بگذارید خیالتان را از همان آغاز نوشتار راحت کنم. دنائت پیشگی و بی شرمی پیشهی بسیاری شده است. منجلاب سیاسی چنان به سر روی اندیشه و حقیقت پاشیده شده که شماری نه تنها از اندیشیدن که از حقیقت و اخلاق و وجدان اجتماعی هم دور شدهاند. پستی شماری در هالهای از „بازاندیشی” ظاهری احاطه کرده است. نجات از این گرداب سیاسی که یک سوی آن ارتجاع امروز است و سوی دیگرش از اسب و اصل افتاده گان دیروز، کار آسانی نیست. راه سالمی را هموار کردن و طی کردن در چشم انداز نیست.
اگر دلمان واقعن رهایی از وضع موجود را می خواهد، باید در شناخت این پستیها و این ذات سرمستی از قدرت پرستان دیروز و امروز بکوشیم. تا به این امر واقف نشویم مجبور هستیم زمانی زیر علم حاکمان امروز یا روزگاری زیر بیدق حکمان دیروز سینه بزنیم. مجبوریم گاهی سینه به تنور «من و تو» بچسبانیم و یا برای ترور سلیمانی ناله سر دهیم. چون هر دو سوی ماجرا قدرت رسانهای دارند و مدام از تونل تاریخ تا عرض جغرافیای سیاست هزینه میکنند و آنقدر صدای بوقشان بلند است که شما به مرور بدان گوش میدهید و عاقبت در تکرارهای مکرر بدان باور میکنید. ذهن و حافظهی ایرانی به راه کوتاه عادت کرده است. او را با چشمانداز کاری نیست. با اندیشیدن و یافتن عمق فاجعه و علتهای آن نیست. سرمایهگذاری دراز مدت و فرهنگ سازی را چندان نمیپسندد. همین که به برنامه بفرمائید شام دعوت شود، کلی از مشکلاتش حل میشود. دنبال آنی ست که او را سرخوش کند اما به جانی که آن سوی دیگر کنَده میشود، کاری ندارد!
چندی ست که رئیس شکنجهگران حاکم دیروز منبر مجانی در شبکهی «من و تو» که به واقع نه مال من است و نه مال تو، بلکه از آن کسانی ست که پول و سرمایهاش را مهیا میکنند، یافته تا از نتایج شکنجهها و بگیروببندهای دوران سلطنت، گلستانی تحویلمان بدهد. من شخصا حضور چنین جنایتکاری را، آن هم در یک رسانه، آنهم پیش از محاکمه، بیشتر نشانهی پَستی یک رسانه میدانم. اما چه کسی به من گوش میدهد؟ من که کسی را به شام دعوت نمیکنم. از همه مهمتر پرسش و پاسخ بدون چالشی با این مرد بیشرم را هم نوعی بیشرمی رسانه ای و رشوه دادن به یک شکنجهگر میدانم. چنین فرصتهایی به یک جنایتکار بخشیدن تنها و تنها با حضور رژیم جنایتکار فعلی امکان پذیر است. روح ایرانی از خشونت و بی شرمیهای سیاستورزان رژیم حاکم چنان سِر شده است که مدتها طول میکشد تا نسبت به پستیهای پیرامون خویش واکنش درخور نشان دهد.
در اینجا نمیخواهم به همه حرفهای بیسر و ته و سخت توجیهگرانهی این مردک بی سواد که حتی از سعید امامی هم احمفقتر است، بپردازم. چون آلوده به کلام این جماعت شدن روح آدمی را آزرده میکند. اما یکی از گفته های او را که بیشتر متوجه خبرنگار و رسانه میشود و ظاهر مال «من و تو» هم است، مرا بر آن داشت این چند سطر را بنویسم؛
موضوع رضا براهنی ست! آقای ثابتی او را دیوانه و ادعاهای او را ماحصل تواناییهای وی در قصه نویسی میداند! (نقل به معنا)
اصلن فرض بر این کنیم که او در قصه نویسی توانا بوده و همه آنچه حکایت کرده حاصل چنین توانایی باشد. اما موضوع حکایت چنین داستانهایی در باره ی شکنجه و امثالهم که اولن بعد از دستگیری ایشان رخ داده است و نه قبل از آن! دومن اگر شما ایشان را دستگیر نکرده بودید چه بسا استعداد ایشان کور میشد! شما چرا در تدوین فیلم صحنه ها را چنین ناجوانمردانه جابجا میکنید؟
اما چرا به اصل موضوع دستگیری توجه نکنیم؟ جرم دستگیری ایشان چه بوده است؟ به قول آقای ثابتی نوشتن مقالهای در روزنامهی قانونی کشور مبنی بر «فرهنگ حاکم و فرهنگ محکوم»! علاوه بر آن، به قول ثابتی، ترجمه کتابی از تروتسکی! عجب جنایتی این مرد „دیوانه و قصهپرداز” در کشو دانایان انجام داده است! آقای خبرنگار که ظاهرا در وسط تونل تاریک تاریخ گیر کرده است ولی اصل نوشته را خیلی سریع به روی صفحهی تلویزیون ظاهر میکند، هرگز به مغز شکوفانشان نمی رسد که از آقای همیشه حق به جانب بپرسند؛ کدام یک از این کارهای این „دیوانه” جرم بوده است؟ نکند این خبرنگار که انگاری مال «من و تو» هم هست، بسان همان خبرنگاران ـ بازجویان داخلی نانخور سفرهی حاکمان قدرت است و توان اندیشیدن ندارد؟ کدام خبرنگار با وجدان و هوشمند را میشناسید که با چنین مرد امنیتی پای صحبت بنشیند و نپرسد که آقا چرا در این کشور اینقدر خفقان بوده که امثال براهنی به جرم نوشتن چنین مقالهای باید احضار امنیتی میشد؟ آنهم نه به دفتر وزیر فرهنگ بلکه مستقیم به «کمیته مشترک» منتقل شود؟ یعنی کسانی که سینه به تنور «من و تو» و برنامه های پر خاطرهاش می چسبانند از خودشان نمیپرسند که جای یک نویسنده و استاد دانشگاه با نوشتن یک مقاله در کمیته مشترک است!؟ یا اندیشدن چنین کسانی در چنین زمانی به رویای شیرین «بفرمایید شام» منحرف میشود و وجدان اجتماعی خود را به جای ادویه غذاهای «من و تو» بکار می برند؟
آقای ثابتی شما که ادعا میکنید همه نیروهای مجاهدین و چریکها را در دهه ۵۰ تار و مار کرده بودید، خب از چنین مقاله ای که براهنی „مجنون” نوشته بود چه واهمه ای داشتید؟ آقای ثابتی امثال کتاب تنکابنی به کجای تخت سلطنت تلنگر زده بود که او و چند تای دیگر را که به جانبداری وی اعلامیه دادند، راهی زندان کردید؟
حالا ثابتی که در هر جنایت و شکنجه و خفقان نقش داشته، نگران اغراقهای شماری در امر تعداد زندانیها و کشته های میدان ژاله است. آقا اینها ثمرهی همان خفقان شما ست. شما دریچه زندگی سیاسی را آنقدر بسته بودید که تنها شماری امکان دیدن! داشتند و دیگران باید به روایت همین „قصهنویسهای مجنون” گوش فرا می دادند. شما که عاقل بودید و قصه نمیگفتید چرا حقیقت را به شلاق میکشیدید؟ چرا استادی را به خاطر نوشته اش در روزنامه قانونی کشور راهی کمیته مشترک میکردید؟ خب ثمرهی چنین درایت امنیتی امثال شما بود که به دست فرزندان همین استادان اسلحه به جای قلم میداد. شما فضای کشور را از آسمانی باز و آبی و روشن به تونلی تاریک و وحشتآور تبدیل کرده بودید. همان تونلی که امروز «من و تو» از قِبل آن فَطیر تاریخ برای شماری میپزد.
روزگاری لاجوردی در زندان به مخالفین رژیم میگفت؛ ما برای حفظ جان شما آزادتان نمیکنیم، چون بیرون مردم به خون شما تشنه هستند! (نقل به معنا) آیا شباهتی میان حرفهای جنایتکار لاجوردی و ثابتی بیشرم می بینید؟ آیا میان حرفهای حمید نوری در دادگاه سوئد و ثابتی در «من و تو» می بینید؟ آری هر دو سوی ماجرا یک کار میکند: توجیه جنایتهای خود و دفاع از حکومتی که به آنها جیرهی روزانه داده است. بر این جماعت چارهای نیست. اینها خوب و بد رفتار و اندیشهی این جماعت به تاریخ سپرده خواهد شد. اما تاسف من بر جماعتی است که به جای فهم از زشتی بردهگی تنها دنبال تعویض بردهداران هستند. جای تاسف است که در عصر رسانهها، حماقتها هم به میزان وسعت آنها رشد میکنند. شگفتانگیز دنیایی ست جهان ما؛ شکنجه گرانش بلبلان باغ سیاست شده اند و آزادیخواهانش در بند خون دل میخورند.
به واقع باید تنها یک «گاو» به تمام معنا بود که درد «مشد حسن» را نفهمید! باید به اندازه ی هیبت همان گاو مشدحسن احمق بود تا سیرت را با صورت اشتباه گرفت. وگرنه جای امثال ساعدیها و براهنیها زندان نبود! همانطور که جای امثال ثابتی پیش از یک محاکمه در رسانهها نبود!
خبرها، گزارش ها و ویدئوهای بیشتر را در تلگرام اخبار روز ببیند