تحمل میکرد.
درآن حالات اوازوضعیت کا ایوب و پسرانش که بعد ازغروب بلافاصله کارشان را ادامه میدادند، درعجب می ماند.دریکی ازآن روزها سیروس نزدکاایوب قالب کشی میکرد. او ازکا ایوب پرسید؛ کاایوب” ئیوه بوچه ئیواره ل ده س له کارناکیشین” کاایوب چرا شماغروب ها دست ازکارنمیکشید ؟ کاایوب درحالی که روبروی پشته ای از گل چمباتمه زده بود،لحظه ای دست ازکارکشید،سرش رابالاگرفت، مکثی کرد،سپس دست به جیب بردوکیسۀ توتونش رادرآوردوازآن سیگار دست پیچ قبلأ آماده شده ای را برداشت وآنرا درمیان لبانش نهاد. سیگارش رابا فندک فتیله ای که با نفت کارمیکرد روشن کرد و پک محکمی به آن زد.سپس همراه بیرون دادن دود سیگارش گفت؛” روله گیان مه جبورین – فرزندم مجبوریم”.اوسپس درادامۀ صحبش گفت”ما به میرزاباقر بدهکارهستیم .زمستان گذشته دخلم با خرجم جور نشد، لذا مجبور شدم از میرزا باقر پولی قرض کنم.حال اگراضافه کاری نکنیم وفقط ازدستمزدروزانه مان قرض مان راپس بدهیم، درآخرپائیز چیززیادی برایمان نمی ماند. آنوقت باید پائیز با دست خالی به خانه برگردیم.” اوسپس درادامه صحبتش گفت” بغیرازاین دوپسرم که با هم دراینجا کارمیکنیم،من سه بچۀ قد ونیم قد دیگر دارم که آنها را با مادرشان ،درخانه جاگذاشته و خود به اینجا آمده ام.اگرحالا که فصل کاراست،نخواهیم مقداری اضافه کاری کنیم،زمستان که وقت بیکاری است شکم هفت نفرعائله را چگونه سیرکنم؟ “
سیروس پس از آشنائی با چگونگی مشقات کاردرکوره خانه و تجربه کردن بخشی از آنها،به مفهوم واقعی” کشیده شدن شیرۀ تن کارگران” پی برد.اوبارهااین اصطلاح رابهنگام اظهارنظرمادرش درمورد وضعیت جسمی افرادی چون کا علی شوهرستاره خانم می شنید،اما به مفهوم آن پی نبرده بود. یکبارهم کنجکاوی کودکانه وادارش کرده بود ازمادرش بپرسد که ” آیا شیرۀ تن آدمی درکجای بدن او قراردارد؟ و به چه دردی میخورد؟ و چرا کسان دیگری آنرا می کشند؟ “.اما او در آنموقع توضیح مادرش در آن رابطه را کاملأ درک نکرده بود. مادرش در جواب به او گفته بود ” ئه ونه کارسه خت له که سانیک ئه کیشنه وه تا لاکه فته ئه ون = کسانی را آنقدر به انجام کارهای سخت وادار میکنند، تا اینکه ازکارمی افتند و زمین گیر میشوند”. سیروس در آن لحظه با درک نکردن مفهوم توضیح مادرش،چندان قضیه راپی نگرفته بود.اما اولین باردرکوره خانه بودکه اوبادیدن چگونگی کار برادرش نادرودیگرکارگران به مفهوم”کشیده شدن شیرۀ تن کارگران” پی میبرد.او تا آنزمان ندیده بود که ” قالب گیرها ” زیر آفتاب سوزان تابستانها تمامی طول روز را در حال چمباتمه به خشت زنی مشغول باشند. و یا نمیدانست که ” سرند گیرها” تا کمر غرق در گل و لای ساعتهای متمادی به ” گل شوری” می پردازند. او تا زمانیکه خود عملأ تجربه نکرده بود ،نمیدانست که کار بچه های خردسال ” قالب کش ” تا چه حد زجرآور بوده است . او بعد از آنکه خود ماهها شغل” قالب کشی ” را در پیش گرفت، با گوشت و پوست خود مشقات کار کودکان را درک کرد و بعنوان کودکی ” قالب کش” مجبور میشد که درطی روز هزاران بار دولا و راست شود و هر بار قالب محتوی چند کیلو گل خام را از زمین برگیرد، آنرا تا ” میدان خشت ” حمل کند، درآنجا آنرا بصورتی تخلیه کند که خشتها بدون صدمه دیدن در رده های منظمی قرارگیرند و سپس قلب خالی را به نزد ” قالب گیر” برگرداند.
توضیح مشقات کار درکوره خانه ها، خود داستانی طولانی وغم انگیزاست که سیروس فقط بخشهائی ازآنرا تجربه کرد. او در آنجا کارش را با دادن خدمات جانبی به ” قالب گیرها” شروع کرد و بعدها به ” قالب کشی” پرداخت و درمواقعی هم” خام پخت ها” را از میدان برمی چید و آنها را بصورت دیواره ای مشبک بر روی هم میچید.از جملۀ خدمات او به ” قالب گیرها” عبارت بود از آماده کردن ” ته قالب “. ” ته قالب ” خاکستر “بیخته شده ” ای بودکه،درخشت زنی مورد استفادۀ قالب گیرها قرارمیگرفت.آنهابجهت ا نکه خشت ها به آسانی از قالبها جدا شوند، هربار درون قالبشان را با خاکستر آغشته میکردند.درکوره خانه هاخاکسترمورداحتیاج را از” تون ” حمامها و یا دیگر اماکن مربوطه جمع آوری میکردند و آنها را درمحوطه ای ازکوره خانه بصورت تپه ای رویهم تلمبارمیکردند.سیروس درانجام آن بخش ازکارش میبایستی ساعتها زیر آفتاب سوزان تابستانهای سنندج مشغول “سرند کردن” خاکستر میشد و خاکسترهای نرم و بیخته را بوسیلۀ فرغون به نزد ” قالب گیر” ها حمل میکرد. بیختن و سرند کردن خاکسترهای کاملأ خشک شده ، سبب میشد که بخشی از آن درفضا پخش شوند و سیروس که ساعتها مشغول چنان کاری میشد ، بالاجبار از آن هوای آغشته استنشاق میکرد و آنرا به درون ریه هایش فرو میبرد. صدمات حاصل از آن وضعیت چنان بود که او ماهها دچارسرفه هائی نفس گیر میشد و همراه آن از سینه اش خلطی سیاه رنگ وغلیظ بیرون میداد.
ادامه دارد
منصور رهسپار- 12/12/2023
( 1 ). کوره خانه مورد نظر دراین نوشته متعلق به شخصی بنام میرزا باقربود. باقره دکترهم کارگری بود که در آنجا کار میکرد.این توضیح بخاطر تشابه اسمی آن دو نفر باهم ،ارائه شد.